نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی کتابخانه نیمه شب - مت هیگ

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
Ghazale Ghasemi
۱۴۰۱/۰۳/۲۶
شگفت زده شدم!
احساس فوق العاده‌ای دارم!
در حال حاضر دارم بداهه مینویسم و نمیدونم قراره چه نظری در مورد کتاب بدم... من تو زندگی حسرت‌های زیادی داشتم واسه کارایی که کردم و واسه کارایی که نکردم، همیشه احساس میکردم عقبم همیشه فکر میکردم کمم اما “کتابخانه نیمه شب” نظرم رو عوض کرد. احساس کردم جای درستی وایسادم، اره اینجا همونجایی هست که من باید باشم. احساس سبکی میکنم، این بهترین زندگی کردنی هست که من میتونستم بسازمش، نه فقط برای خودم بلکه برای خیلی از افرادی که باهاشون زندگی کردم. جمله‌ای توی کتاب هست که میگه کوچکترین تصمیمات ما میتونن بزرگترین رخداد هارو رقم بزنن.
قبل از خوندن کتاب انگار خودم رو مرکز دنیا می‌دیدم اما الان احساس و تفکر متفاوتی دارم. شاید در گذشته هم داشتم نمیدونم اما الان قوت گرفته. این کتاب مثل کتاب “کمانگیر” به قلم کوئیلو (کتاب قبلی که خوندم) نبود و جمله مستقیم و نصیحت گونه‌ای نداشت که بشه زیرش خط کشید شاید در حد ده تا خط شایدم کمتر اما با نقل قول کردن زندگی‌های مختلف شخصیت اصلی داستان درسهایی رو به من داد که انگار خودم تجربه شون کردم، عمیقا احساس میکنم دیگه میتونم خیلی کمتر از قبل خودمو در جایگاه مقایسه با دیگران قرار بدم، احساس میکنم میتونم کمتر از قبل حسرت کارهای کرده و نکرده م رو بخورم، میتونم بیشتر از قبل شکرگزار باشم میتونم بیشتر از قبل حال عزیزانم رو بپرسم میتونم صبور تر باشم.
اینها آموزه‌های این رمان شگفت انگیز بود بدون جمله‌های آموزنده.
سروش میرزائیان خمسه
۱۴۰۱/۰۱/۳۰
سلام و احترام؛ محتوای رُمان، عالی بود. صدا گذاری حرفه‌ای بود و برخلاف برخی کامنت‌ها نقص چندانی بهش وارد نیست. مجموعا این کتاب صوتی از نظر من، نمره کامل میگیره‌؛ کتابی درباره امید برای افراد ناامید، رمانی خواندنی و شنیدنی برای انسان‌های عصر حاضر؛ اما درباره‌ی محتوا: سیر و سفری برای مخاطب هست در جوار خانم نورا، که از نگاه ایشون، در ابتدا تاریکیِ نبود امید، سردی زندگی بی معنا و خاکستری‌ترین لحظات تنهایی و بدبیاری رو تجربه میکنیم. درست در لحظه‌ای که خانم نورا از زندگی قطع امید میکنه، آگاهی ایشون، تجربه‌ی خارج از کالبد رو شروع میکنه و به احتمالات (Possibilities) سفر میکنه: احتمالات کوانتومیِ جهان‌های موازی خودش. سفری از ناامیدی و نخواستن زندگی به سمت تغییرات بنیادین و چه بسا قدرت‌های معنوی؟ قدرت پیش بینی آینده یا به گفته نورا: " فقط یک حس خواهرانه؟ " 😉؛ این کتاب ارزش وقت شما را دارد. با‌ احترام؛ از کتابراه عزیز، نویسنده، مترجم و گوینده محترم سپاسگزارم.
محمود اژدری
۱۴۰۱/۰۲/۰۵
با سلام و احترام
در دورانی که با توجه به مشغله‌های کاری متاسفانه خواندن و مطالعه کتاب خیلی خیلی کم شده است یکی از راه‌هایی که می‌توان این نقیصه را کمی بهبود بخشید استفاده از کتاب‌های گویاست که کتابراه در این زمینه به نشر من خیلی خوش درخشیده است حالا بریم برای صحیت در مورد کتاب "کتابخانه نیمه شب" که من هم نسخه چاپی کتاب را مطالعه کردم و هم نسخه گویای آن را به همت کتابراه شنیدم به نظر من کتاب خوبی است که ته مایه‌های فلسفه و مسائل زندگی ماشینی را به خوبی مورد بحث قرار داده است و قالب یک داستان برای ما بیان کرده کتاب از ترجمه نسبتاً خوبی برخوردار است. کتاب در مورد خانم جوانی است که مسائلی مانند زندگی ماشینی، و حسرت‌های او باعث می‌شود که از پوچی و احساس افسردگی رنج ببرد و حتی باعث شود که خودکشی کند ولی با رجوع به این کتابخانه می‌فهمد و درک می‌کند که خیلی از این حسرت‌ها بیهوده بوده و حتی آنقدر کم اهمیت است که زندگی او را به صورت کاملاً بیهوده نابود کرده است. ولی نقدی که از این کتاب می‌توان کرد این است در خیلی از قسمت متاسفانه ترجمه کمی لنگ میزند و حتی به درجایی بیجینگ را که خیلی راحت به پکن می‌توانسته ترجمه کند با همان واژه بیجینگ آوره شده و نقدی دیگر اینکه خیلی راحت به شنوده القا می‌کند که روابط زناشویی خیلی راحت می‌تواند گسسته شود و بیهوده است که این امر در جامعه خود باعث افسردگی می‌گردد و شاید همه آن بیشتر به ترجمه بازگردد. امید از مطالعه آن لذت ببرید. با آرزوی موفقیت برای همه.
Debora
۱۴۰۱/۰۴/۱۹
مدتی بود که فکر خودکشی به سرم زده بود چون شکستهای پی در پی و زیادی خوردم. مثل شخصیت اصلی کتاب به ته خط رسیده بودم احساس تنهایی و مهم نبودن داشتم. زمینو زمان رو مقصر میدونستم. این کتاب بهم کمک کرد علت مشکلات رو درک کنم. اون تغییر در خودمه نه در شرایط و موقعیتها داشتن چیزهایی یا نداشتن! این کتاب به شما میگه هر آدمی در هر موقعیت و مکان و شرایطی که باشه بلعخره اتفاقاتی خوب یا بد پیش میاد که این جزوی از زندگیست و اون ما هستیم که میتونیم از هر موقعیت چه برداشت یا چه بهتره‌ای ببریم خوب یا بد! این کتاب به شما یاد میده نوع نگرشتون به زندگی رو عوض کنید شاکر باشید از چیزی که دارید یا هستید چون مصلحت شما در اون بوده ما نمیدونیم اگه مثلا به جای خودمون کس دیگری بودیم ایا با مشکلاتی که در اون زندگی با اون مواجه میشدیم کنار میومدیم. اون چیزی که من فهمیدم باید قبول کنیم خدا اندازه لذتها موفقیتها ناکامی‌ها ناراحتی‌های هر فرد رو بسته به تحمل و جنبه ما برامون به وجود میاره. و وقتی ما احساس میکنیم کم آوردیم مشکل از جهان و خدا نیست مشکل از ایمان و اعتقاد نداشتن ما به تقدیر ماست. نه اینکه مقابل هر چه به سرمان میاد بی اراده تسلیم شویم. بلکه خود باید برای زندگی بهتر همواره تلاش کنیم. همیشه خدا دو راه سر راهمان قرار میده این ماییم که با انتخابهای اشتباه خود را به دردسر میندازیم. فقط خوانش گوینده خیلی بد بود همه جملات رو سوالی بیان میکرد. اگه صدای بهتری میگذاشتید حتما این کتاب بهترین کتاب صوتی کتابراه میشد. ممنونم از کتابراه که فکر خودکشی رو با ارائه این کتاب از سرم بیرون آورد.
آبتین حاجی پور
۱۴۰۱/۰۵/۱۹
نکته بنیادین این کتاب به نظرم این سوال اساسی که حسرت‌های ما چقدر واقعی هستند؟
] خطر اسپویل [
《نورا》 ۵ ساعت قبل از خودکشی، وارد کتابخانه اسرارآمیزی می‌شود و کتاب حسرت‌هایش را آن جا می‌بیند [کتابی پر از جملات حسرت‌الود و‌ای کاش‌های متعدد از زندگی شخصی وی] اما حالا او فرصت می‌یابد بازگردد و حسرت ‌هایش را را برطرف کند. و در هرکدام از شرایطی که آرزو داشت حضور داشته باشد زندگی کند.
یکی از بزرگترین حسرت‌های نورا جواب منفی و  ازدواج نکردن با پسری بود که به شدت شیفته نورا بود.
به محض اندیشیدن بهواین حسرت  نورا به دنیایی پرتاب می‌شود که در آن به پسر مورد علاقه‌اش جواب مثبت داده و بایکدیگر ازدواج کرده‌اند  و میکده‌ کوچکی را اداره می‌کنند که یک زمانی  آرزوی هر دوی آن‌ها بود که بازگشایی‌اش کنند.
