معرفی و دانلود کتاب سنگ و سپر
برای دانلود قانونی کتاب سنگ و سپر و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب سنگ و سپر
کتاب سنگ و سپر بهقلم نویسندهی توانای ایرانی صمد طاهری مجموعهای از 17 داستان کوتاه است که بین سالهای 1358 تا 1369 نوشته شدهاند و درونمایهی اجتماعی دارند. آنچه در داستانهای صمد طاهری بهخوبی مشهود است، خلق کاراکترهای متعدد و فضاهای داستانی صمیمی و خودمانیست، تاحدی که خواننده بهراحتی میتواند با بسیاری از شخصیتها حس همذاتپنداری داشته باشد.
دربارهی کتاب سنگ و سپر
صمد طاهری متولد سال 1336 در آبادان است. بیشتر داستانهای کوتاه او نیز در جنوب و در فضای شهرهای گرم و شرجی آن اتفاق میافتند که شاید علت اصلی این امر، آشنایی و عجین بودن شخصیت خود نویسنده با حال و هوای جنوب ایران باشد. ویژگی اصلی و بارز داستانهای صمد طاهری، توانایی او در خلق کاراکترهای ملموس با روحیات و افکار شبیه به بسیاری از انسانهاست، آنقدر که خواننده گاهی حس میکند اتفاقات موجود در خط سیر داستان، برای خودش یا یکی از نزدیکانش رخ دادهاند. به راحتی میتوان با این شخصیتها حس همذاتپنداری داشت و در فضاهای آشنایی که طاهری خلق کرده قرار گرفت. دیگر ویژگی داستانهایی که این نویسنده روایت میکند این است که تعداد شخصیتها در آنها زیاد است و فضاها شلوغ هستند. حتی برخی از داستانهای همین مجموعهی پیش رو، یعنی کتاب سنگ و سپر، از زبان اول شخص جمع روایت شدهاند که شاید نمایانگر این باشد که نویسنده نه تنها واهمهای از خلق کاراکترهای زیاد و متعدد ندارد، بالعکس از آن بهعنوان نقطه قوت آثار خود استفاده میکند.
با خواندن داستانهای کوتاه صمد طاهری خیلی زود خود را در نقش یکی از نزدیکان یا آشنایان کاراکترها خواهید دید؛ برای مثال اعضای خانواده یا همسایه، و این خود نشان از میزان صمیمیت بالایی دارد که در شیوهی روایت این نویسنده نمایان است. خواننده خیلی زود با فضای داستان اخت میگیرد و تا پایان با کاراکترها زندگی خواهد کرد که شاید برای اهالی شهرهای بزرگی چون تهران، تازگی داشته و حتی جذاب باشد. علاوه بر تمام این ویژگیها، داستانهای طاهری معمولاً با ستایش منتقدان و داورهای ادبی روبهرو میشوند. مانند داستان «شب در نخلستان» از همین مجموعه، یعنی کتاب سنگ و سپر که جایزهی هوشنگ گلشیری را از آن خود کرده و از زبان جوانی خوشچهره بهنام اسفند روایت میشود.
طاهری داستان «شب و نخلستان» را با توصیف شطّ آرامی که به دریا میریزد، از زبان اسفند، آغاز میکند. شب است؛ اسفند و دوستش حمید در دو طرف نهر نشستهاند و هر یک به تنهی درخت نخلی تکیه کردهاند. تا چشم کار میکند تا انتهای نخلستان، درخت نخل دیده میشود و دو دوست از نگاه کردن به یکدیگر طفره میروند و هیچ میل ندارند که چشمشان به هم بیفتد، چون از یکدیگر دلخور هستند. چند نفر با کمی فاصله از حمید و اسفند نشستهاند و قمار میکنند و اسفند هرآنچه میبیند را توصیف میکند و دقیقاً همینجاست که اتفاقات جالبی رخ میدهد.
داستان «سنگ و سپر» نیز از زبان جوانی بهنام یوسف روایت میشود اما او خود را با چند تن از دوستانش جمع میبندد و به این شکل، از افعال اول شخص جمع در متن استفاده شده است. یوسف ماجرا را با توصیف شبی که یکی از دوستانش به نام ماهر اولین سنگ را به سمت عمو ناصر پرت کرد، آغاز میکند. مدت کوتاهیست که این پسران جوان از سربازی برگشتهاند و شبها از سر بیکاری و برای گذران وقت دور هم جمع میشوند. جایی که آنها جمع میشوند، یعنی بازار، آن وقت شب بسته و کاملاً سوت و کور است. همانجا، عمو ناصر که همسایهی دیوار به دیوار یوسف هم هست، طبق میگذارد و سیگار و آدامس و شیرینی میفروشد. آنشب نمنم بارانی میبارید و ماهر توی بشکهی کوچکی آتش درست کرده بود و بعدتر سنگی به سمت بساط عمو ناصر پرت کرد که با همین حرکت، ماجرایی جدید شروع شد!
