معرفی و دانلود کتاب سکوت نازنین - جلد سوم

معرفی کتاب سکوت نازنین - جلد سوم

آیا امید از پسِ ظلمت طلوع خواهد کرد؟! کتاب سکوت نازنین - جلد سوم رمانی با موضوع عاشقانه و اجتماعی و اثر علی رحیم بخش است. در این کتاب که جلد سوم از یک سه‌گانه به‌شمار می‌رود، مخاطبِ پایان سرنوشت نازنین قرار می‌گیرید و می‌توانید سیر تحول شخصیتی و تغییر مسیر زندگی را ببینید.

درباره‌ی کتاب سکوت نازنین - جلد سوم

علی رحیم بخش در رمان سه‌‍جلدی خود با نام سکوت نازنین ماجرای زندگی دختری به نازنین را برای شما تعریف می‌کند که در زندگی خود بالا و پایین‌های بسیار سختی‌های فراوانی را تجربه کرده است. شخصیتی که در دل تاریک‌ترین شرایط زیست خود هم تاب آورد و کمر خم نکرد.

کتاب سکوت نازنین - جلد سوم قسمت پایانی این داستان است که نقطه‌ای پایانی بر سرنوشت شخصیت اصلی‌‍اش می‌گذارد. در این جلد خواهید خواند که نازنین در کشاکش عشق مهرداد و پرویز نسبت‌به خودش سرگردان است و باید تصمیم خود را بگیرد که کدام‌یک از آن‌ها می‌توانند شریک زندگی، غم‌ها و شادی‌های او باشند. این تصمیم در کنار ده‌ها مشکل نازنین اصلا آسان نیست و او را بر سر دوراهی سختی قرار داده است. علی رحیم‌بخش قسمت پایانی داستان خود، یعنی کتاب سکوت نازنین - جلد سوم را با هنرمندی به پایان رسانده و عشق و تاب‌آوری و جنگیدن با سختی‌ها را به‌زیبایی به‌تصویر کشیده است. تا جایی‌که خواننده می‌تواند خود را در همان حال‌وهوای قهرمان داستان تصور کند، به جای او تصمیم بگیرد و در نهایت همراه با او بخندد و اشک بریزد. این رمان که برآمده از دل جامعه‌ی ایرانی است، هرآنچه را که یک داستان اجتماعی و احساسی باید داشته باشد، داراست. فکر می‌کنید مسیر زندگی نازنین به کجا ختم می‌شود و راز سکوت او در چیست؟!

کتاب سکوت نازنین - جلد سوم را انتشارات ابجد چاپ و منتشر کرده است.

کتاب سکوت نازنین - جلد سوم برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای افرادی که به رمان‌های عاشقانه و اجتماعی علاقه‌مندند، مناسب است.

در بخشی از کتاب سکوت نازنین - جلد سوم می‌خوانیم

گل جان داخل حیاط انتظارم را می‌کشید. تنها بود. روی کناره سنگی باغچه نشسته بود. با داخل شدن من، از جا برخاست و به سویم آمد در آغوشم کشید. سرم را روی شانه‌اش گذاشتم با بغضی که از گلویم دم به دم شیون‌وار بیرون می‌جهید یک جمله بیشتر نتوانستم بگویم: «مهرداد از دستم رفت گل جان چرا و چگونه‌اش را از من نپرسید.» می‌دانست توان جواب گفتن به او را ندارم از آقا خلیل که پشت سرم به داخل حیاط آمده بود، تشکر کرد و مرا به داخل اتاقم برد.

از در اتاقم بیرون می‌رفت که رو به من کرد و گفت: «می‌دانم، فعلاً می‌خواهی تنها باشی کمی که حالت بهتر شد، برمی‌گردم و با هم حرف می‌زنیم. خودخوری نکن با قلب مهربانی که تو داری خداوند خودش همه کارها را درست می‌کند.» با این حرف گل جان، تازه به یاد کاری که کرده بودم افتادم. من همه چیز را به خداوند واگذار کرده بودم تا هر کاری را که خیر و صلاح است برایم پیش بیاورد؛ پس با این اوصاف، نباید این همه بی‌تابی می‌کردم و اشک‌ریزان، آه می‌کشیدم.

روی تختم دراز کشیدم و پلک‌هایم را بستم. فکر دو چیز به شدت آزارم می‌داد. یکی فکر از دست دادن مهرداد و دیگری چگونگی گفتن این موضوع به او و برآوردن خواسته مورد نظر فرزانه خانم بود. نیم ساعتی از آمدنم می‌گذشت. از فکر کردن خسته شده بودم. دست و صورتم را آبی زدم و به آشپزخانه رفتم. با لیوانی چای به اتاقم بر می‌گشتم که گل جان و نازگل هم با من به داخل اتاقم آمدند.

نازگل را در آغوش گرفتم و بوسیدم. گل جان با ظرافت خاصی موهای نازگل را آراسته و لباس صورتی رنگی با تورهای سپید به تنش کرده بود. نازگل به زیبایی یک عروسک شده بود. او هم گونه‌ام را بوسید و با لحن شیرین کودکانه‌اش گفت: «عمه، دوستت دارم.» او را محکم به خودم فشردم و گفتم: «این حرف‌ها را چه کسی یادت داده؟» خنده شیرینی کرد و گفت: «مامان گلی همیشه به بابا میگه.