در ابتدا نورا از زندگی جدیدش به شدت خوشحال است اما به مرور متوجه می‌شود که شوهرش، همان فردی که در زندگی دیگرش به شدت حسرت زندگی با او را داشته به راحتی به او خیانت می‌کند و از طرفی دائم‌الخمر هم هست‌. نورا به شوهرش اعتراض می‌کند و هشدار می‌دهد که اینگونه زیستن اصلا درست نیست و هشدار می‌دهد در زندگی دیگرش به درخواست ازدواج او جواب منفی داده بود و جواب منفی نورا مرد را به شدت افسرده و منزوی کرده و در حالی که حسرت زندگی با نورا را داشته همواره التماس می‌کرده جواب پیام‌هایش را بدهد.   لذا مرد  الان باید قدر زندگی با او را بداند، اما شوهرش در پاسخ حرفای نورا به او می‌خندد و او را  دیوانه تلقی می‌کند و می‌گوید هیچگاه دلش برای او تنگ نخواهد شد.
《نورا متوجه می‌شود زندگی که همیشه حسرتش را می‌خورده تا چه حد وحشتناک و غیرقابل تحمل بوده است و او یک عمر حسرت چه زندگی احمقانه‌ای را می‌خورده است》.
کاربر کتابراه
۱۴۰۱/۰۴/۰۵
خود کتاب رمانی بسیار عالی است، اما متاسفانه این ترجمه و این نسخه‌ی صوتی از این کتاب که انتشارات کوله‌پشتی منتشر کرده است، چندان خوب نیست و دلیل کم بودن ستاره‌هایی که ثبت کردم نیز همین است.
نسخه‌ی صوتی دیگری از این کتاب که ناشر خوب صوتی ماه‌آوا منتشر کرده است، هم از نظر ترجمه هم از نظر گوینده، بسیاربهتراز این کتاب انتشارات کوله‌پشتی است. پیشنهاد می‌کنم آن نسخه‌ی صوتی این کتاب که انتشارات ماه‌آوا منتشر کرده است از کتابراه تهیه بفرمایید.
متوجه نمی‌شوم چرا برخی از مترجمان محترم اصرار دارند که کار گویندگی کتاب صوتی را نیز انجام دهند. گویندگی کتاب صوتی هنر و مهارتی است که لازم نیست همگان توانایی انجام دادن آن را داشته باشند. بهتر است ناشران صوتی کسانی را برای خوانش کتاب صوتی انتخاب کنند که در این کار مهارت و تخصص دارند. تنها بدون تپق خواندن کتاب ملاک خوب بودن گوینده نیست. هنگام انتخاب گوینده‌ی کتاب صوتی، لحن و شیوه‌ی خوانش متناسب با متن کتاب صوتی باید مدنظر قرار گیرد.
با سپاس از کتابراه
علیرضا مفتاح
۱۴۰۱/۱۰/۲۲
چیزی که من با گوش دادن به این داستان احساس کردم این بود که نویسنده سعی می‌کنه به ما یادآوری کنه که دنیا و زندگی اینقدر پیچیده است، اینقدر غیرقابل پیش‌بینی است و اینقدر عدم قطعیت در اون موج می‌زنه که هرگز نمی‌توانیم یک یا چند بهترین حالت به صورت انتزاعی برایش تصور کنیم و نباید به خاطر قرار نگرفتن در اون بهترین حالت ذهنی کام خودمون رو تلخ کنیم. مسیری که در زندگی پیموده ایم شاید از نظر خودمون بهترین مسیر ممکن نبوده، اما نباید خودمون را سرزنش کنیم، ناامید بشیم و از تلاش کردن دست بکشیم. زندگی، حتی اگر از شکل ایده‌آلی که برایش تصور می‌کنیم فاصله داره، هنوز ارزش این رو داره که محکم در آغوش بگیریمش، ازش لذت ببریم و برای بهتر شدنش تلاش کنیم. صرف‌نظر از سبک نگارش، قدرت نویسنده در خلق موقعیت‌های داستان، ایجاد تصاویر دقیق برای مخاطب و عوامل متعدد دیگه که می‌تونه توسط خواننده حرفه‌ای نقد بشه، باید گفت کتابی است که ارزش این رو داره که بخونیم و خوب و عمیق به پیامش فکر کنیم.
ن ب
۱۴۰۱/۱۰/۱۱
بی نظیره این کتاب، اگر هم انتخاب‌ها را عوض کنید لزوماً نتیجه ان چیزی نخواهد شد که تصور میکنید، چیزی را به دست می‌اورید اما مسیر کل زندگی‌تان عوض میشود و بقیه داشته هایتان را ممکن است نداشته باشید، با این کتاب حسرت‌های زندگی‌تان را فراموش خواهید کرد.
بین مرگ و زندگی یه کتابخونه‌ست، و توی اون کتابخونه، قفسه‌های کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگی‌هایی رو بهت می‌ده که می‌تونستی تجربه‌شون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگه‌ای کرده بودی، چی می‌شد... اگه شانس این رو داشتی که حسرت‌هات رو از بین ببری، کار متفاوتی انجام بدی، چه اتفاقی میفتاد.»
جایی آن‌سوی لبۀ دنیا کتابخانه‌ای هست با تعداد بی‌شماری کتاب، که هر کدام قصۀ یک زندگی را روایت می‌کنند. یکی قصۀ زندگی‌ات به همین شکل کنونی‌اش است و دیگری قصۀ زندگی‌ات با این فرض که زمانی در جایی انتخاب متفاوتی کرده باشی. همه‌مان همیشه در این فکریم که شاید زندگی‌مان می‌توانست متفاوت باشد،
اما اگر شانس این را داشته باشی که به این کتابخانه بروی و خودت تمام زندگی‌های دیگرت را ببینی چه؟ امکان دارد هر کدام از این زندگی‌ها بهتر از زندگی کنونی‌ات باشند؟
در رمان جدید و مسحورکنندۀ مت هیگ به نام کتابخانۀ نیمه‌شب، دقیقاً همین پرسش برای نورا سید پیش می‌آید. نورا این انتخاب را دارد که زندگی‌اش را با زندگی جدیدی عوض کند، مسیر شغلی جدیدی را پیش بگیرد، روابط شکست‌خوردۀ سابقش را ترمیم بخشد و طبق رؤیای کودکی‌اش، یخچال‌شناس بشود. اما همچنین باید حین سفر در دل کتابخانۀ نیمه‌شب، به درون خودش نگاهی بیندازد و آنچه واقعاً به زندگی معنا و ارزش می‌بخشد، پیدا کند.
فاطمه رحیمی
۱۴۰۱/۰۸/۰۸
بدون مبالغه می‌توانم بگویم اگر چندین سخنرانی یا مقاله تخصصی می‌خواست به اهمیت وعشق به خانواده وتاثیراتش و ذات هنر و کنترل افسردگی بپردازد اینگونه موفق نبود داستان بگونه‌ای شروع میشود که نه تنها جذاب ومبتلا به جوامع امروزی است خواننده نورا را با این همه حسرت، سابقه بیماری و مشکلات پی درپی به مرز خود کشی برساند و شایددلسوزانه به او حق میدهد لااقل برایش راه حلی ندارد ولی ماجرا از اینجا شروع میشود تجربه نزدیک به مرگ وحضور در کتابخانه وخانم کتابدار در نقش راهنما کتابخانه‌ای که نقطه عطف زندگی اوست وطرح عنوان جذاب دیگری به نام جهان‌های موازی که بخوبی ذهن خواننده را در گیر میکند و ورود به زندگی‌های مختلف ومتصور برای نورا وجالب اینست که در برخی از این زندگی‌ها که نورا به هدفهای زندگیش رسیده باز هم افسرده است واگر افسرده هم نیست دوستشان ندارد او را راضی نمی‌کند وفقدان اعضای خانواده بشدت اذیتش میکنداگر چه در اوج هنر یا ورزش یا رشته مورد علاقه‌اش قرار دارد وبیانگر این است که نه تنها لزوما موفقیت‌های ظاهری آرامش وخوشبختی نمی‌آورند که درد سر ساز هم میشوند هر عرصه موففیت به خودی خود بعد از مدتی تکراری میشود مگر درخدمت اهداف والاتری باشد وحیاتش بسته به زنده بودن این اهداف است واگرچه دنبال علایق واقعی باید رفت اماپس از سالها علایق تغییر می‌کنند وممکن است آدم دچار حسرت شود که در این کتاب به زیبایی بیان شده بود به نظر میرسد به همین دلیل عشق به همسر وفرزند و فلسفه وهنر با بیان زیبایی در قسمت‌های پایانی پر رنگ می‌شود باهمه جذابیت‌های کتاب نمی‌توان این انتقاد را نکرد که در بخشهای میانی توصیف‌ها وپردازش‌ها کسل کننده بود و هیجان لازم برای کنجکاوی را از خواننده میگرفت صدا وتسلط گوینده خوب بود
فاطمه خجسته
۱۴۰۱/۰۳/۱۵
کتاب بسیار زیبا و آموزنده‌ای هست و به نظرم برای کسانی که بالاتر از سی سال سن دارند و به هر دلیلی، افسوس گذشته، باعث عدم آرامش خاطر و دلسردیشون نسبت به آینده شده، مناسب‌تر هست.
داستان در مورد زنی به نام نورا هست که ادامه‌ی زندگی رو بخاطر حسرت‌های درمان نشده‌ی گذشته، بی‌فایده می‌دونه و افسوس‌ها باعث میشه وجود خودش رو در زندگی، بیهوده و حتی مزاحم قلمداد کنه.
در کمال ناامیدی، فرصتی پیدا می‌کنه تا در جهان‌های موازی، خودش رو در موقعیت‌های متفاوت احساس و تجربه کنه و سراغ درمان حسرت‌هاش بره و رفته رفته متوجه میشه رغبت و کشش کمی، نسبت به زندگی‌هایی داره که ذره ذره اونها رو نساخته، از لحظات زیبای اون خاطره‌ای در ذهن نداره و برای لحظه به لحظه‌ی اون زندگی تلاش نکرده و احساس تعلق خاطری نمی‌کنه.
