نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی شب هنگام - مونیکا مارون

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
علی زارع
۱۴۰۳/۱۱/۲۴
کتاب بسیار عالی و خواندنی هستش و هر کتاب خوانی رابه وجد میاره و انشالله که این کتاب مطالعه کننده بسیاری داشته باشد و خواهدداشت در واقع افرادی که به کتاب علاقه خاصی دارند با مطالعه چنین کتاب‌هایی عاشق کتاب خوانی می‌شوند و روز به روز به تعدادشون افزوده می‌شود. بیاییم فرهنگ کتابخوانی را در کشور رواج دهیم تا بیشتر کتاب بخوانیم وتنها ۵ درصد در فضای مجازی باشیم درواقع تنها جایی که می‌شود کتاب خواند کتابخانه است چون که جایی پراز سکوت است و آرامش بخش و فقط خودتی و چندنفر که آرام مطالعه می‌کنند بدون هیچ سروصدایی. پس همه باهم در صورت وقت بیکار داشتن به کتابخانه رفته وکتاب مورد نظر را گرفته سپس مطالعه کنید تا به معلومات شما افزوده گردد درواقع درسنین بازنشستگی هم میبینم اکثرا کتاب می‌خوانند در پارک‌ها در مکان‌های آرام که سکوت حکم فرماست. پس تا دیرنشده عزیزدلم کتاب بخون بجای اینکه تا ته بری تو موبایلت. چون موبایل زیاد مغز را تخریب و چشم‌ها را ضعیف می‌کندو روند روبه رشد را کند و از عمر آدم میکاهد پس آهای اهالی کتاب انشالله که درصد کتاب خوانی به ۱۰۰ درصد برسه من که شدیدا موافق کتابخوانی هستم و کارهای کتابی هم انجام می‌دهم‌ای کاش بایه تبلیغ همه جذب کتاب خوانی شوند
ن د ا ز ر ن د ی
۱۴۰۳/۰۶/۱۲
مونیکا مارون را معرفی نکردند. بانو نویسنده را نمی‌شناسم. داستان کوتاه شب هنگام از مونیکا مارون هم ابتدا دارد و هم انتها، البته منطبق با اصول داستان نویسی کوتاه. نویسنده بانو، از کاراکتر داستان در این مجال کوتاه، خواننده را باخبر می‌کند. آگاهی که او چرا اینجاست و برای چه دارد شب زنده داری می‌کند و در سرش بنا به چه دلایلی، آینده پژوهی دارد!؟ البته از نوع کارآگاهی زندگی زناشویی.
مونیکا مارون شاید گنگ می‌نویسد اما مخاطب را گنگ رها نمی‌کند، شاید بخشی از ذات زنانه این بانو نیز در قصه شب هنگام، نمایان شده باشد.
زنی که سگش دریچه نگاه جدیدی برای اینکه به جایی رود، می‌شود و از پس فکرش، خواننده را هوشیار نمی‌کند. شاید نویسنده، این داستان شب هنگام را برای پیش‌درآمد نوشتن داستان بلند یا نیمه بلندی در آینده آغاز کرده باشد. کشش داستان در تمام طول داستان وجود دارد که خواننده نیز گاهی اوقات به خوبی از آن برای اینکه به جایی رسیده است بهره می‌گیرد.
محمدرضا
۱۴۰۳/۱۱/۰۶
کتاب صوتی شب هنگام (Nachts) قصه ای از مونیکا است که با صدای پای دو Monika Maron مارون غریبه در برف آغاز میشود برف زیر پای زن جوان و سگش فشرده میشود و صدای خرت خرت دل انگیزش در صدای ترق ترق قلاده ی فلزی سگ گم میشود. شب است و هیچ کس در خیابان نیست خیال زن در میان افکار متفاوت مهم و بی اهمیت با ربط و بی ربط چرخ میخورد و راهپیمایی شبانه ادامه پیدا میکند. زن همان طور که قلاده ی سگ را گرفته و به او اجازه می دهد نقطه نقطه ی شهر را بو بکشد و علامت گذاری کند با خود فکر میکند که راه رفتن در تاریکی شب و زمانی که کسی در خیابان نیست شگفت انگیزترین حس دنیاست با خود فکر میکند حالا که هیچ جنبنده ای در خیابان نیست و چراغ خانه ها هم خاموش است میتواند خودش را فاتح بی رقیب این شهر بداند؛ کسی که شاید از یک فاجعه زنده مانده و...
