معرفی و دانلود کتاب بیا گم شویم

معرفی کتاب بیا گم شویم

اگر نیاکانمان به آسمان می‌نگریستند تا راهشان را بیابند، چطور است ما به آسمان نگاه کنیم و گم شویم؟! کتاب بیا گم شویم نوشته‌ی ادی السید قصه‌ی لیلا را می‌گوید، دختری مکزیکی که برای دیدن شفق قطبی عازم قطب شمال است اما مسیر ناهموارتر و پرماجراتر از آن است که او را سر سلامت به مقصد برساند. در این سفر جاده‌ای چهار شخصیت همراه او می‌شوند که هریک بعد جدیدی به سفر این دختر ماجراجو می‌دهند.

درباره‌ی کتاب بیا گم شویم

کتاب بیا گم شویم (Let's Get Lost) قطعاً پیشنهادی ارزنده است برای ساعت‌هایی که به‌دنبال راهی برای فرار از واقعیت هستید! کتابی با کاراکترهای زنده و ماجراهای پرهیجان که در قالب یک سفر جاده‌ای مخاطب را به‌دنبال خود می‌کشد. لحن نویسنده اثر، ادی السید (Adi Alsaid) طنازانه و مفرح است و فراز و فرودهای بسیار در مسیر لیلا، شخصیت اصلی داستان و چهار همراه او برای مخاطب نوجوان پرکشش و جذاب است.

لیلا، دختر نوجوان مکزیکی، برای فرار از وقایع غم‌بار و ناگوار سرنوشتش، که مخاطب تازه در آخرین فصل آن‌ها را درمی‌یابد، عزمش را برای یک سفر جاده‌ای به‌سوی آلاسکا و قطب شمال جذب می‌کند. سفری که در ابتدا مبدأ و مقصد مشخصی دارد اما رفته‌رفته تبدیل می‌شود به یک سفر قهرمانی با چاشنی اشک و لبخند. در هر داستان یک شخصیت در میانه‌ی بحران خود به لیلا می‌پیوندد؛ گویی لیلا مأموریت دارد دوستان جدید خود را از مخاطرات عبور دهد. او سفیر مهربانی است در سرنوشت آنانی که به آن نیاز دارند. نویسنده اما مشتش را تا فصل آخر بسته نگاه می‌دارد و مخاطب تازه در فصل آخر با لیلای زخم‌خورده و آسیب‌دیده روبه‌رو می‌شود. طرفداران پایان خوش داستان (Happily Ever After ending) احتمالا از پایان‌بندی این رمان به وجد خواهند آمد، گرچه شاید بسیاری آن را یک پایان دور از واقعیت برای یک رمان جاده‌ای بدانند.

مسیر لیلا به سمت آلاسکا با چهار شخصیت گره خورده است:

• هادسن: پسری نوجوان که بیشترین شباهت را با هم‌نسلان خودش دارد. اویی که گویی برای دنبال کردن رویاهایش به‌اندازه کافی جسور و برای ماندن در موقعیت نه‌چندان مطلوبش به‌قدر کفایت صبور نیست. شریک عاطفی لیلا که شروع داستان اول با او روایت را با بار رمانتیکی همراه می‌کند که صدالبته به جذابیت رمان افزوده است.
• بری: نوجوانی بااراده و مشتاق که چیزی را نمی‌بیند و نمی‌خواهد جز هدفش؛ ولو این هدف بهایش ترک خانه و خواهرش باشد.
• الیوت: رویاپردازی با اشتیاق بی‌اندازه برای پایانی خوش، کسی که رویارویی با لیلا برایش شبیه به دیدن فرشته‌ی برآورده‌کننده‌ی آرزوست.
• سونیا: آخرین شخصیتی که لیلا به کمکش می‌شتابد و به او قدرت رویارویی با زخم‌های عاطفی قدیمی‌اش را می‌دهد تا از میان همین زخم‌های کهنه جوانه برویاند.

وجه اشتراک هر چهار شخصیت در برخورد با لیلا، تجربه‌ی یک تحول همیشگی است که تا پایان عمر با آن‌ها باقی می‌ماند. نویسنده در خلال داستان این چهار شخصیت، سرنخ‌هایی را از زندگی درهم ریخته‌ی لیلا به مخاطب می‌دهد تا او خود با در کنار هم چیدن این قطعات نابه‌سامان، به دریافت راز بزرگ قهرمان داستان نائل آید.

