معرفی و دانلود کتاب رویاهایت را به من بگو

معرفی کتاب رویاهایت را به من بگو

کتاب رویاهایت را به من بگو نوشته‌ی سیدنی شلدون، رمانی جنایی و بسیار پرهیجان بر اساس واقعیت است که نمی‌توانید دقیقه‌ای آن را زمین بگذارید. رمان از جایی شروع می‌شود که اشلی، قهرمان داستان، احساس می‌کند، توسط کسی مدام در حال تعقیب است. این احساس، درنهایت منجر به باز شدن پای او به داستانی بسیار مهیج درباره‌ی قاتلی زنجیره‌ای می‌شود که راز عجیب‌وغریبی را در خود پنهان کرده!

درباره‌ی کتاب رویاهایت را به من بگو

سیدنی شلدون (Sidney Sheldon) یکی از نویسند‌های پرفروش دوران است. او رمان‌ها و فیلمنامه‌های بسیاری نوشته است که همگی به جذابیت و پرکشش بودن مشهورند. کتاب رویاهایت را به من بگو (Tell Me Your Dreams) به زعم بسیاری از خوانندگان، یکی از بهترین کارهای اوست. این رمان از معرفی اشلی شروع می‌شود؛ زنی جذاب، پرتلاش و کاردان که چند وقتی است احساس می‌کند، کسی یا چیزی در حال تعقیب اوست. این واهمه و اضطراب از ابتدای رمان، به خواننده‌ منتقل می‌شود و با پیش‌روی داستان، هر لحظه شدت می‌گیرد. این موضوع، یکی از جذابیت‌های کتاب است که به گفته‌ی خوانندگانش، اجازه نمی‌دهد لحظه‌ای آن را زمین بگذارید و به دنبال کار دیگری بروید!

در ادامه، داستان اشلی، به ماجرای دو زن دیگر، که از هر نظر تفاوت‌های بسیاری دارد گره می‌خورد؛ که البته هر دو آن‌ها همراه با اشلی مظنون به قتل‌هایی زنجیره‌ای شده‌اند! هر کدام از این قتل‌ها، با وجود این که در شهرهای گوناگونی در جهان اتفاق افتاده‌اند، ویژگی‌هایی دارند که نشان می‌دهند، همگی از یک نفر سر زده است. آیا پلیس اشتباه می‌کند یا هر سه زن یک نفرند؟! این رمان دلهره‌آور جنایی، بر مبنای یکی از عجیب‌ترین پرونده‌های تاریخ نوشته شده است و شما را طوری شوکه می‌کند که بعد از گره‌گشایی کتاب، لحظاتی طولانی به صفحه‌ی کتاب خیره شوید و تا مدت‌ها به آن فکر کنید.

سیدنی شلدون، با فضاسازی‌های کافی و قابل لمس، شما را از طریق بیان کوتاه‌ترین جملات، با افراد، مکان‌ها و فضاها آشنا می‌کند و تمرکز خود را بر انتقال حس و حال حاکم بر داستان می‌گذارد، به نحوی که شما هم همراه با شخصیت‌های اصلی، دلشوره و نگرانی حضور در میان یک جنایت هولناک را تجربه می‌کنید. شخصیت‌‌پردازی‌ها به باورپذیرتر شدن داستان کمک می‌کنند و اتفاقات رمان با دقت انتخاب و ساماندهی شده تا فرازونشیب‌های داستان، در عین افزایش خاصیت معمایی و جذابیت هر چه بیشتر، از منطق و اعتبار ماجرای اصلی نکاهد.

کتاب رویاهایت را به من بگو توسط انتشارات لیوسا با ترجمه‌ای روان و گیرا از محمد شرفی چاپ شده است.

نکوداشت‌های کتاب رویاهایت را به من بگو

• سیدنی شولدن یک داستان سرای حرفه‌ای است که در کتاب رویاهایت را به من بگو داستانی هیجان‌انگیز و ترسناک را طوری روایت می‌کند که خوانندگان را در هر لحظه در لبه‌ی پرتگاه نگه می‌دارد. (نقد کتاب نیویورک تایمز)
• داستانی تند و جذاب... توانایی شولدن در ایجاد شخصیت‌ها و داستان‌های پیچیده قابل تحسین است... ( کرکس ریویوز)

کتاب رویاهایت را به من بگو برای چه کسانی مناسب است؟

رمان رویاهایت را به من بگو، برای همه‌ی علاقه‌مندان به رمان‌های مهیج، معمایی، جنایی و روانشناسانه جذاب و خواندنی خواهد بود.

در بخشی از کتاب رویاهایت را به من بگو می‌خوانیم

اشلى مات و مبهوت گوشى را پایین گذاشت. (دوشنبه) دو روز و دو شب را از دست داده بود. روى لبه‌ى تختخواب نشست و کوشید که گذشته را به یاد بیاورد. به آپارتمان دنیس تیبل رفته بود... یک فنجان قهوه نوشیده بود.... بعد از آن دیگر چیزى را به یاد نمى‌آورد. او چیزى در فنجان قهوه‌ى اشلى ریخته بود که با خوردن آن موقتاً حافظه‌اش را از دست بدهد. اشلى درباره‌ى حوادثى که این نوع مواد مخدر ایجاد مى‌کند خوانده بود. اسم این ماده مخدر را دیت ریپ دراگ نوشته بودند و این همان چیزى بود که به اشلى خورانیده شده بود و درخواست نظریه‌ى او فقط یک حیله بود. به خودش گفت مثل یک احمق به دام افتادم.

رفتن به فرودگاه، پرواز به شیکاگو، و بودن در این اتاق لعنتى با دنیس تیبل را به یاد نمى‌آورد. بدتر از همه وقایعى را که در این اتاق بر او گذشته بود به یاد نمى‌آورد. اشلى باناامیدى فکر کرد باید از اینجا خارج بشوم. احساس مى‌کرد بندبند بدنش آلوده به کثافت است. چه بلایى بر سر او آورده بود؟ کوشید در این مورد فکر کند. از جا بلند شد به طرف حمام کوچک اتاق رفت و زیر دوش آب ایستاد. شیر آب را باز کرد و گذاشت تا آب گرم بر روى تمام نقاط بدنش جارى گردد و کوشش کرد تمام بدنش را از نجاست و آلودگى پاک نماید. واى اگر حامله شده باشد. تصور داشتن بچه از تیبل تهوع‌آور بود. اشلى از حمام بیرون آمد. بدن خود را خشک کرد و به سوى کمد لباس رفت. لباسهایش عوض شده بود. لباسهاى داخل کمد عبارت بود از: یک دامن خیلى کوتاه چرمى، یک بلوز لوله‌اى ارزان قیمت و یک کفش پاشنه بلند. از پوشیدن این لباس‌ها اکراه داشت. ولى چاره‌اى نبود. آن‌ها را پوشید. در آینه به خود نگریست به شکل روسپى‌ها در آمده بود. اشلى کیف پول خود را بازرسى کرد. فقط چهل دلار در آن باقى‌مانده بود. خوشبختانه دسته چک و کارت اعتبارى او هنوز آن جا بود. خدا را شکر.