کم کم متوجه میشه هر آنچه که همزادهای خودش در جهان‌های موازی دنبال کردند، در واقع انتخابی بوده که مسیر زندگیشون رو تحت تاثیر قرار داده و اونها رو از انتخاب‌ها و یا تجربه‌های دیگه محروم کرده‌. کم کم متوجه میشه در بهترین و ایده‌آل‌ترین ورژن‌های خودش هم، حسرت‌های درمان نشده‌ای می‌توونه که وجود داشته باشه و حتی ناامیدی به سراغش بیاد.
این کتاب در سال ۲۰۲۰ نوشته شده و نویسنده از وجود شبکه‌های مجازی مثل اینستاگرام الهام گرفته و قاب زندگی‌های گوناگون و آرزوهای دور و دراز یک شخص رو به صورت آرزوهای فردی دسته بندی کرده‌ و در قالب زندگی‌هایی که قبلا فقط اونها رو دل آرزو داشت یا از پشت صفحه‌ی گوشی می‌دید به قامت زندگی‌های متفات یک شخص در جهان‌های موازی آورده.
پریسا دلاور
۱۴۰۲/۰۷/۱۴
من یه زن خانه دارم وقت‌هایی که کارهای خانه رو میکنم سعی میکنم کتاب‌های صوتی گوش بدم خواندن کتاب به خاطر بچه داری زندگی برایم سخت هست کم می‌شود بعد خواندن کتابی گریه کنم‌ حتی مرگ‌کیمیا تو کتاب ملت عشق وقتی این کتاب رو شروع کردم به گوش کردن خودم رو لورا دیدم که هدفی نداره و تنها یه زن خاندار افسرده حتی زندگی‌های لورا هم‌منو تحت تاثیر قرار نمی‌داد حتی دوست داشتم گوش کردن کتاب رو ول می‌کردم اما گفتم ادامه بده وقتی لورا به زندگی ایدالش رسید گفتم‌امیدوارم‌احمق نباشه واین زندگی رو رها نکنه وقتی دیدم لورا در زندگی قبلیش یه بچه رو از خلافکار شدن نجات داده تازه فهمیدم دلیل زندگی قبلیش رو گریه میکردم و میگفتم باید خودتو نجات بدی زنده بمونی خودم رو تو اون کتابخونه میدیدم که داره فرو میریزه
وقتی زنده بود و هدف داشت وقتی دیگه ناراحت بیکاری نبود وخودش خواست اموزش پیانو بدهد و یا فهمید برادرش هم حسرت‌های زیادی داشته ولی هم رو دوست داشتن خندیدم حالا میفهمم هدف زندگی منی که خانوادم میتونه تربیت درست بچم باشه میتونه آرامش برای همسرم باشه میتونه شادی و خوشحالی برای خواهر برادر‌های عزیزم باشه که همیشه نگرانشان هستم پدر و مادرم که دوسشون دارم باشه ممنونم لورا که بهم فهموندی من تو این زندگی هم میتونم خوشحال شاد باشم هدف داشته باشم منم خیلی وقت‌ها حسرت جاهایی که کار کردم و نموندم یا ادامه ندادن تحصیل اینجور چیزا داشتم اما میخوام که آیندمون بسازم و دوباره شروع کنم ممنونم
Zahra Zafar
۱۴۰۱/۰۷/۰۵
در رابطه با خود کتاب باید بگویم که از داستان و ماجراهای آن بسیار لذت بردم. به شخصه حسرت‌های زیادی برای کارهای انجام داده و نداده‌ام در زندگی داشتم. در حین شنیدن این کتاب بارها به حسرتهای خود در زندگی‌ام برمیگشتم و مرا بسیار به فکر فرو میبرد. با شنیدن این کتاب نظرم در رابطه با بسیاری از حسرتهای زندگیم عوض شد. این کتاب به شما این رو یادآوری میکنه که کوچکترین تصمیمات ما در زندگی میتونند بزرگترین اتفاقها را در زندگی ما رقم بزنند و کلا مسیر زندگی ما رو عوض کنند.
مورد دومی که لازم هست بگویم در رابطه با نحوه خوانش کتاب بود. با اینکه صدای گوینده بسیار زیبا و گیرا بود ولی کتاب را بسیار یکنواخت میخواندند مخصوصا تا اوسط کتاب، این نحوه خوانش کاملا مشهود بود. انقدر خواندن کتاب یکنواخت بود بطوریکه شما در جاهایی اصلا متوجه تغییر شخصیت‌های داستان نمیشدید و یک مقدار خسته کننده میشد.
ولی تقریبا از اواسط داستان به بعد یک مقدار تغیییر لحن و صدای گوینده در رابطه با شخصیت‌های مختلف داستان بهتر شد.
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۲/۱۱/۲۵
یکی از لذت بخش ترین کتاب هایی بود که در عمرم خوندم. واقعا جایزه بهترین کتاب گودریدرز برازنده شه، خیلی دلم میخواهد مت هیگ انگلیسی رو بیشتر بشناسم. چه طور میشه یه فکر و یه قلم این طور بتونه توی دل اتفاقای فانتزی این همه به فلسفه وجودی ما بپردازه و این قدر نظریه‌های جهان موازی، تناسخ، و حتی باورهای دینی افراد مذهبی رو شفاف بیان کنه! برای آدم های معتقد هم‌ میشه خانم ‘الم’ کتابدار رو سمبلی از خدا و کتابخونه رو استعاره‌ای از برزخ، جایی بین این دنیا و آخرت دونست و کتاب های ان جا هم میتونست نامه کارها و‌ تصمیمات ما باشه! و واقعا دردناکه که اسم کتابی که از رو زندگیمون میتونیم بنویسیم باشه ‘حسرت‌ها’! کتابخونه نیمه شب من رو یاد اتاق‌های بی نهایت هتل کالیفرنیا در آهنگش انداخت! جالب بود که اما هم مثل ورونیکای کتاب پائولو قبل از خودکشی سری به روزنامه و مجله نویسی زد! به نظر من این علامت علی رغم ناامیدی و ناموفقیشون در زندگی نشان از باسواد بودن و دوست دار علم بودنشون بود. اما برای من یادآور سوفی و دنیاش هم بود و حتی جایی که خانوم الم به اما گفت نمردی و ان با ناامیدی فهمید که حتی در کشتن خودش هم مثل کارهای زندگیش موفق نبوده! من رو یاد شعار مغازه خودکشی در کتاب ژان تولی انداخت که بود؛ ‘اگر زندگی‌ موفقی نداشتید، حداقل با ما مرگ موفقی داشته باشید! ’ انداخت. واقعا اجراها خیلی خوب بود. درکل بی نهایت کتاب درباری بود. کتاب خیلی باورپذیر بود و بهم کلی دید وسیع داد. باور دارم که میشه زندگی رو دوست داشت و برای ساختنش تلاش کرد.
Sevda Abdi
۱۴۰۱/۱۱/۱۰
کتاب فوق العاده‌ای هست که با گویش روان و صریح این امکان رو فراهم میکنه که درهر شرایطی پیگیر خواندن آن و استفاده از محتوای هوشمندانه و مفید آن شوید، نویسنده با این قلم و موضوع انتخابی فوق العاده کاملا با جزئیات و نکته سنجی گویا تلاشی برای متمرکز وآشنا کردن نگاه خوانندگان این کتاب به ابعاد دیگری از زندگی میکند، و ناخواسته در پایان این کتاب باورهای سازنده و زیبایی از هر بُعد زندگی به دست میاوریم که هر احتمال، هر تصمیم و حتی هر حسرتی در زندگی هرانسان درهرزمینه می‌تواند وجود داشته باشد که باتوجه به آن مسیر زندگی تغییر کند، اما در هر صورت این نگاه ما به زندگیست که نتیجه هرتصمیم و یا حسرتی را رقم میزند، نگاه منفی منجر به نا امیدی و نگاه مثبت سازنده خواهد بود اما در هر صورت "ما زنده هستیم و زندگی زیبا و با ارزش است"
و در هر صورت تنها خودمان مسئول صد در صدزندگیمان هستیم، به همه دوستان کتابخوان عزیز که به دنبال "صلح با خود وزندگی" هستند قطعا این کتاب و پیشنهاد میکند و از مجموعه کتابراه هم بی نهایت سپاسگزارم که با این اقدام زیبا کمکی به رشد آگاهی من کرد❤❤❤
Zahraakbari
۱۴۰۱/۰۷/۲۸
باید بگم این کتاب از بهترین کتاب‌هایی بود که من تا به حال خونده بودم
این کتاب مثل سخنرانی‌های انگیزشی که برای چندساعت انگیزه ایجاد میکنند و بعد تاثیرشون ازبین میره نیست
بلکه این کتاب باعث میشه یک زاویه‌ی دید جدید در خواننده ایجاد بشه یک تفکر و وجه جدیدی رو در خواننده ایجاد میکنه که جزو دانسته‌های انسان ماندگار میشه و در یک کلام چیز مفیدی رو به خواننده اضافه میکنه
و ازطرفی بنظرم اکثر ما چنین احساساتی که توی کتاب بیان شده بود رو با درجات مختلف تجربه کردیم و هممون توی زندگیمون با چنین موقعیت‌هایی دست و پنجه گرم میکنیم و درجات مختلف افسردگی رو تجربه میکنیم که منشا اکثرشون همون چیزهایی هست که توی کتاب ذکرشده بنابراین میتونه برای همه مفید باشه چون همه‌ی ما نیاز به تغییر دیدگاهمون داریم و درواقع نیاز داریم یک نفر باهمین فن بیان همین قدر خوب و مفهوم این حرف هارو بهمون بزنه!