maniya
۱۴۰۳/۱۱/۱۳
داستان در مورد زنی به نام یوهانا هست که تصمیم می‌گیرد در بامداد تاریکی با سگش پیاده‌روی کند آن هم درست زمانی که هوا سرد و سطح زمین از برف پوشیده شده است در داستان صدای قدم‌های او بر روی برف‌ها به گوش می‌رسد حس سرما را به مخاطب القا می‌کند همچنین اینکه هیچکس در شهر نیست و همه در خانه‌هایشان هستند و سکوتی همه جا را فرا گرفته است در هنگام راه رفتن بالاخره ض رد پای یک انسان می‌بینند که در جای پارک ماشین تمام شده و بقیه راه را با ماشین رفته است در دو جای داستان می‌گوید سگش می‌شاشد که حالم را به هم زد. در بیشتر داستان‌های خارجی که می‌خوانیم به سگ‌هایشان محبت می‌کنند به نظر من این کار بسیار چندشه و کثیف هست سگ‌ها با وفا هستند ولی قدرت درک ندارند و دوستان خوبی برای انسان‌های تنها نیستند.
لیلی جواهری فرد
۱۴۰۳/۱۲/۰۳
از صدای زیبای گویندگان بسیر لذت بردم.
داستان، روایتی کوتاه از شبی برفی است، توصیفی از تنهایی ادم‌ها، عدم علاقه به معاشرت با هم نوعان و پناه بردن انسان به سکوت، خلوت، تنهایی و موجوداتی که نمیتوانند صحبت کنند ولی سرشار از احساسات هستند؛ و سوالی که شاید برای شنونده یا خواننده مطرح شود که چرا زن معاشرت با یک سگ را به گذراندن وقت با هم نوعانش ترجیح داده؟! به نظرم رسیدن به این مفهوم که تنها کسانی میتوانند به روح تو آسیب برسانند که به زبان ادمی سخن میگویند باعث پناه بردن روز افزون ما ادم‌ها به سمت فرشته‌های بی زبانی مثل سگ و گربه و... شده است و مطمئنا کسانی این مسئله را درک میکنند که یکی از این موجودات دوست داشتنی را در کنار خودشان داشته باشند.
م کاظمی
۱۴۰۳/۰۹/۱۱
مونیکا مارون شاید گنگ می‌نویسد اما مخاطب را گنگ رها نمی‌کند، شاید بخشی از ذات زنانه این بانو نیز در قصه شب هنگام، نمایان شده باشد.
زنی که سگش دریچه نگاه جدیدی برای اینکه به جایی رود، می‌شود و از پس فکرش، خواننده را هوشیار نمی‌کند. شاید نویسنده، این داستان شب هنگام را برای پیش‌درآمد نوشتن داستان بلند یا نیمه بلندی در آینده آغاز کرده باشد. کشش داستان در تمام طول داستان وجود دارد که خواننده نیز گاهی اوقات به خوبی از آن برای اینکه به جایی رسیده است بهره می‌گیرد.
سما جعفری
۱۴۰۳/۰۸/۱۸
داستان درباره‌ی زنیست که از تنهایی به سگش پناه آورده و با او به پیاده روی شبانه میرود. از قضا این سگ همدم خوبی برای اوست. حال و هوای شب، مکان ساکت و خلوت و دور از هیاهوی روز بسیار عالی حس میشد، انگار که خودم در حال پیاده‌روی در دل شب هستم و فکر میکنم این از مهارت بالای نویسنده باشد. آنچه از ذهن زن میگذشت هم افکاری بود که در ذهن اکثر ما آدمها هست و شباهت زن قصه با خودم و خیلی از زنهایی که میشناسم، باعث شد با او همذات پنداری داشته باشم.
