معرفی و دانلود کتاب پسر گمشده: داستان واقعی ناخدا هوک

معرفی کتاب پسر گمشده: داستان واقعی ناخدا هوک

کریستینا هنری در کتاب پسر گمشده، یک ماجرای قدیمی را از زاویه‌ی دیگری روایت می‌کند؛ ماجرای پیتر پن و دوستی که به دشمن او بدل شد. آن دشمنی که ممکن است آن‌طور که پیتر می‌گوید، بی‌رحم و شرور نباشد. این بار این داستان را از زبان کاپیتان هوک می‌شنویم و با مرور ماجرایی تکان‌دهنده، ریشه‌ی این نفرت و منشأ اصلی شرارت را پیدا می‌کنیم.

درباره‌ی کتاب پسر گمشده

کتاب پسر گمشده: داستان واقعی ناخدا هوک (Lost Boy: The True Story of Captain Hook) نوشته‌ی کریستینا هنری (Christina Henry)، از زندگی پسری به اسم جِیمی می‌گوید که در جزیره‌ی جادویی و افسانه‌ای نِوِرلند زندگی می‌کند. پیتر پَن یکی دیگر از شخصیت‌های اصلی داستان است که جیمی را به این جزیره آورده تا هم‌بازی او باشد. به‌ مرور ارتباط عمیقی میان این دو دوست شکل می‌گیرد. هر از گاهی پیتر پسران گمشده‌ی دیگری را هم به جزیره می‌آورد و جیمی در مقام معاون پیتر از بقیه‌ی پسرهای جزیره به مراقبت می‌پردازد. پیتر به همه‌ی پسرها قول می‌دهد بدون اینکه احساس گرسنگی کنند و یا پیر شوند می‌توانند تا همیشه در این جزیره بازی کنند و خوش باشند. اما بازی‌ای که هیچ‌وقت تمام نمی‌شود و برنده‌ی آن از پیش مشخص است، چه لذتی دارد؟

جیمی تا مدت‌ها از زندگی در جزیره لذت می‌برد اما کم‌کم متوجه می‌شود پیتر پسرانی را که مانع تفریحات خود می‌بیند، طرد و رها می‌کند تا بر اثر بیماری و یا حمله‌ی حیوانات وحشی از بین بروند. ازآنجاکه جیمی به طرز افسون‌زده‌ای تحت تأثیر پیتر بود نمی‌توانست این موضوع را باور کند اما با ورود یک پسربچه‌ی کوچک به اسم چارلی به جزیره اوضاع تغییر کرد.

جیمی توجه ویژه‌ای به چارلی نشان می‌داد و این موضوع حسادت پیتر را برمی‌انگیخت. این می‌شود که علیه او اقدامات مرگباری انجام می‌دهد و هر بار جیمی تلاش می‌کند تا از جان این پسر کوچک حفاظت کند. تا اینکه یک روز دزدان دریایی به جزیره حمله می‌کنند و زخمی شدن پسران و تلاش جیمی برای درمان آن‌ها راز دیگری را برملا می‌کند که زندگی جیمی را بسیار تحت تأثیر قرار می‌دهد.

در تمام طول داستان اقدامات شرارت‌بار پیتر پن علیه جیمی ادامه پیدا می‌کند و در نهایت به نفرینی بزرگ و جاودانه می‌رسد که همه‌ی این‌ها دلیل نفرت جیمی را که حالا دیگر به کاپیتان هوک تبدیل شده است، برای خواننده روشن می‌کند. کریستینا هنری با الهام از داستان کلاسیک و مشهور پیتر پن اثر جی. ام. بری، روایت متفاوتی را به نگارش درمی‌آورد و به کاپیتان هوک شخصیت منفور این داستان قدیمی اجازه می‌دهد تا ماجرای خودش را بگوید و واقعیتِ دور از چشم مانده را برملا کند.

این رمان خواندنی و نامزد جایزه گودریدز با تلاش امیرمحمد جوادی به فارسی ترجمه شده و انتشارات کتابسرای تندیس آن را در دسترس علاقه‌مندان قرار داده است.

