معرفی و دانلود کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد

معرفی کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد

طلسم‌ها همیشه در لحظه‌ی بیداری شاهزاده‌خانم‌ها پایان نمی‌یابند، بعضی وقت‌ها از همان نقطه، تازه آغاز می‌شوند؛ کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد اثر آنا شیهان، بازآفرینی هوشمندانه‌ای از افسانه‌ی کهن «زیبای خفته» است و قصه‌ی ادامه‌ی یک نفرین ناتمام و سرنوشت‌هایی را روایت می‌کند که در پی آن به هم گره می‌خورند. این رمان با زبانی خیال‌انگیز و دنیاسازی‌ای شگفت‌انگیز، خواننده را به سرزمینی می‌برد که جادو، نفرین و سرنوشت، همچون تارهای نامرئی، بر زندگی ساکنانش سایه افکنده‌اند.

درباره‌ی کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد

داستان کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد (Spinning Thorns)، در جهانی رخ می‌دهد که ریشه‌های آن به افسانه‌ی قدیمی «زیبای خفته» برمی‌گردد. شاهزاده خانم آمارانت، همان دختری که در جشن نام‌گذاری‌اش نفرین شد و به خواب صدساله فرو رفت، این بار دیگر تنها بخشی از یک روایت خاطره‌انگیز قدیمی نیست. آنا شیهان (Anna Sheehan) این اسطوره را بازآفرینی می‌کند و لایه‌های پنهان‌تری به آن می‌افزاید؛ لایه‌هایی که با شخصیت‌های تازه و سرنوشت‌های پر از رنج و سختی، گره خورده‌اند.

در این جهان، جادو بخش جدایی‌ناپذیرِ هویت شخصیت‌هاست؛ شخصیت‌هایی مثل ویلو و خواهرش لاوندر درگیر تقدیری هستند که از گذشته‌ای نفرین‌شده سرچشمه می‌گیرد. آن‌ها در دل این جهان تاریک، ناخواسته وارد ماجرایی می‌شوند که ریشه در خواب افسانه‌ای بانو آمارانت دارد؛ همان خوابی که قرار بود پس از صد سال با بوسه‌ای عاشقانه پایان یابد، اما در حقیقت هرگز به طور کامل شکسته نشد و بیداری آمارانت همراه با ردی از جادو و نفرینی ناتمام شکل گرفت.

ویلو و لاوندر باید میان پذیرش سرنوشتی از پیش تعیین‌شده یا تلاش برای تغییر آن، یکی را برگزینند؛ سرنوشتی که هم زندگی خودشان و هم آینده‌ی شاهزاده‌خانم و حتی تعادل میان انسان‌ها و پریان را رقم خواهد زد. جست‌وجوی آنان برای یافتن حقیقت نفرین، هم‌سفرشان می‌کند با رازهایی که نسل‌ها در تاریکی سر به مهر مانده‌اند و همین مسیر، داستان را از یک افسانه‌ی تکراری به روایتی پرکشمکش درباره‌ی قدرت، انتخاب و بهای آزادی بدل می‌سازد.

پریان بی‌نام، نفرین‌های بی‌پایان

بخش مهمی از روایت با زاویه دید «گمنام‌ها»، پریانی که نام و نشانشان از آن‌ها ربوده شده، روایت می‌شود. این شخصیت‌ها در سایه‌ی تبعیض، ترس و تعقیب دائمی انسان‌ها زندگی می‌کنند. ویلو و لاوندر برای حفظ جانشان ناچارند قدرت‌های جادویی‌شان را پنهان نگه دارند و به‌خاطر ماهیت پری‌گون و درخشان بودن بدنشان، به شکلی مخفیانه در سایه‌ها قدم بردارند.

استفاده از دوک نخ‌ریسی و افسون ریسیدن، به عنوان نفرین شاهدخت آمارانت، هم یادآور اسطوره‌ی کلاسیک زیبای خفته است و هم مبارزه‌ی شخصیت‌های این داستان برای بقا. آنا شیهان با نگاهی مدرن به اسطوره‌های کهن، داستانی تازه خلق کرده که بیش از آنکه بر پایان خوش افسانه‌ها تأکید داشته باشد، روی اتفاقات پس از ماجرا تمرکز دارد؛ جایی که زندگی دیگر به خوبی و خوشی ادامه نمی‌یابد و شخصیت‌ها ناچارند با پیامدهای انتخاب‌ها، عشق‌های ممنوعه و تبعیض‌های اجتماعی و آسیب‌های جبران‌ناپذیر روبه‌رو شوند.

