نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی فرهنگ کباب - رفیق شامی
4
189 رای
مرتبسازی: پیشفرض
محمدرضا
۱۴۰۳/۱۱/۰۶
00
رفیق شامی (Rafik Schami در کتاب صوتی فرهنگ داستان محمود را روایت Kebab ist Kultur باب میکند برای محمود قصاب کارد و ساطور و گوشت نرم بره بیش از آنکه ابزار کار و ملزومات قصابی باشد وسایل خلق یک اثر هنری است. البته این چیزی است که خودش به آن اعتقاد دارد محمود در کنج یک محله ی معمولی یک دکان قصابی دارد که در گوشه ای از آن خودش گوشت را کباب و برای مشتری سرو میکند برای همین هم هست که از لفظ «قصاب» و «قصابی» خوشش نمی آید و بیشتر تمایل دارد که مردم او را یک هنرمند کباب صدا بزنند. گرچه محمود در این باره کمی خودستایانه برخورد میکند ولی بقیه ی اهالی محل هم عقیده دارند که کباب او بهترین است. آن چنان با سلیقه گوشت را تکه میکند و ادویه میزند و به سیخ میکشد که گویی در حال اجرای یک نمایش تمام اعیار است. برای همین هم هست که کبابش یک ریال از بقیه گران تر است و مردم همگی زمانی که بخواهند جلوی مهمانی آبروداری کنند سری به دکان کبابی محمود میزنند.
رفیق شامی (Rafik Schami) در کتاب صوتی فرهنگ کباب (Kebab ist Kultur) داستان محمود را روایت میکند. برای محمود قصاب، کارد و ساطور و گوشت نرم بره، بیش از آنکه ابزار کار و ملزومات قصابی باشد، وسایل خلق یک اثر هنری است. البته این چیزی است که خودش به آن اعتقاد دارد. محمود در کنج یک محلهی معمولی یک دکان قصابی دارد که در گوشهای از آن، خودش گوشت را کباب و برای مشتری سرو میکند. برای همین هم هست که از لفظ «قصاب» و «قصابی» خوشش نمیآید و بیشتر تمایل دارد که مردم او را یک «هنرمند کباب» صدا بزنند.
گرچه محمود دراینباره کمی خودستایانه برخورد میکند، ولی بقیهی اهالی محل هم عقیده دارند که کباب او بهترین است. آنچنان با سلیقه گوشت را تکه میکند و ادویه میزند و به سیخ میکشد که گویی در حال اجرای یک نمایش تمام اعیار است. برای همین هم هست که کبابش یک ریال از بقیه گرانتر است و مردم همگی زمانی که بخواهند جلوی مهمانی آبروداری کنند، سری به دکان کبابی محمود میزنند.
دکان کبابی خود قصهای مفصل دارد. این مغازهی کوچک که همیشهی خدا از تمیزی برق میزند، مثل حجلهی نوعروسان تزئین شده تا بیش از پیش هنر هنرمند کباب را به رخ بکشد. محمود از سلیقه و توجه هیچ چیز برای این مغازه کم نگذاشته و اگر به حال خودش رهایش کنی میتواند کل روز را از هنر پیچیده و دستور محرمانه و مخلوط ادویهی سریاش که پدرش از هندوستان آورده و جانش را در این راه گذشته و چه و چه و چه حرف بزند. مردم، بهخصوص سایر کسبهی محل، از این همه غرور محمود شاکیاند اما خودشان هم در ته دل میدانند که کباب محمود رقیب ندارد.
قصهی محمود زمانی از روال آرام هرروزه خارج میشود که عدهای توریست، بهبه و چهچهکنان پا به دکانش میگذارند
گرچه محمود دراینباره کمی خودستایانه برخورد میکند، ولی بقیهی اهالی محل هم عقیده دارند که کباب او بهترین است. آنچنان با سلیقه گوشت را تکه میکند و ادویه میزند و به سیخ میکشد که گویی در حال اجرای یک نمایش تمام اعیار است. برای همین هم هست که کبابش یک ریال از بقیه گرانتر است و مردم همگی زمانی که بخواهند جلوی مهمانی آبروداری کنند، سری به دکان کبابی محمود میزنند.
