معرفی و دانلود رایگان کتاب صوتی سی سالگی

معرفی کتاب صوتی سی سالگی

تا به حال برایتان پیش آمده است که درست در روز تولدتان احساس نیاز به تغییری اساسی در زندگی خود کنید؟ شخصیت اصلی کتاب صوتی سی سالگی چنین تجربه‌ای را از سر می‌گذارند. نگارش این داستان کوتاه را میلاد دهکت نژاد بر عهده داشته است.

درباره‌ی کتاب صوتی سی سالگی

انسان‌ها در سالگرد تولدشان احساسات گوناگونی را تجربه می‌کنند. برخی در غم و تاریکی فرو می‌روند و عده‌ای دیگر با هیجان و اشتیاق خود را برای ورود به سال جدید زندگی‌شان آماده می‌کنند. در پاره‌ای از بزنگاه‌های سنی این احساسات با چگالی بیشتری خود را نشان می‌دهند. تولد هجده‌سالگی ورود رسمی آدم‌ها به دنیای بزرگسالی است. با فوت کردن شمع سی‌سالگی وارد سراشیبی جوانی می‌شویم و در چهل‌سالگی، میان‌سالی را از همیشه به خود نزدیک‌تر می‌بینیم. کتاب صوتی سی سالگی نوشته‌ی میلاد دهکت‌نژاد، همان‌گونه که از نامش پیداست، داستان زندگی مردی را در بزنگاه سی‌سالگی روایت می‌کند.

شخصیت اصلی داستان در روزی که سی‌ساله می‌شود از خواب برمی‌خیزد و ما روایت زندگی او را در آن روز و تکه‌هایی از روزها و وقایع دیگر می‌شنویم. او یک زندگی کاملاً معمولی دارد. اما حالا در نخستین روز سی‌سالگی‌اش درصدد آن است که به بوم خاکستری و ملال‌آور زندگی‌اش رنگ بپاشد و آن را از یکنواختی خارج کند.

این اثر به همت نشر صوتی کانون فرهنگی چوک تهیه و منتشر شده است و مهدی رضایی، علی فخاری و بهاره سرمدی در آن به صداپیشگی می‌پردازند.

کتاب صوتی سی سالگی برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به داستان‌های کوتاه فارسی علاقه دارید، شنیدن این کتاب صوتی را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب صوتی سی سالگی می‌شنویم

دلش می‌خواست شب بخوابد و صبح توی یک جنگل بیدار بشود. یا اصلاً خواب نباشد و بیدار بشود. ولی خب؛ دست خودش نبود. مثل هر روز تعطیل دیگری همسرش به پارک رفته بود تا ورزش بکند. او هم همچنان مشغول صبحانه‌اش بود و منتظر بازگشتنش می‌ماند. آن روز احساس متفاوتی داشت. تا آن موقع اینقدر احساس پوچی نکرده بود. دلش می‌خواست برگردد و آن خط صاف زندگی‌اش را کج کند، بشکند. شاید دلیل تمام این فکرها آن خواب لعنتی دیشب بود. تمام چیزی که یادش می‌آمد پرنده‌ای بود که دیده بود. یک پرنده‌ی کامل. ولی به‌جای نوک لب‌های کوچولو داشت و خوب حرف هم نمی‌زد. باقی چیزهایش درست مثل یک پرنده بود، حتی صدایش. با این که هیچ‌کس صدایی ازش نشنیده بود. همه‌اش همین. و بعد که بیدار شد این حس پوچی به سراغش آمده بود. هرچه به خوابش بیشتر فکر می‌کرد، بیشتر گیج می‌شد. یادش آمد که یک چیز دیگر هم بود. پرنده بوسیده بودش و تازه آن‌وقت آن احساس نرمی باعث شده بود که بفهمد پرنده لب دارد. دلش می‌خواست جای آن باشد. پرنده نقص نداشت. ناقص‌الخلقه نبود. فقط یک پرنده بود که لب داشت. همین. و این طبیعی بودنش بود که اذیتش می‌کرد.

فهرست مطالب کتاب صوتی