معرفی و دانلود کتاب چراغ صبح
برای دانلود قانونی کتاب چراغ صبح و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب چراغ صبح
کتاب چراغ صبح، زندگینامهی داستانی شهید محمدعلی رجایی را به قلم اصغر فکور، بدون پیچیدگیهای ساختاری روایت میکند.
شهید رجایی حتی سنین کودکیاش هم آنقدر عظمت داشت که میتوانست دو محله را که بر سر عزاداری عاشورا نزاع داشتند، با یکدیگر آشتی بدهد؛ داستان هم از میان علم و کتل و صدای به هم خوردن استکان هیاتها و نقشه محمدعلی برای آشتی آنها آغاز میشود.
سپس به روزهای شاگردی و دستفروشی در سبزه میدان میرسد. روزهایی که محمدعلی نان و پنیرش را در دستمالی میپیچید و برای فروش کاسه و بشقابهای گلی از خانه بیرون میزد. اما حکومت رزم آرا بساط دستفروشها را برچید و محمدعلی وارد نیروی هوایی شد.
داستان با روایت خاطراتی زیبا و خواندنی از برخورد محمدعلی رجایی با مردم در لباس نظامی و سرانجام استعفای او ادامه پیدا میکند. اصغر فکور نویسنده کتاب «چراغ صبح»، زندگینامه این شهید را به شیوه خطی و کلاسیک بازگو میکند؛ اما نثر پخته نویسنده و شگفتی حوادث زندگی محمدعلی رجایی، خواندن داستان را برای مخاطب جذاب و دوست داشتنی میکند. او داستان را با ورود شهید رجایی به جلسات سخنرانی آیتالله طالقانی و علاقهمندیاش به آن بزرگوار ادامه میدهد.
جلساتی که بیش از گذشته موجب فعالیت محمدعلی رجایی در زمینه تکثیر و توزیع اعلامیههای امام خمینی (ره) میشود. دوران معلمی او در بیجار با توصیفهای درخشان نویسنده از طبیعت روستا و علاقه بچهها به معلمشان، یکی از فصلهای خواندنی کتاب را تشکیل داده است.
برخی ماجراها مثل ماجرای جاسازی اعلامیهها در جعبههای انگور و رساندن آنها به قزوین و در نهایت دستگیری و بازجویی او توسط ساواک به خوبی توانستهاند بار تعلیق داستان را به دوش بکشند. ماجرای زندگی آن شهید، تا پیروزی انقلاب و وقوع پیدرپی حوادث پس از آن و انتخاب وی به عنوان رییس جمهور و در نهایت شهادت آن دولتمرد انقلاب ادامه پیدا میکند.
در بخشی از کتاب چراغ صبح میخوانیم:
سید هادی زیاد در آنجا نماند. محمدعلی او را تا وقتی که به سرعت در پیچ کوچه گم شد، نگاه کرد و بوی یاسهای سفید را که سرتاسر کوچه را گرفته بودند، با لذت بلعید. زیر لب گفت: «8 اردیبهشت، بخشی از بهشت خداست.»
بعد جعبه انگور را روی دوش گذاشت و به طرف ماشینهایی راه افتاد که به سمت قزوین میرفتند. باید قبل از ساعت هشت، اعلامیهها را به ابراهیم میرساند. صف طولانی بود. همه در انتظار اتوبوس بودند. مردم خسته بودند. بعضی از آنها خمیازه میکشیدند و معلوم بود که اگر پایشان به داخل اتوبوس برسد، خوابشان خواهد برد.
انگورها نرسیده بودند. آنقدر که هوس ناخنک زدن را به ظن کسی نیاورند. اعلامیهها به طور دقیق، در برگ مو پیچیده شده و زیر انگورها قرار داشتند. سرانجام اتوبوس از راه رسید. محمدعلی سوار شد و بیتوجه، جعبه انگور را هم به دنبال خودش کشید. وقتی در صندلیاش جا میگرفت، چشمهایش را بست، بیآنکه بداند دو چشم کنجکاو، از آیینه نگاهش میکنند.
آفتاب بهاری، گرمای لذتبخشی داشت. محمدعلی مدتی خوابید و بعد چشم که باز کرد، به ناگهان متوجه شد که راننده از توی آیینه او را میپاید. بیآنکه چیزی به رو بیاورد، لحظهای جعبه را نگاه کرد و بعد باز به پشت سر راننده چشم دوخت. راننده، موهای مجعد داشت و صورت تراشیدهاش برق میزد. احساس بدی پیدا کرده بود محمدعلی. نگاه راننده اذیتش میکرد.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب چراغ صبح |
نویسنده | اصغر فکور |
ناشر چاپی | انتشارات سوره مهر |
سال انتشار | ۱۳۹۰ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 160 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-471-734-5 |
موضوع کتاب | کتابهای زندگینامه |
حال و روز انقلاب رو خوب ب تصویر کشیده بود.
تشکر و سپاس از کتابراه ک باعث کتابخونی بنده شده است.