کتاب فوق العاده بود و البته باید گفت بخش زیادی از جذابیت کتاب مدیون صدا و بیان عالی گوینده بود که حق مطلب رو ادا میکرد
نیایش دانش
۱۴۰۳/۰۶/۱۷
به نظر من کتاب خیلی خوبی بود، شخصیت اصلی داستان از زندگی ای که داشت راضی نبود هر لحظه مرگ رو به خودش نزدیک تر میدید و حسرت های زیادی رو متحمل میشد برای همین فرصت داشت که تو کتابخانه نیمه شب زندگی هایی رو که میتونست داشته باشه تجربه کنه، در زندگی های مختلفی که تجربه کرد نکات مثبت و منفی وجود داشت اما هیچ کدومش نتونست شخصیت اصلی رو راضی کنه، واقعا عجیب بود که برای فرصت هایی که بهش در کتابخانه نیمه شب داده شد بود چقد حسرت خورده بود ولی وقتی تونست تجربه شون کنه متوجه شد که نمیتونه واقعا و جوری که انتظار داشت خوشحال باشه با اینکه چند تا زندگی متفاوت رو تجربه کرد که می تونه برای خیلی ها زندگی رویایی و ایده آل باشه، به نظر من مشکل اصلی طرز فکر کردن شخصیت اصلی داستان بود که نمیدونست واقعا چه چیزی می تونه خوشحالش کنه یا حتی در مورد خوشحال بودن انتظارات زیادی داشت، انگار که نمیتونست خوشحالی رو حس کنه ولی دلایل زیادی برای خوشحال بودن در زندگی های مختلفش وجود داشت، این کتاب واقعا خیلی آموزشی بود و باید ازش درس گرفت، این کتاب خیلی خوب به ما توضیح میده که باید به خوشحالی های کوچک هم اهمیت بدیم و از مسیر زندگیمون لذت ببریم، چون انسان ها موجودات پر توقعی هستند و حتی اگه بهترین شرایط بهشون داده بشه باز دلیلی رو برای ناراحتی پیدا میکنن، به نظر من ما آدما نباید حتما منتظر روز های خوب باشیم تا فقط بتونیم خوشحالی رو در اون روز ها حس کنیم بلکه باید از مسیرمون لذت ببریم، چه بسا بعضیا حتی به اندازه کافی عمر نداشته باشن تا بتونن به زندگی ایده آل شون برسن و با فکر اینکه خوشبختی فقط در مقصد وجود داره زیبایی مسیر رو از دست دادن، ما باید نسبت به زندگی الان مون هم شکرگزار باشیم و لذت ببریم
zahrasharifi sharifi
۱۴۰۳/۰۵/۲۲
تا حالا شده با خودتون فکر کنین «چی شد که کارم به اینجا رسید؟» انگار که توی یه هزارتو گم شده باشین و همه ش هم تقصیر خودتون باشه، چون تک تک مسیرهای اشتباهی رو که رفتین خودتون انتخاب کردین؟ می دونین که راه های زیادی وجود داشته که می تونسته نجاتتون بده، چون می تونین صدای آدم هایی رو بیرون از هزارتو بشنوین که موفق شدن ازش خارج بشن و حالا دارن با هم می گن و می خندن. بعضی وقت ها هم از بین پرچین ها یک نظر اون ها رو می بینین، مثل هیبتی مات بین برگ ها. به نظر می آد خیلی خوش حالن که تونستن موفق بشن. البته شما هم ازشون متنفر نیستین، بلکه بیشتر از خودتون متنفرین که توانایی های اون ها رو نداشتین و نتونستین همهٔ مشکلات رو حل کنین. آره، تا حالا چنین فکری کردین؟ زندگی الگوهای متفاوتی داره. ریتم داره. وقتی توی یه زندگی گیر افتاده باشیم، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمان های غم انگیز یا ناراحت کننده یا شکست یا ترسمون نتیجهٔ بودن توی اون زندگی خاصه، که فکر کنیم همهٔ اتفاقات نتیجهٔ اون شیوهٔ خاص زندگی کردنه، نه نتیجهٔ صرفاً زندگی کردن. منظورم اینه که اگه می فهمیدیم هیچ شیوهٔ زندگی ای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همه چیز خیلی ساده تر می شد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذاتِ شادیه. نمی شه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازه ای دارن، اما هیچ زندگی ای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگی ای وجود داره، فقط باعث می شه توی زندگی فعلی مون بیشتر احساس غم کنیم. پیشنهاد اکید دارم حتماً گوشِ جان بسپارید به این کتاب پرطرفدار
اعظم منصوری
۱۴۰۳/۰۲/۲۱
کتاب صوتی کتابخانه نیمه شب نوشته‌ی مت هیگ و ترجمه‌ی محمد صالح نورانی زاده است. داستان برایم زیبایی و جذابیت لازم را نداشت. داستان درباره‌ی دختری به نام نورا است که از زندگیش ناراضی و سرخورده است و به همین دلیل میخواهد دست به خودکشی بزند که از کتابخانه‌ای سردر می‌آورد و از طریق کتابهای این کتابخانه آنچه را که حسرتشان را داشته در زندگی‌های مختلف تجربه میکند و متوجه میشود که آن‌ها هم او را راضی نمی‌کنند و از این کتاب یاد میگیریم که نباید دائما حسرت زندگی و آنچه دیگران دارند را بخوریم و هر فردی با توجه به استعدادها و تواناییها و تلاشش در زندگی چیزهایی را بدست می‌آورد و باید بخاطر آن‌ها از خداوند شکرگزار باشد و خودش را با دیگران و ظاهر زندگی آن‌ها مقایسه نکند و همیشه در زندگی امیدوار باشد و به سعی و تلاش ادامه دهد و......
این را هم بگویم که روایت داستان اصلا برایم جالب و جذاب نبود. با تشکر از کتابراه عزیز
Shiva Shahbazi
۱۴۰۲/۰۸/۲۷
اولش خیلی مقاومت کردم تا ادامه بدم، یعنی واقعا برام جذابیتی نداشت، اما هرچی جلوتر رفت یه چیزی داشت که منو مجبور میکرد تا آخرش برم..
موضوع خیلی جالبی داشت
فلسفه امید.. با علم به اینکه هرجای زندگی که قرار داری، بهترین جای ممکنیه که می‌تونستی باشی و هرکاری که تابحال در زندگی کردی، یه تجربه بوده، حتی کارای غلط.
باید تجربه می‌شده و فهم می‌شده..
با اینکه این موضوع برام جدید نبود، اما به این شکل شنیدنش برام جور دیگه‌ای تازگی داشت و دوسش داشتم واقعا..
این حرفا رو آدمی میزنه که تقریبا کل زندگی درگیر افسردگی و ناامیدیه.
بنظر میاد که نیازی نیست تقلا بکنیم برای زندگی کردن، فقط باید نقشی که داریم رو با تمام وجود انجام بدیم با هر توانی که داریم.
یه جمله داشت که قبلا از کریستوفر نولان شنیده بودم: سعی نکن درکش کنی سعی کن زندگیش کنی..
تنها ایرادی که مربوط به کتاب نبود و گویندگی بود، گاهی تلفظ اشتباه بعضی چیزا توسط خانم گوینده بود، با اینکه از تُن صداش خیلی خوشم میومد ولی خیلی جاها شک میکردم که اسمش نورا هست یا لورا. و بعضی اسامی که با تلفظ اشتباه تلفظ میشد.
ولی در کل عالی بود 🌹
توی کتاب سفر روح بیان شده بود که وقتی از زندگی اینجا خارج میشی، جایی میری که توی زندگی بیشتر حس راحتی داشتی و آدمی بعنوان روح راهنما کنارته که بیشتر توی زندگی دوسش داشتی یا باهاش بهتر ارتباط برقرار میکردی، نورا جایی که دوست داشت کتابخونه بود و آدمی که بهتر از همه باهاش ارتبتط داشت خانم الم بود
🌹
سوزان مکبر
۱۴۰۲/۰۸/۲۶
سلام به همه... داستانی خوبی بود البته به نظرم اینکه بیایی و پشت سر هم اونو گوش کنی خسته کننده میشه نظر من رو میخواین هر قسمتش رو سریالی گوش کنین البته داستان هایش به لحاظ وحدت موضوع دچار آفت‌هایی زیادی هم شده اینکه هدف نویسنده این بوده که در موقعیت‌های متفاوت شخصیت اصلی داستان را قرار دهد و قیاس کند ولی این باعث میشه زندگی در اون موقعیت جدید خیلی سطحی بررسی بشه و اصولا نمیشه موقعیت‌ها رو با این چنین آیتم‌هایی بررسی کرد و فردی که میره در اون موقعیت به این راحتی با شرایط نمی‌تواند تطبیق کند در مجموع به عنوان انتقاد باید بگم که این نقطه ضعف داستان که تکرار داره و قابل پیش‌بینی بود و شخصیت پردازی داستان بسیار ضعیف است بیشتر تصویرهای متعدد نگارش می‌شود روابط انسانی به دقت واکاوی نمی‌شود و ما در تمام داستان فقط شخصیت اول را می‌بینیم با مشاغل و لباس‌ها و رنگ پوست‌های متفاوت! به نظرم نویسنده خودش هم این عدم دلبستگی رو دوست دارد بیشتر وقت و انرژی نویسنده در تحلیل احساسات درونی اول شخص می‌گذرد و بقیه داستان یک زلزله ناپایدار است اینکه نویسنده کار نوعی را انجام داده و به انسان می‌گوید در هر موقعیتی می‌توانستی باشی جالب است ولی تمام حوادث کتاب در بستر یک تاریخ محدود تکرار می‌شود فقط تحصیلات یا شغل اول شخص تغییر می‌کند
اینکه کتاب را به زندگی شبیه کرده در تمام ادبیات جهانی وجود دارد اینکه زندگی بسیار نازیسته وچود دارد و اگر قدرت جادویی وجود داشته باشد خیلی خوب است این قدرت خیال نویسنده بوده که زندگی نازیسته را ترسیم می‌کند ولی ارائه مفاهیم مستقیم به نظر من از ارزش کتاب کاسته است و عدم ارائه مفاهیم ادبی اشکال دیگه کتاب است همچنان که گفتم یک کتاب متوسط برای اینکه موقع فعالیت‌ها گوش کنید!
