معرفی و دانلود کتاب اولین روز از بقیه زندگی من

معرفی کتاب اولین روز از بقیه زندگی من

هدیه‌ی ماری برای رودولف، یک نامه‌ی خداحافظی است. او برای همیشه زندگی مشترک کسالت‌بارش را رها کرده و می‌خواهد باقی عمرش را آزادانه بگذراند. کتاب اولین روز از بقیه زندگی من نوشته‌ی ویرژینی گریمالدی ما را همراه با ماری به سفری دور قاره‌ی اروپا و آمریکا و سفری درونی می‌برد؛ جایی که قرار است ماری زندگی تازه‌ای را تجربه کند، با آدم‌های عجیبی آشنا و به آدمی بسیار متفاوت از قبل تبدیل شود.

درباره‌ی کتاب اولین روز از بقیه زندگی من

حالا همه‌چیز بهتر است. ماری هیچ‌گاه تصورش را هم نمی‌کرد که بتواند شادی و آرامش را تجربه کند و همچون جوانی بیست ساله، بخندد و برقصد. از روزی که رودولف را ترک کرده، انگار دو بال درآورده و مثل پرنده‌ای رها و آزاد است. مهم نیست که همسر سابقش سعی دارد با فرستادن نامه‌های تحقیرآمیز او را مادری بی‌عاطفه و بی‌مسئولیتی خطاب کند و به او مژده دهد که هنوز فرصتی برای بازگشت به خانه دارد، ماری از تصمیمی که گرفته مطمئن است و می‌خواهد باقی عمرش را بدون ممنوعیت و محدودیت‌هایی که رودولف برایش تعیین می‌کرد، در مسافرت بگذراند. هر بار به یاد بلیت‌های مکزیک می‌افتد، از خودش که حاضر شد سال‌ها در آن زندگی کسالت‌بار و مرگ‌آور بماند، متنفر می‌شود.

او عاشق سفر است و رودولف با وجود اینکه این موضوع را می‌دانست، بلیت‌های سفر به مکزیک را با یک تلویزیون معاوضه کرد. او باید از گذشته‌ی عذاب‌آورش عبور کند و هر چه در دوران زندگی مشترکش رخ داده به فراموشی بسپارد. عرشه‌ی این کشتی که او را به‌سوی «بارسلون»، «سانفرانسیکو»، «پاریس» و... می‌برد، بهترین نقطه‌ی دنیا برای فراموش کردن روزهای تلخ دوران تأهل است. کتاب اولین روز از بقیه زندگی من (Le Premier jour du reste de ma vie) نوشته‌ی ویرژینی گریمالدی (Virginie Grimaldi) درباره‌ی زنی است که از حصارهای خانواده‌ی خسته‌کننده‌اش به استیصال رسیده و نمی‌خواهد باقی عمرش را در کسالت و افسردگی بگذراند. او باید دنیا را ببیند و حس زندگی را به درون خود برگرداند.

رمان اولین روز از بقیه زندگی من؛ عاشقانه‌ای در دل سفر

دو نفر در این کشتی مرتکب تخلف شده‌اند و با همدیگر رابطه برقرار کرده‌اند. آن‌ها قانون کشتی را زیر پا گذاشته‌اند و حالا نیز مدیر کشتی می خواهد آن‌ها را از ادامه‌ی سفر منع کند. البته اوضاع به این بدی باقی نمی‌ماند. هنگامی که ماری با دوستان جدیدش، آن و کامی، به‌سراغ مدیر می‌روند تا از اخراج ژرژ و مارین منصرف شود، مدیر کشتی از ترس اینکه مبادا لوئیک علیه این کشتی مقاله‌ای منتشر کند، پذیرفت که این زوج به سفر ادامه دهند. البته این موضوع به این معنا نیست که ماری به عشق نگاه مثبتی دارد. او با دیدن زوج‌های جوان از لفظ «بیچاره‌ها» استفاده می‌کند؛ اما با این حال نمی‌تواند این حقیقت را نادیده بگیرد که به‌مرور نسبت به لوئیک احساسی خاص پیدا کرده و او را مانند دیگران نمی‌بیند.