Eti Atshani
۱۴۰۳/۰۶/۱۶
روایتی از خانمی که با حیوان خانگی خود در حال پیاده روی است. نظر دیگر عزیزان کتابداری را خواندم که اکثر قریب به اتفاق از تنهایی مونیکا گفته‌اند. ولی بنظر من تاکید نویسنده بر همدم بودن سگ است
حتی در داستان عنوان میکند. دیگران خلوت او را بر هم میزنند. و فقط در رابطه با دامپزشک یا امور مربوط به سک با دیگران گفتگو میکند و بر اثر اتفاقی به این نتیجه رسیده است او سگش دو مخلوق هستند. هر یک برای دیگری
Fereshteh M.A
۱۴۰۳/۱۰/۳۰
زن تنها است و مدت زیادی هم تنها هست اما این تنهایی براش آزار دهنده نیست. زن داستان شخصیت متفاوت، متفکر و مهربانی داره. سکوت و خلوت شب برفی استعاره‌ای از سکوت همراه با آرامشی هست که پس از حضور سگ در زندگیش به اون دست یافته. مرسی از کتابراه. راوی بسیار خوانش خوبی داشت و صداگذاری روی اجرا هم عالی بود.
مجیدناجی
۱۴۰۳/۰۵/۳۱
باسلام وعرض ادب خدمت تمام دوستداران کتاب و دست اندرکاران کتابراه عزیز. روایت خلاصه زندگی یک انسان تنهاست که در تنهایی وکار روزمره خود غرق است و تنها همدم و همراهش حیوان خانگی یا سگ اوست. انسان موجودیست اجتماعی وتنهایی عذاب بزرگی برای تمام انسانهاست. ممنون از کتابراه عزیز.
ژیلا شجاعی
۱۴۰۳/۱۱/۱۴
داسنان سگ سیاه کوچک و تنهایی است که شب هنگام با صاحبش در خیابان پر برف قدم می زند. و داستان ماجراهایی را حکایت می کند. صدای پای صاحب سگ که در برف ها قدم می گذارد و ردپا بر جای می گذارد بسیار دل انگیز است. صدای گوینده عالی و رسا. موسیقیه بیکلام دل انگیز. ممنون از کتابراه
زری بانو
۱۴۰۳/۰۶/۱۳
بانو مونیکامارون روایتی از پیاده روی زنی تنها باسگش رو بیان کرد که شبانگاهی که برای قدم زدن در محله‌اش پیاده روی می‌کرد تنهایی و جبرروزگار بعضی از ساکنین محله هم از افکارش گذشت. رمان و صدای گوینده دلچسب و سرگرم‌کننده بود
علیرضا کریمخانی
۱۴۰۳/۱۲/۰۶
راستش خیلی ارتباط برقرار نکردم. بنظرم زیادی فرهنگ درش موثره. یعنی کسی که تجربه زندگی آلمانی رو داره میتونه بیشتر موقعیت و توصیفات داستان رو درک کنه
آسمان محمدی
۱۴۰۳/۰۸/۱۱
تتهایی انسانی رو به نمایش کشیده که با قدرت در برابر خیانت دوام آورده و با مخلوقی با وفاتر به دور از شهوت و نیاز‌ها مسیر زندگی‌اش را ادامه میدهد
nayrre
۱۴۰۳/۱۱/۲۱
خوب. کوتاه. ومختصر. خلاصه زندگی زنی تنهاکه درتنهایی وکارهای روزمره خودغرق شده ممنون ازنویسنده. گوینده وبرنامه خوب کتابراه
حسین رومنجانی
۱۴۰۳/۱۰/۲۹
سلام و عرض ادب این کتاب علاوه بر کوتاهی بیش از اندازه، دست در مواردی جزئی دارد که در پیوستگی شان کلی یات را از زیبایی اش می کاهد.
