معرفی و دانلود کتاب دختران گمشده ویلوبروک

معرفی کتاب دختران گمشده ویلوبروک

کتاب دختران گمشده ویلوبروک به قلم الن ماری وایزمن، نویسنده‌ی پرفروش نیویورک‌تایمز، رمانی است تاریخی که براساس اتفاقاتی پیرامون کشف اعمال ناشایست و قبیح در مدرسه‌ی دولتی ویلوبروک، در دهه‌ی 70 میلادی، نوشته شده است. داستان کتاب درباره‌ی سیج وینترز است که می‌کوشد بفهمد سر خواهر دوقلویش، رزماری، در این مدرسه‌ی دولتی چه بلایی آمده است؛ مدرسه‌ای که در اصل یک آسایشگاه روانی است و رزماری در دسامبر 1971 آنجا گم شده و اکنون خواهرش تصمیم دارد تا از کل ماجرا سر دربیاورد.

درباره‌ی کتاب دختران گمشده ویلوبروک

الن ماری وایزمن (Ellen Marie Wiseman) ماجرای کتابش را در یک آسایشگاه روایت می‌کند تمرکز نویسنده در کتاب دختران گمشده ویلوبروک (The Lost Girls of Willowbrook) روی بیماری‌های روانی و سوءاستفاده‌هایی است که در آسایشگاه‌ها اتفاق می‌افتد و بدین‌طریق به مفاهیمی همچون خطر افشای اسرار، ذات دوگانه‌ی خیال و ظواهر گمراه‌کننده می‌پردازد. الن ماری وایزمن در این کتاب سیج وینترز شانزده‌ساله را خلق کرده که شخصیت اصلی داستانش است. او در شانزده‌سالگی، در دسامبر 1971 متوجه می‌شود که خواهر دوقلویش، رزماری، شش سال پیش جانش را از دست نداده است. بلکه مادرش و ناپدری‌شان، رزماری را در مدرسه‌ی دولتی ویولوبروک واقع در استتن‌آیلندِ نیویورک بستری کرده بودند. حال، رزماری گم شده است و به دل همه نگرانی انداخته است. رزماری از آن دسته دخترانی است که همیشه زیبایی‌های اطرافش را می‌بیند. هرچند که صداهایی در سرش می‌شنود و علائم دیگری از بیماری روانی هم دارد.

در ادامه‌ی کتاب دختران گمشده ویلوبروک می‌خوانیم که سیج وینترز تصمیم می‌گیرد تا برای یافتن خواهرش تنهایی به مدرسه برود. اما وقتی به مدرسه می‌رسد، کارکنان آنجا به‌خاطر شباهتی که سیج با رزماری دارد، او را اشتباهی و به‌زور می‌گیرند و داروی بیهوشی به او می‌زنند. ازآنجایی‌که مادرشان راجع‌به اینکه رزماری خواهر دوقلو دارد هم حرفی به کارکنان مدرسه نزده بود، هیچ یک باورشان نمی‌شد که او رزماری نیست و سیج در تلاش برای اثبات واقعیت ناکام می‌ماند. در مدتی که سیج وینترز در بخش است، شاهد صحنه‌های تعرضات جنسی و جسمی است. سیج نتیجه می‌گیرد که در شش سالی که خواهرش، رزماری، آنجا بوده است، این بلاها را سر او نیز آورده‌اند. در این میان، تنها کسی که حرف سیج را باور می‌کند، سرایداری است به نام ادی کینگ که به او کمک می‌کند تا از آنجا بگریزد. ادی کینگ در یک فرصت مناسب، سیج را به تونلی در زیر آسایشگاه می‌برد تا از آنجا فراری‌اش دهد. ولی داخل تونل با جسد رزماری روبه‌رو می‌شوند که به طرز دلخراش و آزاردهنده‌ای کشته شده است.

این کتاب هم‌اکنون با ترجمه‌ی ابوالفضل نصری که به یاری انتشارات کتابسرای تندیس چاپ و منتشر شده، در اختیار شما علاقه‌مندان قرار گرفته است.

نکوداشت‌های کتاب دختران گمشده ویلوبروک

• کتابی اندوهبار و آگاهی‌بخش که چشمان خواننده رو به پلیدی‌های این جهان باز می‌کند. (New York Journal of Books)
• رمان جدید و قدرتمند الن ماری وایزمن به مخاطبانش آگاهی می‌دهد... الن ماری وایزمن از اینکه حقایق ویلوبروک را بازگو کند هیچ ابایی ندارد. خواندن برخی از توصیفاتش نیز بسیار هولناک و دردناک است. ناپدیدشدن اسرارآمیز خواهر دوقلوی سیج وینترز و عزم راسخ خود سیج برای یافتن حقیقت، خواننده را پای کتاب نگه می‌دارد، خصوصاً در بخش‌های پایانی. این کتاب که براساس وقایع تاریخی است، همانند یک اثر مهیج به پایان می‌رسد. (Historical Novel Society)

کتاب دختران گمشده ویلوبروک برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب را به آن دسته از افرادی پیشنهاد می‌دهیم که به داستان‌های تاریخی با درون‌مایه‌های هیجان‌انگیز، جنایی و اسرارآمیز که بر اساس داستان واقعی است، علاقه دارند.

در بخشی از کتاب دختران گمشده ویلوبروک می‌خوانیم

سیج که از کنترل اعصابش مأیوس شده بود، دنبال ادی در تونل‌های تنگ راه می‌رفت و آماده بود که اگر کسی از گوشه و کنار ظاهر شد، بچرخد و پا به فرار بگذارد. در میان ترس از گرفتارشدن و حضور فرساینده تنگناهراسی، تنها کاری که می‌توانست بکند این بود که پایش را جلوی پای دیگرش بگذارد و پیش برود. انگار همین دیروز بود که او را کشان کشان از این تونل‌ها به جهنم غیرقابل‌تصور ساختمان شماره شش برده بودند. در عین حال، احساس می‌کرد از آن زمان یک عمر گذشته است، انگار هزار سال پیش تمام این اتفاقات افتاده بود.

ادی آهسته جلوی او راه می‌رفت و گوش‌هایش را برای شنیدن صدای پا یا حرف‌زدن تیز کرده بود. هر وقت صدایی می‌شنید دستش را بالا می‌آورد. خوشبختانه تا آن لحظه تونل‌ها کاملاً خالی بودند.

بوی کپک و سنگ نمور هوای سرد تونل‌ها را پر کرده بود و آدم را به یاد غار می‌انداخت. موش‌های چاق در طول جوی‌های فاضلاب کنار دیوارهای تونل که به خاطر آب مملو از املاح و کپک به رنگ سبز و خاکستری درآمده بودند، جولان می‌دادند. لوله‌های فلزی زنگ‌زده در امتداد سقف تونل پیش می‌رفتند و مایعی قهوه‌ای رنگی که احتمالاً فاضلاب بود، از آن‌ها روی زمین سیمانی می‌چکید. لامپ‌هایی غبارآلود با حفاظ‌هایی فلزی، نوری ضعیف و دلهره‌آور را منتشر می‌کردند و گاهی به نظر می‌رسید هرلحظه ممکن است بسوزند و آن‌ها را در تاریکی رها کنند. اگر چنین اتفاقی می‌افتاد، سیج احتمالاً جیغ می‌کشید. خوشبختانه، ادی یک چراغ‌قوه توی جیب عقب شلوارش گذاشته بود تا در صورت لزوم از آن استفاده کند.