گلناز دادرس
۱۴۰۲/۰۶/۰۶
داستان حاوی پیام بسیار عالی و ارزشمندی است و در واقع می‌توان گفت که نویسنده هدف بزرگ و انسان دوستانه‌ای را از نوشتن این کتاب در سر داشته که احتمالا تا حدود زیادی هم به آن رسیده، و توانسته به افراد زیادی در حیطه نگرش به زندگی کمک کند و به خصوص در رابطه با کسانی که در رنج سنی سی تا چهل و چند سالگی دچار یاس و دلزدگی از زندگی شده اند، هدایت کننده و امیدبخش باشد.
به نظرم کمی در روند پیشبرد و نتیجه گیری داستان شلختگی وجود داشت. برای مثال، می‌بینیم که نورا، شخصیت اصلی داستان، در فصل یازدهم و هم چنین در فصل نهم و در برخورد باخرس قطبی، به نوعی متحول می‌شود و نتایجی را در رابطه با دیدگاه اشتباهش در گذشته و حتی تصمیماتی را برای آینده می‌گیرد، اما داستان دوباره با همان ریتم قبلی پیش می‌رود و ادامه پیدا می‌کند و هیچ یک از این‌ها تاثیری در مسیر اصلی آن و سرنوشت نورا نمی‌گذارد... در واقع بهتر بود چنین نتیجه گیری‌های منطقی و اصولی‌ای نزدیک به پایان کتاب انجام می‌شد تا نقشی در انتخاب شخصیت اصلی و پیشبرد داستان داشته باشد و نورا بر اساس آن‌ها تصمیم بگیرد، نه این که این اصول نادیده گرفته شوند و در پایان وی ناگهان بدون منطق مشخصی و تحت تاثیر احساسات تصمیم گیری کند.
راوی سعی کرده است صدایش را متناسب با صدای شخصیت‌ها تغییر دهد که در بعضی از قسمت‌ها در تغییرات سریع دچار اشتباه شده یا برای مثال در جایی که نباید، صدایش را تغییر داده است. تعداد کمی از جملات نیز غلط خوانده شده‌اند. با نزدیک شدن به پایان، اشتباهات گویندگی هم بیشتر می‌شد. این طور که متوجه شدم، نسخه صوتی انتشارات «ماه آوا» هم موجود است و به این نسخه ارجحیت دارد.
مهروز پوراسد
۱۴۰۲/۰۲/۰۵
خیلی خوشحالم که این کتاب رو خوندم. مدت کوتاهی هست که به این نتیجه رسیده‌ام که اشتباهاتم در زندگی درواقع درسهای من و موجبات رشد من بوده‌اند و بخاطرشان حسرت نمی‌خورم بلکه برایم بسیار عزیز و گرامی هستند. این کتاب به سادگی و زیبایی گویای همین تجربیاتم بود و لذا خیلی به دلم نشست. بخوبی مشخص بود نویسنده رمان درک صحیحی از معنای زندگی و فلسفه آن داشت.
ترجمه روان "آقای محمدصالح نورانی زاده" دلچسببود.
مهارت بسیار گوینده "خانم فاطمه فراهانی" که در چند نقش هنرنمایی کرده بودند بسیااااار چشمگیر بود. تنها انتقادم این است که گوینده اسم صحیح برخی افراد معروف در صنعت موسیقی را درست ادا نمی‌کرد. برای مثال "گروه بیتلز" یا نام "بیلی آیلیش" یا از این موارد.
مطالعه این رمان را بخصوص به تمامی جوان‌ها، بخصوص جوانهای ناامید پیشنهاد می‌کنم.
از کتابراه بخاطر اینکه امکانی فراهم نموده تا مجددا مطالعه را به زندگیم وارد کنم نیز بسیااار سپاسگزارم.
Behrouz Por
۱۴۰۲/۰۱/۲۷
با سلام و عرض ادب خدمت تمامی کاربران کتابراه
کتاب حاضر یکی از کتاب‌های ارزشی می‌باشد که پیشنهاد می‌کنم مورد مطالعه قرار داده و به سایر دوستانتون نیز معرفی کنید. یکی از بزرگترین چالش‌های ما انسان‌ها حسرت‌های است که از گذشته و کارهای که انجام نداده ایم می‌باشد، در این کتاب به بررسی تمامی جوانب حسرت‌های نورا پرداخته و با بررسی جوانب دیگر زندگی نورا که اگر در گذشته با تغییر تصمیمات می‌توانست زندگی متفاوت دیگری کسب کند می‌پردازد، و به درستی مشخص می‌گردد اگر تصمیمات زندگی که قرار با آن مواجه بشیم خردمندانه باشد چه تاثیری بر کل مسیر زندگی ما خواهد داشت، آنچه مسلم است در این کتاب به درستی می‌گوید سطح کیفیت زندگی تنها به تلاش و پشتکار ما بستگی نخواهد بود، بلکه فاکتور‌های دیگر می‌تواند باشد که اگر در تصمیم گیری اعمال کرده بودیم مسیر زندگی و رخدادهای آن تغییر می‌کرد ولی سطح کیفیت و مطلوبیت آن بستگی به پشتکار و توانایی ما در درست انجام دادن کارهای که به ما محول شده خواهد داشت در این داستان نورا بدرستی از تمامی قابلیت‌های خود در مسیرهای مختلف زندگی که می‌توانست از آن استفاده کند استفاده نکرده و به همین خاطر در مسیرهای دیگر زندگی که می‌توانست برایش امکان‌پذیر باشدباز هم خلل‌های در آن مشاهده میکنید.
آنچه که مسلم است صدای گرم راوی، (سرکارخانم فرهانی) می‌باشد که اثر این داستان دوچندان می‌کند. با آرزوی موفقیت و شادکامی برای کادر کتابراه و کاربران گرامی آن.
بهنام جلیلوند
۱۴۰۲/۰۱/۲۶
با درود خدمت دوستان بنده کتابهای بسیاری مطالعه کردم و نظریه‌های فیلسوفهای‌های زیادی رو سعی به آموختن داشتم. نگاه هر کدام از فلاسفه به زندگی متفاوت و در نوع خود مسائل آموزنده ایی دارند. اما این نگاه به زندگی فلسفی نیست، بلکه کاملا کارگاهی و قابل لمس و اجرایی است. من با تمام وجود از این کتاب لذت بردم. زندگی در انتهای پیچیدگی بسیار ساده است، مواظب انتخابها باش و در مواقع انتخاب‌های نامناسب سعی در اصلاح و ترمیم داشته باش. هیچ جایی حق ناامیدی نیست، چون همه چیز قابل تغییر است. زندگی بسیار کوتاهتر از آن است که قبل از پایان طبیعی، خودمان بخواهیم به پایان برسیم. نکته آخر: چقدر زیبا ارزش داشتن عشق و خانواده را نشان داد. همه پیشرفتهای شخصی اگر در کنار این حسهای زیبا نباشه، یک روزی خلاء نبودشون بدجور احساس میشه. با تشکر از کتابراه و تمامی افرادی که در راستای بالا بردن سطح آگاهی و علمی مردم عزیزمون تلاش می‌کنند.
Mostafa Ardestany
۱۴۰۲/۰۱/۱۶
کتاب خوبی بود ولی برای من غیر ملموس بود
اگه بخوام ساده بگم این میشه
حرف اصلی داستان میگه که اگه نگاه درستی به زندگیت داشته باشی زندگیتو با ارزش و زیبا میبینی نباید زندیگتو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه کنی با یه نگاه مثبت به اتفاقات خوب زندگیت میبینی که زندگیت از چیزی که تصور میکردی خیلی بهتره و در کل امید به زندگیو در آدمی بالا میبره اما
چیزی که تو ذوق میزنه اینه که خیلی خیلی کتاب غربیه و از جامعه‌ای که ما درش زندگی میکنیم فاصله داره البته این نظر منه که میگم ولی بدترین شرایطی که نویسنده برای شخصیت اصلی داستان در نظر گرفته برای من و خیلی از دوستان ایرانی آرزو بود بدترین شرایطی که نشون میداد برای من که تو این اجتماع زندگی میکنم رویایی بود و نمیتونستم همزاد پنداری کنم
توی یه کتابی مثل دختر کشیش وقتی اورول شروع به ترسیم بدبختی میکنه تو سیاهی غرق میشی یجوری که انگار دیگه قرار نیست روشناییو ببینی اما اینجا...
