معرفی و دانلود کتاب در راه هارمونی

معرفی کتاب در راه هارمونی

والتر خسته‌تر و اندوهگین‌تر از آن است که بتواند با کسی دوست شود، اما پوزی کسی نیست که در برابر این رفتارهای والتر تسلیم شود و اجازه دهد تا این پسرک در سوگ خود بماند. کتاب در راه هارمونی درباره‌ی دو نوجوان است که ناخواسته مسئولیتی بر گردنشان قرار می‌گیرد و ناچار می‌شوند به فردی ناشناس کمک کنند. باربارا اوکانر به ما نشان می‌دهد که این دو دوست چگونه در این مسیر به رشد و تکامل می‌رسند و شخصیتشان متحول می‌شود.

درباره‌ی کتاب در راه هارمونی

او هم نمی‌داند چیزی که بر گونه‌هایش نشسته است اشک ذوق است یا غم! همه با تعجب به والتر خیره شده‌اند! مادر و پدرش طوری به او نگاه می‌کنند که انگار یک دیوانه یا موجود فضایی روبه‌شان ایستاده! والتر از پشت میز بلند می‌شود و به‌سمت در خانه می‌دود. برادرش بازگشته است! با یونیفرم نظامی و کلاه ارتشی. اما از همه‌ی این‌ها مهم‌تر این است که او زنده و سالم است! به‌سوی والتر می‌آید و او را در آغوش می‌گیرد. شمع‌های کیک تولد دارند آب و روی کیک سرریز می‌شوند. برادر والتر کلاه نظامی‌اش را روی سر والتر می‌گذارد و با هم دیگر روبه‌روی کیک تولد می‌ایستند. والتر باید شمع‌ها را فوت کند؛ یک، دو، سه... ناگهان از خواب می‌پرد! اتاق تاریک است. کیک تولدی در کار نیست. عکس روی دیوار به یادش می‌آورد که برادرش مدت‌هاست مُرده و هرچه دیده چیزی جز خواب نبوده. البته کتاب در راه هارمونی (Halfway to Harmony) اجازه نمی‌دهد این پسرک تا این اندازه غمگین و تنها باقی بماند. باربارا اوکانر (Barbara O'Connor) برای او یک دوست جدید آورده؛ دختری به‌نام پوزی که به والترِ غمگین و آرام داستان در راه هارمونی هیچ شباهتی ندارد.

پوزی یک روز است که در همسایگی والتر ساکن شده. او نمی‌تواند آرام بنشیند و آرزو دارد تمام دنیا را ببیند. والتر برخلاف پوزی اصلاً نمی‌تواند سریع با کسی دوست شود و ارتباط صمیمانه‌ای برقرار کند؛ اما اوضاع این‌طور نمی‌ماند؛ سقوط یک بالن هوای گرم و مجروح شدن فردی به‌نام بانجو، باعث می‌شود تا پوزی و والتر برای نجات بانجو با یکدیگر متحد و دوست شوند. بالن بانجو به تعمیر نیاز دارد. خود او نیز حال مساعدی ندارد و این دو دوست باید به او کمک کنند. باربارا اوکانر ما را همراه با پوزی و والتر به ماجراجویی می‌برد؛ به اعماق جنگل؛ در کنار مارها و بوته‌های خاردار. آن‌ها حالا دیگر صرفاً دختری بازیگوش و پسری افسرده نیستند؛ این دو دوست هدفی بزرگ دارند و می‌خواهند به فردی مجروح که به بالنی سالم برای رفتن از این جنگل نیاز دارد، کمک کنند.

رمان در راه هارمونی رشد و تحول شخصیت والتر را به ما نشان می‌دهد. بارابارا اوکانر می‌کوشد تا چگونگی عبور او از سوگ و اندوهی را که گریبانش گرفته و لذت بردن او از جهان را ناممکن کرده، نمایان سازد. این داستان با ترجمه‌ی محمدرضا شکاری در انتشارات مشاوران آموزش (کتاب دوک) به‌چاپ رسیده است.