سفر به دل افسانه‌ای تاریک و شاعرانه

فضاسازی داستان سرشار از تصاویر شاعرانه و وهم‌آلود است؛ از خارزارهای محافظ و جلادهای خون‌خوار گرفته تا روباه‌های آتشینی که جادوگران تازه‌کار می‌آفرینند و همین تصویرپردازی‌ها باعث می‌شود کتاب حال و هوایی منحصربه‌فرد پیدا کند و ترکیبی از قصه‌های پریان، تراژدی و فانتزی تاریک را باهم به نمایش بگذارد.

این کتاب برای علاقه‌مندان به ادبیات فانتزی و بازآفرینی افسانه‌ها جذاب است، و برای کسانی که به دنبال روایتی عمیق و پر از نمادهای اجتماعی و انسانی هستند نیز تجربه‌ای فراموش‌نشدنی خواهد بود. جادو هرگز نمی‌خوابد با ترجمه‌ی سحر خطیبی از نشر ایران‌بان به چاپ رسیده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

نکوداشت‌های کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد

• قصه‌ای برای کسانی که می‌خواهند ورای پایان رویاییِ افسانه‌ها را کشف کنند. (مجله SFX)
• من کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد را داستانی بسیار خواندنی و لذت‌بخش یافتم که موفق شده شور و هیجانی تازه به افسانه‌ای بسیار آشنا ببخشد. این موفقیت تا حد زیادی به تصمیم آنا شیهان برای روایت داستان از چند دیدگاه مختلف برمی‌گردد. (وب‌سایت Upcoming 4 Me)

کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد برای شما مناسب است اگر

• به فانتزی تاریک و عناصر جادویی علاقه دارید.
• از بازگویی متفاوت افسانه‌ها خوشتان می‌آید.
• شخصیت‌های پیچیده و خاکستری را دوست دارید.
• عاشق داستان‌هایی هستید که پایانشان قابل پیش‌بینی نیست.

در بخشی از کتاب جادو هرگز نمی‌خوابد می‌خوانیم

یه نگاه به شلوار آب کشیده‌ام کردم که داشت توی برف و سرما یخ می‌بست. نمی‌خواستم ذخیره‌ی پشمم رو برای خشک کردن پاچه‌ی شلوارم هدر بدم. درضمن، کوچولو رو از مسیر امن‌تری راهی کرده بودم و حالا خودم مجبور بودم از وسط شهر پر از دشمن رد بشم تا به سرپناه کوچیک و کثیفمون برسم. من فقط یه حشره بودم. یه حشره‌ی گمنام و کثیف و آب کشیده. درست پشت سرم، شهبانو آمارانت زیبارو مثل یه دسته گل به همراه شاهزاده‌ی ماه منظر و دو دختر جون‌جونیش توی کاخ مجللش نشسته بود. اون وقت من چی داشتم؟ هیچی، به جز جایزه‌ای که واسه‌ی سرم تعیین شده بود و یه شکم خالی!

منصفانه نبود. حالا شهبانو آمارانت صد سال خوابش برد چون خاله بزرگ من گند زد به مهمونیش، که چی؟ مگه نه اینکه که همه چی به سلامتی تموم شده بود؟ آخه اصلا گناه ما چی بود؟ گناه مادرم، کوچولو، من، دخترخاله‌هام و پسرخاله‌هام چی بود که هویتمون رو از ما دزدیدن؟ شهبانو آمارانتِ زیبای خفته می‌دونست کیه و چیه. همه‌ی مردم می‌دونستن اون کیه و چیه. اما من، حتی خودم هم حق نداشتم خودم رو بشناسم. دخترخاله‌ها و پسرخاله‌هام سال‌ها بود که گم و گور شده بودن. به احتمال زیاد کشته بودنشون، همون‌جور که من و کوچولو همیشه در خطر کشته شدن بودیم. اگه امروز هنوز نفس می‌کشیدیم، همش به خاطر نیرویی بود که من توی دست‌هام داشتم؛ به خاطر استعداد جادویی من توی هنر ریسندگی و به خاطر اینکه هر روز به دنبال این بودم که دانش و معلوماتم رو بیشتر کنم. از وقتی بابامون ما رو گذاشت و رفت، این جادو تنها پشت و پناه ما بود.