لوئیک هم برای ماری احترام و توجه ویژه‌ای قائل است و این وضعیت یعنی رابطه‌ای جدید در انتظار ماری است. داستان اولین روز از بقیه زندگی من بیشتر از اینکه یک رمان باشد، دستورالعمل یک زندگی شاد است؛ این داستان اجتماعی برای اینکه به ما نشان دهد چگونه می‌توانیم زندگی سرزنده‌ای داشته باشیم و خود را از قید و بندهایی که در حال هدر دادن زندگی ما هستند، نجات دهیم. ویرژینی گریمالدی در رمان اولین روز از بقیه زندگی من مناظر دیدنی مختلفی در شهرهای مختلف اروپا و آمریکا را برای خوانندگان اثر خود شرح می‌دهد و به این رمان اجتماعی - عاشقانه، وجهه‌ی «سفرنامه» نیز می‌بخشد.

کتاب اولین روز از بقیه زندگی من با ترجمه‌ی شبنم سنگاری در انتشارات کتاب پارسه منتشر شده است.

کتاب اولین روز از بقیه زندگی من برای شما مناسب است اگر

• مسافرت را دوست دارید و می‌خواهید در قالب یک داستان، به دور دنیا سفر کنید.
• به رمان‌هایی که هم عاشقانه‌اند و هم اجتماعی و مثل یک سفرنامه، مناظر دیدنی و مکان‌های مختلف را توصیف می‌کنند، علاقه‌مندید.
• می‌خواهید همه‌چیز را رها کنید و برای مدتی به سفر بروید و دوست دارید با کسی همانند خود آشنا شوید.

در بخشی از کتاب اولین روز از بقیه زندگی من می‌خوانیم

مدیر کشتی پشت میزش نشسته بود و بدون آنکه خم به ابرو بیاورد ورود اسکادران را مشاهده می‌کرد. دلیل حضورشان را می‌دانست. ناخودآگاه یک آب‌نبات کارامل برداشت و به دهانش گذاشت. ماری متقاعدکننده‌ترین لبخندش را بر لب آورد و شروع کرد به صحبت کردن. سلام، آقای مدیر. ببخشید که دوباره مزاحمتون می‌شیم، می‌خواهیم دوباره درخصوص اون دو سالمندی که قراره از کشتی بیرون انداخته بشن صحبت کنیم.

مدیر با آرامش پاسخ داد: خیلی خب، چی می‌خواهید اضافه کنید؟ درخواست‌مون رو بررسی کردید؟

مرد، ریش نداشته‌اش را نوازش کرد و با صدا نفس‌اش را بیرون داد: بله، فکر کردم. برای اون دو نفر متأسفیم، اما بحث سر شهرت ماست. من نظرم تغییر نمی‌کنه. به هر حال، دو مسافر مربوطه باید حالا تو فرودگاه باشن، هواپیماشون دو ساعت دیگه بلند می‌شه. دیگه خیلی دیر شده. بحث تمام.

ماری با سر اشاره‌ای به لوئیک کرد، او به میز نزدیک شد و برگه کاغذی روی میز گذاشت. نمی‌خواستیم کار به اینجا بکشه، اما شما انتخاب دیگه‌ای برای ما نگذاشتید.

مدیر نوشتۀ روی کاغذ را خواند و ناگهان آن را مچاله کرد: این مزخرفات چیه؟

لوئیک کارت روزنامه‌نگاری‌اش را به طرف او دراز کرد: در صورتی که در تصمیم‌تون تجدیدنظر نکنید این مقاله فردا در روزنامۀ اواِست فرانس چاپ خواهد شد.

کامی با صدای بلند خندید: شهرت، رفت به درک!

مدیر کارامل را از دهانش درآورد و دوباره آن را لای کاغذش گذاشت: این یه افتراست.

لوئیک آرام پاسخ داد: یه شرح ساده از وقایعی است که اتفاق افتاده. من می‌دونم که شما برای راه‌اندازی این کشتی تفریحی، برنامه‌ریزی رسانه‌ای خیلی عظیمی راه انداختید. حیفه که تمام اون زحمت‌ها به باد بره.

آن دست‌ها را به سینه زد: ‌ای بابا، سرسخت نباشید. شما شجاعید، کاملاً مشخصه.

او از جا جست: بیرون!