جوایز و افتخارات کتاب در راه هارمونی

• برنده‌ی جایزه‌ی کتاب جورجیا
• برنده‌ی جایزه‌ی بلوگرس کنتاکی
• از برترین آثار قرار گرفته در لیست 100 کتاب برای خواندن کتابخانه‌ی عمومی نیویورک
• از بهترین آثار فهرست کتاب‌های ضروری ماساچوست
• برنده‌ی جایزه‌ی کتاب سان‌شاین فلوریدا
• برنده‌ی جایزه‌ی کتاب رودآیلند
• نامزد جایزه منتخب خوانندگان جوان پنسیلوانیا

نکوداشت‌های کتاب در راه هارمونی

• داستان نوجوان در راه هارمونی با احساس انسان ارتباط برقرار می‌کند. باربارا اوکانر دو کودک حاضر در این داستان را به مرحله‌ای از رشد و بلوغ می‌رساند که بین ترس و شجاعت تعادلی برقرار کنند. (Kirkus Reviews)
• شخصیت‌های کتاب در راه هارمونی با دقت و به‌وضوح تصویر شده‌اند؛ به‌خصوص شخصیت والتر که نگاهش بازتابی از غم درون اوست. رفتارهای کاراکترهایی همچون بنجو و پوزی نیز فضای داستان را شاد می‌کنند. باربارا اوکانر توانسته داستانی دل‌نشین و روحیه‌بخش و مملو از ماجراجویی را روایت کند. (Publishers Weekly)
• سرعت رخداد حوادث در رمان در راه هارمونی بسیار بالا هستند. این کتاب هیجان‌انگیز و در عین حال شیرین و جذاب است. (مجله‌ی The Horn Book)

کتاب در راه هارمونی برای چه کسانی مناسب است؟

درست است که این داستان جزو قصه‌های معمایی و ماجراجویانه قرار گرفته و به‌دلیل حضور پوزی، دختر کنجکاو همسایه، کمی از غم و دردآور بودن آن کاسته شده، اما باز هم نمی‌توانیم آن را اثری اندوهگین ننامیم و سوگ و تنهایی کودکی در آستانه‌ی ورود به نوجوانی را نادیده بگیریم؛ به‌همین دلیل این داستان ماجراجویانه و اجتماعی علاوه‌بر علاقه‌مندان به دو ژانر، برای نوجوانانی که سوگ و غم بزرگی را در درون خود حس می‌کنند، مناسب و مفید است.

در بخشی از کتاب در راه هارمونی می‌خوانیم

والتر حسابی خسته شده بود و کاری از دستش برنمی‌آمد جز اینکه همان‌طور بنشیند، وگرنه از وانت پیاده می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و تا ابد می‌خوابید.

ضربۀ پوزی به پایش را حس کرد.

والتر سر تکان داد و به او نگاه کرد.

پوزی گفت: «بزن بریم! باید زودتر از اِوالینا و مامانت به خونه برسیم، یادت که نرفته؟»

والتر رو به او پلک زد. «درسته.»

نفس عمیقی کشید و پدال گاز را فشار داد.

با وانت راهِ آمده در دشت را برگشتند تا اینکه به بزرگراه کنار پل رسیدند.

هرسه به دو طرف جاده نگاه کردند.

هیچ ماشینی در کار نبود.

بانجو داد زد: «گاز بده و برو!»

راه افتادند و از بزرگراه به‌سوی رودخانه رفتند.

بعد والتر به جادۀ جنگلی پیچید و به‌طرف خانه رفت. اما هنوز مدت زیادی نگذشته بود که پوزی صاف نشست و گفت: «صبر کن! نگه دار! این راه غلطه.» نقشه‌اش را درآورد و خوب نگاهش کرد. بعد گفت: «فکر کنم باید از اون‌ور بریم.»

والتر زیاد مطمئن نبود، اما یادش افتاد پوزی متخصص جغرافیا است.