دکان کبابی خود قصهای مفصل دارد. این مغازهی کوچک که همیشهی خدا از تمیزی برق میزند، مثل حجلهی نوعروسان تزئین شده تا بیش از پیش هنر هنرمند کباب را به رخ بکشد. محمود از سلیقه و توجه هیچ چیز برای این مغازه کم نگذاشته و اگر به حال خودش رهایش کنی میتواند کل روز را از هنر پیچیده و دستور محرمانه و مخلوط ادویهی سریاش که پدرش از هندوستان آورده و جانش را در این راه گذشته و چه و چه و چه حرف بزند. مردم، بهخصوص سایر کسبهی محل، از این همه غرور محمود شاکیاند اما خودشان هم در ته دل میدانند که کباب محمود رقیب ندارد.
قصهی محمود زمانی از روال آرام هرروزه خارج میشود که عدهای توریست، بهبه و چهچهکنان پا به دکانش میگذارند
در مورد مردی بود که مغازه کبابی داشت او نسبت به کبابیها در تهیه و پخت آن شیوههایی داشت که بهتر بود. مثلاً گوشتها را پوست میکند و به مشتری نشان میدهد تا خوب نحوه کارش را ببیند سپس نمک و مادهای که نمیدانم چیست و بعضی میگویند ادویه هندی است را اضافه میکرد و میگذاشت گوشت استراحت کند. در واقع او با عشق کباب را درست میکرد و میگفت که کبابیهای دیگر کارشان را بلد نیستند یک یخچال قدیمی داشت و میگفت از فریزرهای دیگر کبابیها بهتر است. روزی چند توریست آمریکایی به آن جا آمدند و مرد با آب و تاب کباب را به آنها نشان میداد و حرفهایش را یک پسر ترجمه میکرد. توریستها نیز با خنده توجه میکردند اما هنگام خوردن آن فهمید که چیزی روی کباب ریختند تا بخورند. مرد عصبانی شد و گفت چیکار میکنین این چیه همه زحمتم به باد رفت مزه کباب رو بردین. و آنها را با عصبانیت بیرون کرد.
شخصیت اصلی داستان که صاحب رستوران کبابی است خیلی به شغلش و روش طبخ کبابش علاقه داره و خیلی متعصبانه از حرفهاش در برابر نفوذ فرهنگ توریستهایی که قصد تغییر در دستور پخت کبابش رو داشتن برخورد میکنه. از نظر من توریست وقتی وارد یک مکان جدید میشه باید سلیقهی خودش رو کنار بگذارد و اجازه بدهد که اون مکان جدید با تمام ابعادش خودش رو معرفی کنه، توی این داستان علارغم اینکه در انتها داستان شخصیت صاحب رستوران عصبی و پرخاشگر بود و انتقادات زیادی به رفتار ایشون وارد بود ولی من از شخصیت توریستی که به خودش فرصت تجربه غذای سنتی به روش محلی رو به خودش نمیده بیشتر انتقاد میکنم. گردشگری و بازدید از شهرها و کشورهای دیگه نباید باعث بشه مردم محلی سنتها و فرهنگشون رو از دست بدهند.
داستان روایتی است از سنت و سنت دوستی بخشی از جامعه ی عربی که البته می توان آن را نمادی از فرهنگ خاورمیانه نیز دانست. فردی که وسواس زیادی نسبت به حرفه ی خود دارد به گونه ای به دنبال مقدس سازی و والاسازی آن است و این در حالی است که مردم جامعه ی خودش این نوع نگرش وی را نه تنها نمی پسندند بلکه مسخره و یا نکوهش می کنند. البته شاید این نوع نگرش ایشان برگرفته از بخل و کم ارزش کردن کار دیگری باشد. بخش جالب داستان انتهای آن است که پسر می گوید دیگر نزد آن سلمانی نمی رود اما چرا؟؟؟ به نظر من اینجاست که حس ارق به فرهنگ خودی و تنفر از بیگانه پرستی نمایان می شود. این در حالی است که مرد سلمانی حرف نادرستی نزده ا
داستان قشنگی بود از قصابی که اصول خاصی را برای کارش رعایت میکرد و حتی با وجود اینکه رفتارهای نادرستی داشت و اطرافیان خیلی هم او را جدی نمیگرفتند، اما با این حال همه کار او را قبول داشتند که کباب او بهترین است. البته رفتارهایی مثل خودستایی و تعصب بیش از حد او را نپسندیدم ولی حرفهای کار کردنش را دوست داشتم. گرچه به نظرم افراط بیش از حد در هیچ چیز خوب نیست، مثلا تعصبات شدید محمود قصاب باعث شد آخر داستان برخورد بدی با توریستها داشته باشد، شاید بهتر بود به آرامی به آنها میگفت که نحوه صحیح خوردن کباب چگونه است. دیالوگ تکراری توریست زن هم که مدام لغت واندرفول را تکرار میکرد، کمی بیمزه به نظرم آمد.