این بخش مهم داستان واقعا ضعیف بود
سعیده خرمی
۱۴۰۱/۰۳/۰۶
با سلام به همه‌ی دوستان داستان خوان
مدت‌ها بود، من کتاب داستانی نخوانده یا نشنیده بودم، اما به طور اتفاقی این کتاب خیلی خودشو به من نشون داد و منم تصمیم گرفتم بشنومش. در رابطه با صوتی بودن کتاب و گویندگی، به نظرم همه چیز خوب و عالی بود. صدا گذاری مناسب بود و سرعت خوانش هم اصلا باعث نمیشد شما حس کنید در عجله اید یا حوصلیتان سر رفته است. در کل فقط چند جای معدود از کتاب برخی از جملات یا گاها کلمه‌ها تکرار میشد که به دلیل کم بودن این اتفاق میشه از آن چشم پوشی کرد‌.
در رابطه با خود کتاب و محتوای آن باید بگم که من واقعا با این کتاب ارتباط برقرار کردم و واقعا دوستش دارم و حتما به چند نفری که دوستشون دارم هدیه میدم.
داستان کتاب برای آدم‌هایی که احتمالا مثل من و شاید خیلی‌های دیگر که فکر میکنن این زندگی خیلی مسخره است و هیچ چیز جدید برای ارائه نداره، علیرغم همه‌ی تلاش‌ها، یا پر از سیاهی و سردرگمی است، می‌تواند واقعا جالب و لذت بخش باشد.
به نظرم، همه‌ی ما نوراسید‌هایی هستم که گاهی فکر میکنیم به بن بست رسیده ایم و تمام. این کتاب همانقدر که به من حس دوباره‌ای بخشیده، شاید به هریک از آدم‌های دیگه هم این حس رو بده اگرچه که نظریه‌های کلی همه آشنا‌اند.
به نظرم این کتاب ارزش گوش کردن و زمان گذاشتن رو حتماااا دارد‌.
مارال
۱۴۰۳/۰۷/۲۷
کتاب خوبی بود درکل کتاب درمورد حسرت هایی صحبت می کرد حسرت هایی که زندگی را تلخ می کند و آنقدر درناامیدی فرو می برد که تبدیل به سیاهچاله می شود و در نهایت گمان میشه خود مرگ آن خاتمه می دهد اما زندگی فقط آن نیست که همه چی عالی باشد هیچ زندگی بدون غم و چالش نیس همه زندگی ها از دور زیبا هستند اما در عمق آن ممکن است نشانه هایی از نارضایتی موج بزند و در نهایت هیچ زندگی ای نمی تواند عطش ات را سیر کند پس حسرت ها باید کنار رود و آن چیزی که دارید هر چند کوچک کم اهمیت را برای خودت لذت بخش کنید مثبگل مهره سرباز در شطرنجنویسنده وقتی کتاب را می نوشت تمام احساسات منفی را به درون تک تک جملاتش اضافه کرد وقتی آن را می خوانی احساس ناخوشایندی داری ولی وقتی به انتهایش می رسین درسی را یاد می گیری که هیچکس به شما نمی گوید ولی اگر در همان اواسط متوقفش کنید همان احساس درونتان می نشیند تا کتاب رو تموم کنید
مهدی دالوند
۱۴۰۳/۰۱/۰۹
در مجموع کتاب خوبی بود ولی باگ داشت و باگش این بود نویسنده‌ای که خودش اصرار داشت از بینهایت حرف بزنه خودش از ریاضی چیزی سرش نمیشد... چرا اینو میگم اول اینکه بینهایت کتاب توی کتابخونه بود و اگر نورا یک میلیون زندگی رو هم تجربه کرده باشه باز هم در برابر بینهایت هیچ محسوب میشه حالا فرض کنیم «هوگو» هم یک میلیون زندگی تجربه کرده باشه بازم نسبت به میلیون‌ها زندگی هیچه پس احتمال اینکه این دو نظر یه انتخاب یکسان انجام بدن نسب عدد به بینهایته که صفر مطلقه ینی هیچ وقت امکان نداره دو نفر دو انتخاب یکسان کنن ولی با این حال یک بار اتفاق افتاده باشه قبول.... ولی دیگه چندین بار این اتفاق افتادن دیگه مسخرستدر دنیای فرد دیگه‌ای زندگی کردن باز هم یک مشکل دیگه داره دنیایی که توی کتابخونه نورا هست شاید خیلی شبیه دنیایی باشه که هوگو تجربه کرده ولی یکی نیستن بینهایت دنیاهای نورا نتیجه تصمیمات یا کارهای خودشه و با دنیای هوگو حتی با شباهت ۱۰۰٪ ولی دنیایی متفاوته
مهشید طولابی
۱۴۰۱/۰۹/۲۶
بسیار بسیار عااااااالی و جذاب بود، هم دوبله و صدای خیلی جذابی داشت هم موضوع کتاب فوق العاده بود 😍😍من واقعاً لذت بردم و فهمیدم که باید یاد بگیریم از زندگی که داریم فقط و فقط لذت ببریم و با عشق و امید به راه مون ادامه بدیم، اینکه حسرت گذشته و کارهای نکرده رو بخوریم اصلا درست نیست و مارو به یأس نزدیک تر می‌کنه و به خودمون ضربه میزنه، با حسرت هیچی درست نمی‌شه، ما تمام آن زندگی هابی رو که آرزو داشتیم و حسرت شو خوردیم رو همین الآنم داریم اما خودمون متوجه نعمت‌ها فرصت هامون نیستیم و اینم بدونیم که حتی کوچکترین و بی اهمیت‌ترین تصمیمی که می‌گیریم می‌تونه در زندگی دیگری بیشترین اثر رو داشته باشه و حتی آینده شو تغییر بده.
از کتابره خیلی خیلی ممنونم و از صدای دلنشین و جذاب گوینده این کتاب نهایت تشکر رو دارم، از صمیم قلبم‌ بهترین‌ها رو براتون آرزو دارم 🤲🤲♥️.
فیروزه شیرینکام
۱۴۰۱/۰۶/۰۹
بسیار عالی بود گوینده بسیار روان وشیوا خوندن لحن صداشون هم گیرا بود. در مورد خود کتاب داستانی زنی در استانه‌ی ۴۰ سالگی که هنوز نمیدونه از زندگی چی میخواد ناامید هستش وهمش با خودش فکرمیکنه اگه فلان انتخاب رو کرده بود وضعیت زندگیش بهتر بود یا فلان موقعیت شغلی یا در انتخاب همسر. ‌.. تصمیم به خودکشی میگیره ولی قبلش درعالم رویا وارد کتابخونه عجیبی میشه که کتابدارش هر دفعه به اون کتابی میده که وارد اون زندگیه میشه که فکرمیکرده تو اون زندگی موفقتر وخوشحالتر میشد. و بعد از کلی ماجرا متوجه میشه تو همین زندگی هم که ازش راضی نیست میتونه خوب وبدهای زیادی رو تجربه کنه و همینطور موفقیتهایی رو بدست بیاره. کتاب خوبی بود خودمم فهمیدم که نباید حسرت نداشته هایم رو بخورم وتلاش کنم وبا امید پیش برم و برای رسیدن به ارزوهام همیشه تلاش کنم. ممنون از نویسنده وکتابراه
مهربانو
۱۴۰۱/۱۰/۲۸
به نظرم این کتاب حقیقتا عالی بود
درسته که یک جاهایی توصیف‌های نویسنده درباره کاراکترها و موقعیت بیش از اندازه به نظر می‌رسید اما خب این هم خاصیت داستانه که جوری تعریف بشه که شنونده یا خواننده بتونه تصویر ذهنیش رو بسازه
اما درباره محتوا اگر بخوام بگم به زبان بسیار گویا نظریه جهان‌های موازی و نتیجه خردمندانه‌ای که هر انسانی در نهایت می‌تونه از این نظریه بیان کنه رو خیلی عالی توصیف کرد
و مفهوم عمیق زندگی کردن، لذت بردن، صبر کردن، و حسرتی رو تو دل باقی نگذاشتن رو بیان کرد.
اینکه این فرصت زندگی کردن اینقدر قشنگه که اگه یاد بگیری ازش لذت ببری و خودت بسازیش واقعا خوشبختی
نمیشه گفت زندگی‌ای می‌خوام بدون هیچ غم و اندوه و سرخوردگی.. اما میشه به تمام جهان با صدای بلند گفت با وجود تمام اینها:
من زنده هستم
می‌خوام زندگی کنم
و از این زندگی لذت ببرم
م یوسفی
۱۴۰۱/۰۷/۱۱
به نظرم تا اینجا بین تموم رمانایی که خوندم هم قشنگتر بود هم محتوا جالب تری داشت.
ولی ازونجایی که نگاه منتقدانه دارم همیشه به رمانا میخوام بگم کل محتوا با نتیجه‌ای که نویسنده در آخر گرفته بود متفاوت بود.
انتهای هر تصمیمی رو دیدن و تجربه کردن کاملا روی اون تصمیم تاثیر داره،
نورا نتایج تموم تصمیماشو دیده بود و تازه دلش میخواست زندگی کنه؟ چندین زندگی رو تجربه کرده بود حتی اونایی که اهداف خودش بودن ولی خوشش نیومده بود.
تو دنیایی که تو در روز ممکنه ۱۰۰ تا تصمیم بگیری ممکنه تورو به تباهی بکشونن بدون اینکه بدونی.