مجموعهی سنگ و سپر هفده داستان دارد که در ادامه به برخی از عناوین آنها اشاره خواهیم کرد. «مهمانِ ژنرال»، «کوچ آخر»، «چنبره»، «برهوت»، «مول»، «سفید مثل کف دریا» و ... . در پایان کتاب نیز واژهنامهای قرار گرفته که کلمات و اصطلاحات رایج در گویش جنوبی را شرح میدهد و خواندنش لطف و لذت خاصی دارد.
نشر نیماژ کتاب سنگ و سپر را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان علاقهمند قرار داده است.
کتاب سنگ و سپر برای چه کسانی مناسب است؟
اگر به داستانهای کوتاه فارسی در سبک رئال علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم مطالعهی آثار صمد طاهری را از دست ندهید.
در بخشی از کتاب سنگ و سپر میخوانیم
ماجرا از آن شبی شروع شد که ماهر اولین سنگ را به طرف عموناصر پرتاب کرد. همگی ما یکی دو سال بود که از سربازی برگشته بودیم. روزها برای خودمان ول میگشتیم و آخر شب جمع میشدیم سرِ بازاری که آن طرف بلوار جلو محلّهمان بود. آن وقتِ شب بازار بسته و سوت و کور بود و بهجز میخانهی دایی ماهر مغازه دیگری باز نبود. عمو ناصر همسایهی دیواربهدیوار ما بود و تازه پنج ششماهی بود که با زن دومش، مینا، ازدواج کرده بود. سر کوچه طبق میگذاشت و سیگار و آدامس و شیرینی میفروخت.
آنشب نمنم بارانی میبارید و ماهر توی بشکهی کوچکی آتش درست کرده بود. من و او و بروبچههای دیگر روی چارچرخههای خالی میوهفروشها نشسته بودیم و با آهنگی که از رادیوی عمو ناصر پخش میشد دَم گرفته بودیم. عمو ناصر چتر سیاه دستهشکستهاش را با طناب به گوشهی طبق بسته بود و از پشت شیشههای گرد عینکش توی تاریکی را نگاه میکرد. ما را نمیدید، امّا وانمود میکرد که میبیند. از صدای آواز خواندنمان میدانست کجا نشستهایم. یکباره مینا را دیدم که از کوچهای که نبش گاراژ کامیونها بود بیرون آمد. بهسمتی که ما نشسته بودیم نگاه کرد. تند و تند از بلوار گذشت و پیچید توی تاریکی بازار. ماهر به من نگاه کرد و بعد رو به بروبچههایی که جزو دارودستهاش بودند گفت: «بچهها، شما سرگرمش کنین تا من بیام.» از روی چارچرخه پایین پرید و از لابهلای صندوقهای خالی میوه پیچید توی یکی از کوچههای بازار. بچهها همراه آهنگ رادیوی عمو ناصر شروع به دستزدن کردند. عموناصر هم از آن طرف بلوار شروع کرد به بشکنزدن و شکلک درآوردن. چند دقیقه بعد ماهر برگشت و سر جای اولش نشست. دستش را به لبهی چارچرخه گرفت. خم شد و از روی زمین ریگی برداشت جلو چشم من و یکیک افرادش گرفت و بعد با قدرت تمام، بهطرفِ طبق عمو ناصر پرتاب کرد. عمو ناصر رادیواش را خاموش کرد و بلند شد. گفت: «کی بود؟». عینک ذرهبینیاش را درآورد و توی نور تیر چراغ برق با لبهی ژاکتش شیشههای گرد آن را پاک کرد. عینک را به چشم گذاشت و با خنده گفت: «کدوم مادر... ای این سنگ را انداخت؟» ما هم چنان آواز میخواندیم. عمو ناصر توی تاریکی خیره نگاه کرد و گفت: «یوسف تو دیدی کی سنگ انداخت؟»
گفتم: «نه. گمونم از رو پشت بونا انداختن.»
فهرست مطالب کتاب
مهمانِ ژنرال
سنگ و سپر
کوچِ آخر
چنبره
برهوت
مول
سفید مثل کفِ دریا
قلعههای سوخته
پس از باران
چشمزخم
خزه
شب در نخلستان
نقشها و سُفالها
لاکپشت
کولرِ آبی
کره در جیب
روغنِ آدم
واژهنامه
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب سنگ و سپر |
نویسنده | صمد طاهری |
ناشر چاپی | انتشارات نیماژ |
سال انتشار | ۱۳۹۹ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 208 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-367-575-9 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کوتاه ایرانی |