فرهنگ کباب با طعم کچاپ داستان بکر از نویسنده سوری، رفیق شامی. زیبایی گویندگان داستان کوتاه شامی را دو صد چندان کرده است. رفیق شامی روان و با تفاصیل و تشبیهات زیبا بیان کرده است. از اوج داستان چنان استفاده کرده است که با دقایق کوتاه نیز میتواند مخاطب کتابش را به دنبال اتمام کتابش تا انتهای داستان با خود همراه دارد. کشش داستان و تم داستان در تمام طول داستان وجود دارد. توصیف مکان و موقعیت کاراکتر اصلی و فرعی داستان از نظر نویسنده سوری رفیق شامی دور نمیماند. توصیفات شامی بکر بود و خوشایند. لذت بخش بود و دست مریزاد نویسندهای که اولین بار ازش کتاب شنیدم. لذت بردم و سرگرم کننده.
داستان جالبی بود از اینکه یک نفر اینقدر برای حرفه ی خودش ارزش و احترام قائله و شغلشو یک هنر میدونه و بر این باوره که بهترین گوشت و کبابو تو اون شهر فقط اون ارائه میده، قابل ستایشه. ولی اینکه نوعی تعصب خاص روی محصولت داشته باشی جوری در مورده نحوه ی خوردنش بخوای دخالت کنی کمی آزار دهندست. یجاهایی از داستان برام خنده دار بود😂😂 واندر فول واندر فولیا ترجمه ی همه ی آن جمله توسط پسرک😂داستان طنز آلود همراه با نکات آموزنده. سپاس فراوان از گرد آورندگان این روایت زیبا، گویندگان خوش صدا و هنرمند و اپلیکیشن کتابراه ❤️
جالب بود ماجرای یک کبابی یا قصابی که خیلی روی کارش حساسیت داره و چون براش خیلی ارزش داره و بهش بها میده انگار جزئی از هویت خودش شده و روش تعصب داره. و اتفاقی که یک روز براش میفته و... روایت جالب و جمع و جور بود شاید حتی میتونست کمی روی شخصیت بعضی از افراد بیشتر کار کنه ولی احتمالا قصد نویسنده مختصر گویی و ایجاز بوده. صدای صداپیشگان هم بد نبود. کلا به علت کوتاه و رایگان بودن داستان نه وقتی ازتون میگیره نه هزینه ای. پس گوش بدید ضرر نمیکنید.
داستان در مورد یک کبابی است که با عشق کار میکند و دوست دارد دیگران کار او را هنر بدانند و خودش را هنرمند. با آمدن گردشگران خارجی و سفارش، کباب به او هیجان زیادی مرد را در بر میگیرد و در نهایت کباب را سرو میکند که با حرکت توریستها داستان تغییر میکند. در کل قصه کوتاه و جالبی است. خوانش داستان و نقش آفرینی گویندگان بر جذابیت کتاب افزوده. سپاس
داستانی بود از فرهنگ و آداب بومی مردم در یک کشور. مردی که خود را در پیلهی از گذشته حبس کرده و فکر میکند که فقط کارها و افکار خودش درست و صحیح میباشد و دیگران هم باید مثل او باشند و اگر نباشند پوچ و بی فایده هستند. به افکار دیگران احترامی نمیگذارد و خود را بهترین میداند. البته در همهی فرهنگها اینگونه تفکرات وجود دارد.
اتفاقی که افتاد ترس از تغییر بود توریستها کاری بیگانه انجام دادن که کباب فروش رو نگران کرد که نکند آن کچاپ زندگی او را در مغازه ای کوچک در محله ای از شهر به هم بریزد به هر حال تمام اعتبار و زندگی اش را از آ ن کباب داشت، آن پسر نیز انتظار داشت که سلمانی دشمنی خود را کنار بگذارد و در برابر بیگانگان همبستگی داشته باشد
داستان در مورد قصابی است که کباب رو خیلی خوشمزه درست میکنه و از همه بهتر این کار رو انجام میده و خودشو یه هنرمند میدونه و اینو همه قبول دارن که کارش درسته ولی روی کارش تعصب زیادی داره و همین باعث میشه رفتارای نادرستی داشته باشه داستان خوبی بودمخصوصا اون قسمتش که توریست ها میان و از کبابش تعریف میکنن