نظرم اینه که هیچوقت نمیشه با همچین داستانی درد زیستن رو کم کرد…
چون تو زندگی ثانیه به ثانیه ممکنه برانکه حسرت نداشته باشی تصمیمایی بگیری که هر لحظه حاضر باشی بمیری ولی تو اون زندگی نباشی…
محمدعلی کلوندی
۱۴۰۱/۰۲/۰۵
این مسئله که انسان بتواند نتیجه تصمیم‌هایی را که میتوانسته بگیرد اما تصمیم دیگری را گرفته آن طور که در کتاب گفته شده دیگر فایده نداردچون به کار نمی‌آید و اگر هنگام تصمیم گیری نتیجه همه تصمیم‌ها را ببینیم هم انسان اختیار و توانایی تصمیم گیری را از دست می‌دهد، نکته‌ای هم که در رابطه با متن کتاب باید بگویم این است که وقتی نورا وارد هریک از زندگی هایش می‌شود بر سر نورای که در آن زندگی بوده تا وقتی که نورای جدید هست چه می‌اید؟ همین که کتاب توضیح نمی‌دهد به نظرم کتاب مسخره می‌شود ودر آخر هم باید بگویم که قصد بی احترامی به راوی را ندارم اما بسیار افتضاح اجرا کرده چون آخر جمله‌ها میکشد ودر خیلی از موارد هم جمله‌ها رو طوری بیان می‌کند که جمله را سوالی می‌کند وهمین مسئله گوش کردن به کتاب ‌و تموم کردن آن را بسیار سخت و عذاب آور کرد
afsaneh mousavi
۱۴۰۱/۱۰/۰۶
به طور حتم قبلا فیلم‌های سینمایی که از نظر محتوا هم سو با موضوع اصلی کتاب باشن دیدین
ولی کتابخانه نیمه شب خیلی قابل لمسه، چون همه‌ی ما در زندگی حسرت‌هایی داریم که بخاطرشون خودمون و دیگران رو در دل سرزنش می‌کنیم ولی
شاید بهترین تصمیمات همون‌هایی بوده که ما بخاطرشون خودمون رو سرزنش می‌کنیم و البته یاداوری اهمیت عشق و خانواده که دوتا نعمت بزرگ هستن که با وجود سهم بزرگشون گاهی نادیده می‌گیریمشون،
در نهایت اگه همیشه خودتون رو بخاطر تصمیم‌هایی که در زندگی گرفتین سرزنش می‌کنید این کتاب برای شماست!
از راوی کتاب بخاطر زحمتی که کشیدن تشکر می‌کنم ولی خیلی موضوع مهمیه که تلفظ صحیح اسم‌ها و اصطلاحات انگلیسی رو بلد باشن که اشتباهات زیادی داشتن، گاهی هم برخی جملات دوبار تکرار می‌شد.
آقای شهابی
۱۴۰۰/۱۰/۰۴
به نظرم واقعا کتاب خوب و آموزنده‌ای بود. کتابی بود که مفاهیم و جملات روانشناسی گونه را در قالب داستان بهت میگفت. دید آدم را نسبت به زندگی و حسرت‌های گذشته و آرزوهای آینده تغییر میده. بهت نشون میده که حتی همین زندگی که شاید ازش راضی نباشی پر از اتفاقات خوب و بد و پر از امکان رشد و رسیدن هست که شاید تو متوجهشون نباشی و فقط به نقاط تاریک اون توجه کنی. بهت یاد میده که نباید خیلی افسوس گذشته را خورد. شاید اون گذشته‌ای که براش افسوس میخوری اصلا اون چیزی که تصور میکنی نباشه. گویندگی خوب و با احساس کتاب به همراه مطالب آموزنده این کتاب را به یک پیشنهاد عالی برای خواندن تبدیل میکنه
Noora
۱۴۰۲/۰۱/۰۵
شما بعد از خوندن این کتاب به طور قطع آدم سابق نخواهید بود. کتاب شما رو با بخش مهمی از زندگیتون رو به رو می‌کنه، همون بخشی که همیشه با خودتون میگید اگر فلان کار اتفاق نمی‌افتاد حتما زندگی من خیلی بهتر و قشنگ تر بود یا برعکس. در کل شما رو با حسرت‌هایی که هر روز و هر لحظه باهاش مواجه هستید رو به. و می‌کنه و دید شما رو نسبت به اتفاقاتی که تا حالا براتون افتاده به شدت عوض می‌کنه. میشه گفت نویسنده در قالب رمان به مهم‌ترین و اصلی‌ترین چالش‌هایی که یک فرد در زندگی باهاش مواجه میشه پرداخته و با دید داستانی خودش مثل یک چراغ قوه در مسیر تاریک زندگی خواننده رو هدایت می‌کنه تا به مضمون اصلی برسونه. واقعا خارق العاده بود هرچند بار که این کتابو بخونید کمه واقعا. صداگذاری هم بی نقص و دقیق بود. ممنونننن
چو ایران نباشد تن مباد
۱۴۰۱/۰۵/۲۷
فوق العاده هست من هنوز اواسط کتاب هستم اما تا الان به وند نفر از دوستانم این کتاب و هدیه هم دادم. چون بنظرم لارمه ماهمه بدونیم که واقعا زندگی ان چیزی نیست که میبینیم درواقع برداشتهای نا هست که به تمام زندگی ما معنا‌ی بدو خوب میده درحالیکه هیچ کدام نمبدونیم همون اتفاق خیلی بد زندگی ما دراصل یک مسئله اجتناب ناپذیر بوده ونباید مدام خودمون وسرزنش کنیم. بهتره در حین هرچالشی دنبال مقصر نباشیم و تلاش کنیم. بنظرم خیلی از ما دحاال سرزنش خودمون هستیم و مدام دنبال مقصر میگردیم ویا افسوس میخوریم. این کتاب به طرز جذابی نوشته شده و گوینده بسیار زیبا داستان و روایت میکنه. موزیک متن بسیار مناسب و امیدوار کننده هست. ممنون از کتابراه برای این کتاب صوتی فوق العاده. پاینده باشید
رونیا جلیلیان
۱۴۰۳/۰۹/۰۹
نمیدونم چی بگم نمیدونم از کدام خوبی این کتاب بگم این کتاب تاثیر خیلی خوبی روی زندگی من گذاشت به من یاد داد چیز‌های جدید رو امتحان کنم و سعی کنم به جای فکر کردن به حسرت هام اون هارو برطرف کنم واقعا ارزش وقت گذاشتن رو داره و عالیییییییی بود من وقت گذاشتم و واقعا پشیمون نیستم مطمئنم شما هم پشیمون نمیشید از خرید این کتاب و وقت گذاشتن برای این کتاب لهن و صدای گوینده عالی بود می‌تونستم تفاوت شخصیت‌های مختلف رو احساس کنم و این عالیه کلمات رو واضح و کامل می‌شنیدم که این هم عالیه صدای گوینده طوری بود که دلم میخواست این کتاب رو گوش بدم و از صداش لذت می‌بردم که اینم عالیه😅
موسیقی به داستان میخورد و من خیلی خیلی زیاد خوشم اومد🥹
داستان اموزنده بود و خیلی چیز هارو به من یاد داد♥️✨
عابده مخدومی درمیان
۱۴۰۲/۰۶/۰۷
دلتنگی برای دوستانی که نداشته‌ایم و کارهایی که نکرده‌ایم و کسی که با او ازدواج نکرده‌ایم و فرزندی که به‌دنیا نیاورده‌ایم تلاش زیادی نمی‌خواهد. خیلی سخت نیست که خودمان را از دریچهٔ چشم دیگران ببینیم و آرزو کنیم به همان شکلی بودیم که آن‌ها ما را می‌بینند. حسرت خوردن و تا ابد در حسرت غرق شدن آسان است. مشکل اصلی حسرتِ زندگی‌هایی نیست که تجربه‌شان نکرده‌ایم. مشکل اصلی خود حسرت است. حسرت است که باعث می‌شود درخودچروکیده و پژمرده شویم و حس کنیم بزرگ‌ترین دشمن خودمان و دیگران هستیم. ما نمی‌دانیم اگر زندگی‌مان را به شکل دیگری پیش برده بودیم، وضعیت بهتر می‌شد یا بدتر. بله، زندگی‌های متفاوت هم وجود دارند، اما زندگی ما هم در جریان است و همین جریان زندگی است که باید رویش تمرکز کنیم.
ماندانا مصدقی
۱۴۰۱/۰۷/۲۲
درگیر چالش‌های مختلفی تو زندگیم هستم وبخاطر خیلی از تصمیم‌ها و کارهایی که چه انجام دادم چه انجام ندادم خودم رو سرزنش میکردم از زمانی که مشاورم این کتاب رو به من معرفی کرد به مدت چهار روز این کتاب رو تموم کردم. این کتاب باعث شد به خودم و زندگی که دارم بیشتر علاقه مند بشم و بابت همه‌ی کارهایی که انجام دادم یا ندادم خوشحال باشم چون فهمیدم این زندگی و اتفاقاتش برای من بهترینه و الان نوبت اینه که من قلمم رو بردارم و ادامه‌ی این زندگی به بهترین شکل بنویسم. از شما هم می‌خواهم خودتون رو دوست داشته باشید و هیچ وقت فراموش نکنید هر چیزی یا کسی که برای ماست هیچ وقت از دست ما نمیره پس اگر کسی یا چیزی رو از دست دادیم برای ما نبوده و بهترینها همیشه در انتظار ماست.