نکوداشت‌های کتاب پسر گمشده

• کریستینا هنری غبار جادویی افسانه را می‌تکاند. این نسخه از پیتر پن تن و بدنتان را می‌لرزاند. (جینویو ولنتاین، فانتزی‌نویس آمریکایی)
• گره‌های متعدد روایت، خواننده را غافلگیر می‌کند و نثر روان آن دلنشین است... کریستینا هِنری خواننده را در نورلند غوطه‌ور می‌کند و باعث شگفتی‌اش می‌شود. این رمان اثر ارزشمندی برای طرفداران داستان‌های کلاسیک کودکان و نوجوانان و علاقه‌مندان به بازخوانی مدرن این داستان‌ها محسوب می‌شود. (پابلیشرز ویکلی)
• این داستان بی‌رحم، پرعصیان و سرشار از خشونت، برای طرفداران فانتزی سیاه جذاب خواهد بود. (بوک‌لیست)
• همه‌ی ما نسبت به داستان‌های کلاسیک کودکی‌مان احساسی نوستالژیک داریم اما این بازنویسی، به این حس نوستالژیک ضربه می‌زند و آن را تغییر می‌دهد، تا آن‌جا که دیگر نمی‌توانید آن را به همان شکل گذشته ببینید. (کرکوس ریویو)
• کریستینا هنری یک بار دیگر خوانندگانش را به یک ماجراجویی حماسی و هولناک می‌برد. (اسمِکسی بوک)

کتاب پسر گمشده برای چه کسانی مناسب است؟

مخاطبان نوجوان و بزرگسالی که از ماجراجویی در داستان‌های خیال‌انگیز و ترسناک فانتزی سیاه لذت می‌برند، به ویژه کسانی که دلشان می‌خواهد به شکل تازه‌ای با روایت‌های کلاسیک و قدیمی مواجه شوند، از خواندن این رمان شگفت‌زده خواهند شد.

در بخشی از کتاب پسر گمشده: داستان واقعی ناخدا هوک می‌خوانیم

یک روز، وقتی پیتر تنهایی به مأموریتی رفت، از کرو و ناد خواستم حواسشان به چارلی باشد و بعد از سالی خواستم با من قدم بزند.

داشت با تکه چوبی روی خاک نقاشی می‌کشید و بعد از این‌که از او خواستم با من قدم بزند، صورتش سرخ شد.

گفتم: «فقط می‌خوام چیز مهمی رو نشونت بدم.» سرخی صورتش باعث شد صورت من هم مثل او سرخ شود. اوضاع با سالی این‌طوری بود: همه‌چیز خوب بود، همه‌مان با او مثل یکی از پسرها رفتار می‌کردیم و بعد او چیزی می‌گفت یا کاری می‌کرد که باعث می‌شد حس حماقت به من دست بدهد.

همین‌طور که رفتیم، ناد با کنجکاوی ما را تماشا کرد. از وقتی فاگ مرد مثل سابق نبود؛ نه سریع عصبانی می‌شد و نه سریع می‌خندید. چیز دیگری هم دستگیرم شده بود.

ناد قد کشیده بود. این تغییر را متوجه شدم چون ناد و کرو کم‌وبیش هم‌قد بودند و بعد یک روز، دیگر این‌طور نبود. ناد بزرگ شده بود.

من هم همین‌طور.

در واقع، آن‌قدر بزرگ شده بودم که بیش‌تر روزها صبح از خواب بیدار می‌شدم و بدنم را نمی‌شناختم. همه‌ی اندام‌هایم بلندتر شده بودند و به نظر می‌رسید دست‌وپایم مال من نیستند.

وقتی راه می‌رفتم، قوزک پایم پیچ می‌خورد و احساس می‌کردم بزرگ و کندم، گرچه واقعاً آن‌قدرها هم با قبل از دوئل فرق نداشتم. شاید به‌ اندازه‌ی یک شست یا بیش‌تر، اما وقتی پیتر که از همیشه کوچک‌تر به نظر می‌رسید در اطرافم بود، همان اندازه هم مثل چندین متر حس می‌شد. واقعاً تا آن موقع هیچ‌وقت ندیده بودم او چقدر کم‌سن‌وسال است؟