نور پیروز
۱۴۰۳/۰۶/۱۲
روایت داستان زندگی زنی تنها و قربانی خیانت همسر که دلخوش به زندگی با سگ خود شده و در تاریکی شب قدم زنان زندگی می‌گذراند. ممنون از کتابراه
الهام طاهریان
۱۴۰۳/۰۶/۱۰
من کلا عاشق این روایت‌های کوتاه هستم خیلی هم خوب اجرا شده بود تنهایی تاریکی عدم تحمل روابط انسانی دل سپردن به یه موجود با احساس ولی بی زبون
مریم معز
۱۴۰۳/۰۵/۳۱
با سلام، داستان آن طور که باید قشنگ بیان شود نبود راوی داستان را معمولی بیان می کرد داستان نامفهوم و آخرش باز بود
الهه رحیمی
۱۴۰۳/۰۵/۳۱
روایتی کوتاه از پیاده روی زنی با سگش و افکار زن در تاریکی شب هست. حس داستان و توصیفاتش خوب و خوانش داستان بسیار عالی بود.
M.z
۱۴۰۳/۰۸/۱۸
والا اصلا متوجه داستان نشدم اصلا خوب نبود اصلا خواهش میکنم نویسنده‌ها اول ۴ تا کتاب خوب بخونن اول بعد داستان بنویسن.
شهلا سادات حسینی
۱۴۰۳/۱۱/۰۷
هم زمامداران کوتاه بود هم مفهوم جالبی برای خواننده نداشت یک‌جورهایی وقت تلف کردن
Anita
۱۴۰۳/۱۰/۲۹
عالی و درحال گوش دادن هستم... فقط اگر از دو راوی استفاده بشه خیلی عالی تر میشه 👌🏻😊
🪽🤍🕊️
مریم فارسیانی
۱۴۰۳/۰۹/۲۸
میانه بود نه بد نه خوب، خب همیشه میگم سلیقه ای هست ولی نمیدونم چرا به دل من ننشست ممنون از کتابراه
هیوا فرد
۱۴۰۳/۰۷/۳۰
هیوا سبحانی فرد. از داستان لذت بردم. صبح زود، شهر درخواب و سکوت، تنهایی و مرور خاطرات و آرامش
Sara Asadpour
۱۴۰۳/۱۲/۰۹
با احترام، کتاب به سلیقه من نبود.... برای من گنگ و بی مفهوم بود. و به دلم ننشست
مینویی
۱۴۰۳/۱۲/۰۲
جالب نبود انگار یه پاراگراف از یک رمان چند جلدی را جدا کرده‌اند.
مرتضی ظهیری
۱۴۰۳/۰۷/۰۶
کوتاه، مختصر، خوب، البته متوسط به پایین ((حس و حال کتاب خوب رو زیاد دارا نیست))
shima malekkhoyan
۱۴۰۳/۰۶/۲۵
من دوست نداشتم نمایشنامه که نمیخوام گوش بدم کاش عنوان میشد نمایشنامه است
Morteza Nasiri
۱۴۰۳/۰۶/۰۷
یک کتاب رمان کوتاه و عالی برای یک تفریح نیم ساعتی خیلی خوبه
m salimi
۱۴۰۳/۱۰/۲۶
جالب نبود بیشتر یه دست نوشته بود تا داستان
زهراحقیری
۱۴۰۳/۱۰/۲۱
چرا این بانو نگهبان شب است و همه منطقه خالی اسکنه شده
عنایتی
۱۴۰۳/۰۷/۲۲
واقعا قشنگ بود خیلی آروم که موقع خواب میتونی گوش بدی
محمود کاظم زاده
۱۴۰۳/۱۲/۰۸
عالی پنج بارگوش کردم
محمود حسین پور
۱۴۰۳/۱۱/۲۷
زیاد جالب نیست داستان قوی و محکمی نداشت
لیلا شالیاری
۱۴۰۳/۱۱/۱۶
اصلا متوجه نشدم چی بود
fateme Ahmadvand
۱۴۰۳/۱۱/۰۹
تورا من چشم راهم شبا هنگام
عالی بود
حمیده بغدادی
۱۴۰۳/۱۱/۰۸
برای من جذابیتی نداشت
Shayan
۱۴۰۳/۰۸/۱۱
لذت بخش. پر مغز. زیبا
ویدا بنی هاشم
۱۴۰۳/۱۱/۰۸
اصلا جالب نبود برام