فاروق خالدی
۱۴۰۱/۰۶/۱۶
با سلام و احترام بی پایان به کتاب راه، نویسنده، مترجم، و گوینده محترم که می‌توانست بهتر از اینها باشد. برداشتی که از این کتاب می‌توان کرد این بود که هر تصمیمی که در زندگی گرفته می‌شود ادامه زندگی را متفاوت تر خواهد کرد یعنی یک «بله» کوچک به یک انتخاب به معنای یک «نه» بزرگ به موقعیتهای بهتر زندگی میباشدو نقدی که از این کتاب دارم این است که در جاهایی از کتاب وجود فرزند را حمل بر خوشبختی بیشتر در ذهن مخاطب ایجاد کرده و می‌کند که من شخصاً مخالف بوده زیرا این دنیا در هر شرایطی، مکانی مناسب برای تولید مثل نمی‌باشد چون زندگی عادلانه نبوده و همیشه سهم انسان از زندگی خود بیشتر حسرت بوده است و کاری هم نمی‌توان کرد
Maryam M
۱۴۰۰/۱۲/۰۱
کتاب خوبی بود، جالبه که یک کتاب بتونه رسالتش رو به درستی و به طور کامل انجام بده. رسالت این کتاب هم برگردوندن آدمهای ناامید که حس میکنن به آخر خط رسیدن به زندگیه. زندگی این نعمت بزرگ که به چشممون تکراری میاد 🙂
ولی برام عجیبه که چرا کاربران اینقدر در مورد گویندگی نظر مثبت داشتن. بسیار ضعیف، پر اشتباه، بی دقت و کسالت بار بود. به شکل آشکاری حتی برای شنونده اینقدر ارزش قائل نشدن که اشتباهات رو اصلاح کنن. برام واقعا عجیب بود.
مژگان درفشی
۱۴۰۳/۰۶/۰۲
به باورهایت شک کرده ای و انگار در خلا به دنبال تکه های از هم گسیخته ای شخصیتی که میگردی که سالهاست برای خودت ساخته ای و اخر کار ناامیدی! پله اخر و تمام از همه چیز و همه کس خسته! تنها جواب به تمام حالت چطوره؟ خسته ام همین و بس! حس اینکه بازیگری هستی با نخی در دستان کسی، کسانی یا چیزی بودی؛ تازه گمان هم میکردی یک عمر خودت کارگردان زندگی خودت بودی! همین کافی است برای پرده اخر؛ و بعد کتاب کتابخانه نیمه شب حس تعلیق! همسو شدن با فلسفه ای که فلسفه را به چالش میکشد! با عدم درک زندگی، زندگی کردن و سیالیت! یک راهکار و یک جواب که باید درک شود، دوباره امید سرک میکشد همین! ممنونم از کتابراه و گوینده ای با صدای دوست داشتنی این کتاب💛
اکرم سیانی
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
درود کتابی بسیار عالی و قابل تامل، درباره حسرت تو زندگی که نشون میده شاید اگر دنبال اون حسرت رفته بودی اصلا خوب نمیشد و یا اینکه انسان میتونه هزاران زندگی موازی داشته باشه تو دنیا، میتونه هزاران تجربه رو داشته باشه ولی لزوما هیچ کدوم بهترین نیستند ترکیبی از همه احساسات هستند و حتما از بعضی شرایط در آن ناراضی خواهیم بود. به نظر من نباید خودمان را اذیت کنیم تا دنبال عالی باشیم چون هر چیزی یا هر کسی نقصی دارد باید در حال با همان چیزی که هست خوشحال بود. همچنین به نظر من همه انسان ها معمولا یک سری امیدها و آرزوهای یکسان دارند جالب هست که حتی انسان های در حال مرگ هم حسرت های یکسانی دارند باید از تجربه دیگران برای بهبود زندگی استفاده کرد.
متین عبدی
۱۴۰۱/۰۷/۰۸
با سلام، مدتیه که کتاب‌های صوتی گوش میدم، از کتابراه بابت تولیدشون کمال تشکر رو دارم، به جرات می‌تونم بگم اگر عده‌ای ذوق و انگیزه و استعداد و همت برای تولید این کتاب‌ها رو نداشتن من احتمال خیلی کمی وجود داشت که اونها رو میخوندم، در مورد این کتاب باید بگم که فوق العاده بود تاثیرش در من اینطوریه که من رو به خودم و دیگران نزدیک تر کرده یا لااقل تلاشم رو می‌کنم که مهربانی در من نمود بیرونی داشته باشه، ما انسان‌ها نیاز داریم که بدونیم چقدر برای هم مهم هستیم و واقعا به نظرم یکی از راه‌های مقابله با ناامیدی و افسردگی دونستن اینه که وجود ما در این جهان برای دیگران مفیده و کارهای کوچکی که برای هم انجام می‌دیم مهمه و ارزشمنده.
غزل عزیزی
۱۴۰۱/۰۲/۱۹
عالی. کتابی که شما را به این فکر می‌اندازد که اگرزندگی دیگری را تجربه میکردید چه روزگاری داشتید. رمانی انگیزشی درباره‌ی داستان زندگی دختری به نام نورا که افسرده و ناامید، قصد دارد به زندگیش پایان بدهد؛ ولی درعالم رویا وارد کتابخانه‌ی عجیبی میشود که هرکتابش قصه‌ای از زندگی اوست، زندگی‌هایی که با تصمیمات متفاوت میتوانست داشته باشد.این کتاب روان و خوش خوان است و من خوش حالم که اون رو در بیست سالگی خوندمش. چون درس مهمی داره و واقعا بهش نیاز داشتم. خواندن این کتاب رو به همه‌ی کسانی که در اولین سالهای جوانی هستند و کسانی که حسرت گذشته رو میخورند و یا از زندگیشون راضی نیستند و برای درک کردن خود واقعیتون توصیه میکنم.
ممنونم از کتابراه❤️
Zahra Keshavarz
۱۴۰۳/۰۶/۲۸
تا حالا اینقدر خودمو تو شخصیت کتاب ندیده بودم، فوق العاده الهام بخش بود، امید که هرکی به دنبال راه درست زندگی می گرده حداقل یکبار این کتاب رو باگوش جانش بشنوه، به راستی که نویسندگان آدمهای بزرگی هستند، بایک داستان خوب علاوه بر اینکه هزاران آدم الهام میگیرند که از دریچه ی زیباتری ب جهان بنگرند و زندگی سادشون، قشنگتر دنبال کنند، هزاران هنر دیگه هم با یه داستان نویس خوب، رونق میگیره، مثلا با همین کتاب، میشه یه تئاتر خوب بازی کرد، یه قطعه موسیقی خوب نواخت، یه شعر خوب ساخت، یه نقاشی الهام بخش کشید و.. و... و.... امید که من هم روزی به عنوان یه نویسنده ی خوب بتونم الهام بخش باشم
محمد پورحزبا
۱۴۰۲/۰۳/۱۹
سلام و عرض ادب
دوستان بخوام مختصر بگم، بهترین کتابی بود که تو عمرم خوندم خییییلی عالی و مفید و پرمحتوا حتما حتما بخونید مخصوصا کسانی که احساس افسردگی میکنن، احساس پشیمونی از کارهای گذشته و فرصت‌هایی که ازشون استفاده نکردن اذیتشون میکنه! خیلی زیبا مطلب رو تو ذهن جا میندازه که هیچ موقع دیر نیست همین که زنده هستیم پس میشه زندگی کرد، پول و مقام و موقعیت جغرافیایی و... چیزی رو عوض نمیکنه اون نگاه و تفکر ماست که مهمتره چون وقتی دیدمون محدود باشه تو هر موقعیتی احساس خوشبختی بهمون دست نمیده و خوشحال نیستیم!
عزیزان بخونید و لذت ببرید
با تشکر و آرزوی خوشبختی واقعی برای همگی
حسین ریاحی
۱۴۰۲/۰۱/۲۴
درود بر شما عزیزان
کتابخانه نیمه شب کتاب خوبیه و پیشنهاد میکنم حتما تهیه و مطالعه کنید
برای همه ما پیش اومده در پیچ و تاب‌های زندگی مجبور به انتخاب یک راه بین دو و یا چند راه مختلف شدیم و از خودمون پرسیدیم یا برامون سوال بوده که اگه اون راه دیگه رو انتخاب میکردم الان زندگیم به چه صورتی بوده و در این کتاب با داستانی زیبا به این مسئله پرداخته شده
و چقدر خوبه که ما در هر موردی راه‌های مختلف رو بررسی کنیم و بهترین راه رو برای ادامه زندگی انتخاب کنیم در این صورت در آینده کمتر حسرت گذشته و حق انتخاب‌ها مون رو میخوریم
با آرزوی بهترین‌ها برای همه شما عزیزان
الهام آرامش
۱۴۰۱/۱۰/۰۱
خب موضوع کتاب مشخصه و اگه قرار بود یه اسم دیگه واسش بزارم میزاشتم کتاب حسرت‌ها همه آدما حسرت و ناامیدی رو تجربه کردن و از بین کتابای با این مضمون کتاب ورونیکا تصمیم می‌گیرد بمیرد پائولو کوئیلو و مغازه خودکشی ژان تولی، این یکی رو بیشتر دوست داشتم هرچند پایان غیر قابل پیش بینی مثل مغازه خودکشی نداشت و اگ یه جمله شو انتخاب کنم جمله صفحات آخر: حس رضایت و خرسندی با بی عیب و نقص بودن در نقش خواهر، شریک زندگی، دختر، کارمند، یا هر چیز دیگر جز انسان معمولی بودن به دست آورد، انسان عادی که اهداف خودش را دنبال می‌کند و به خودش جواب می‌دهد، خوندنشو به شدت توصیه میکنم!
1 2 3 4 5 6 >>