کتاب بیا گم شویم مجموعه‌ای از پنج داستان بلند است که با اتصال به یکدیگر به کتاب شمایل یک رمان را داده‌اند. این ویژگی، به زعم بسیاری از مخاطبان کتاب، به آن عمق داده و باعث شده است تا ماجرای این سفر از چشم‌اندازهای متفاوتی گفته شود. به بیان دیگر، با تغییر کانون روایت، خواننده احساس همذات‌پنداری بیشتری را با لیلا و همسفرانش تجربه می‌کند. از دیگر نقاط مثبت این کتاب برقراری تعادل میان احساساتی است که کلمات به خواننده منتقل می‌کنند. مخاطب کتاب بیا گم شویم می‌تواند مطمئن باشد تا تا پایان کتاب لبخند روشنی بر لب خواهد داشت، گاه متمایل به اشک و گاه قهقهه.

این کتاب را نشر نیماژ با ترجمه‌ی زهرا طراوتی به چاپ رسانده است.

در نکوداشت کتاب بیا گم شویم

• خواندن این کتاب تجربه‌ای روشنی‌بخش بود و در عین حال سرشار از احساسات. پیام‌های مهمی در خلال این سفر دیوانه‌وار نهفته است. من این کتاب را به همه‌ی آنانی توصیه میکنم که می‌خواهند به یک سفر ماجراجویانه‌ی هیجان‌انگیز بروند، اما فقط به‌اندازه‌ی یک کتاب هزینه کنند. (گاردین)
• اگر برای روزهای تعطیلتان دنبال یک کتاب بی‌نقص هستید، این کتاب همان کتاب است. (هانا هرینگتون)
• داستانی هیپنوتیزم‌وار. داستان عشق، فقدان، جاه‌طلبی و یافتن معنای واقعی زندگی. (مجله گلیتر)

کتاب بیا گم شویم برای چه کسانی مناسب است؟

نوجوانان دوازده ساله و بزرگتر مخاطبان اصلی رمان بیا گم شویم هستند.

در بخشی از کتاب بیا گم شویم می‌خوانیم

بری نمی‌توانست بگوید چه مدتی را با لیلا در زندان سپری کرده است. هرقدر هم که گذشته باشد، دیگر این سکون و آرامش کافی بود. آن‌هنگام بود که به وحشتناکی سلول زندان پی برد. تا قبل از این، فکر می‌کرد ظالمانه است اگر در زندان‌ها ساعت بیاویزند و زندانی را مجبور کنند برای گذر زمان به حرکت عقربه‌ها زل بزند. اما حالا دریافته بود فقدان ساعت و زمان در این حوالی، مجازات شدیدتری است. روزها یکی از پس دیگری کش می‌آیند و سپری می‌شوند و تو در میانه‌ی این کشاکش، ساکن و بی‌اراده باقی مانده‌ای.

صدای زنگ، او را از افکارش بیرون آورد و بعد صدای باز شدن در از انتهای راهرو به گوش رسید. از زمانی که چهره‌ی آشنایی دیده بود، مدت‌ها می‌گذشت.

چیزی که بیش از همه او را شگفت‌زده کرد، مواجهه با این حقیقت بود که الکسیس هنوز همان شکلی بود. یک سوئیشرت کلاه‌دار به تن داشت با شلوار راحتی، بدون آرایش، که سنش را جوان‌تر از آن‌چه که بود نشان می‌داد و او را نزدیک به سن و سال بری نشان می‌داد. بری همیشه فکر می‌کرد الکسیس از او زیباتر است و حالا هم همان‌طور بود. چهره‌اش سرحال بود، انگار که در غیاب بری نفس راحتی کشیده و به قدر کافی استراحت کرده باشد.

یک مأمور با دسته‌کلیدی در دست، کنارش قدم بر می‌داشت و انگار خیلی هم مطمئن نبود کدام یک از کلیدها را باید امتحان کند. بری تکان نخورد اما دید که خواهرش اندکی نزدیک‌تر شد.

لیلا خود را از کف زمین جدا کرد و از در کمی فاصله گرفت. تلاش کرد لبخندی آرام و تسلی‌بخش تحویل بری دهد. با این حال بری به‌زور می‌توانست آرامشی در چهره‌اش ببیند. دلش از دلهره و نگرانی آشوب بود و یک لحظه فکر کرد الان است که جلوی همه بالا بیاورد.

فهرست مطالب کتاب

یادداشت مترجم
هادسن
بِری
الیوت
سونیا
لیلا