معرفی و دانلود کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین

معرفی کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین

کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین نوشته‌ی پونه سعیدی، جلد اول از سه‌گانه‌ی کوازار است. راوی این کتاب یک پژوهشگر و برنامه‌نویس به نام ساتی است که به دنبال حل معمای نوسانات نامعمول و رازآمیز انرژی در شهر است. او در این مسیر، با مسائلی غیرطبیعی و عجیب روبه‌رو خواهد شد.

درباره‌ی کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین

پونه سعیدی نویسنده‌ی کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین در جلد اول این سه‌گانه در تلاش است تا داستانی رویاگونه را روایت کند و بدین وسیله با روزمرگی و تکرار مقابله کند. او در این رمان، داستان نبرد بین حقیقت و واقعیت را باز خواهد ساخت. نبرد آن‌چه که هستیم، با چیزی که می‌خواهیم باشیم. به عقیده‌ی او، تنها، این نبرد است که می‌تواند انسان را نجات دهد و به دستاوردهای بزرگ و مهم برساند.

کوازارها همان‌طورکه نویسنده بیان کرده، نقاطی نورانی در فضا هستند که به واسطه‌ی انرژی زیادی به وجود آمده‌اند که منشأ نامشخصی دارند. نویسنده از این نام استفاده کرده تا به گره داستان که معمای نوسانات غیرطبیعی انرژی است، در عنوان کتاب اشاره کند.

داستان در این جلد از سه‌گانه از زبان ساتی بیان می‌شود. ساتی برنامه‌نویس و پژوهشگری است که در یک شرکت کامپیوتری کار می‌کند. اخیراً پروژه‌ای به این شرکت داده شده که بر نوسانات نامعمول و رمزآمیز برق و انرژی تمرکز دارد. این نوسان‌ها در بخش‌هایی از شهر اتفاق می‌افتند و الگویی تقریباً مشخص دارند. ساتی مسئول حل این معماست و در یک قدمی یافتن مشکل قرار دارد.

از طرفی او پدر و مادرش را از دست داده و خواهری کوچک‌تر دارد. مسائل کاری موجب شده که نتواند آن‌طورکه باید، به خواهرش رسیدگی کند و خواهرش از او گله‌مند است. چالش‌هایی که میان مسائل کاری و خانوادگی پیش آمده ساتی را بسیار خسته کرده‌اند و این موجب شده که توهماتی برای او عارض شوند و موجوداتی را ببیند که غیرواقعی به نظر می‌رسند. علی‌رغم همه‌ی این مسائل، کارفرمای پروژه‌ی ساتی تغییر می‌کند و این کارفرمای جدید، بدون دلیل مشخصی، وقتی که شرکت در یک قدمی حل معمای نوسانات برق است، کار را از شرکت پس می‌گیرد و با آن‌ها تسویه‌حساب می‌کند. اما ساتی تصمیم می‌گیرد خودش به‌صورت شخصی روی این معما کار کند. این نقطه از داستان کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین، سرآغاز اتفاقات عجیب و غریب خواهد بود.

پونه سعیدی در این داستان از زبانی ساده و نزدیک به محاوره بهره گرفته است. توصیفات داستان جذاب و گیراست و تعلیقی که نویسنده در راستای بیان روایت ایجاد می‌کند، بر این گیرایی می‌افزاید.

کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین نوشته‌ی پونه سعیدی توسط نشر موج به چاپ رسیده است.

درباره‌ی مجموعه‌ کتاب کوازار

سه‌گانه‌ی کوازار نوشته‌ی پونه سعیدی داستانی است که از دنیای واقعیت آغاز می‌شود و به فضایی فانتزی می‌رسد. این داستان حول محور نوسانات نامعمول و رمزآلود برق و انرژی در نقاط مختلف شهر شکل گرفته. شخصیت اصلی داستان که می‌خواهد این معما را حل کند، ناگهان به دام ماجرایی غیرطبیعی و عجیب می‌افتد و قصه‌، به شیوه‌ای فانتزی ادامه می‌یابد. نویسنده در این داستان در پی آن است که جنگ بین حقیقت و واقعیت را به تصویر بکشد.

جلدهای دیگر این سه‌گانه عبارت‌اند از: «کوازار 2: پسر اهریمن» و «کوازار 3: خون شوم»

کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای نوجوانانی که به داستان‌های معمایی و فانتزی علاقه دارند، مناسب است.

در بخشی از کتاب کوازار 1: فرشتگان و شیاطین می‌خوانیم

ساتی: واقعاً این گروه خیلی عجیب‌غریب بودن. آترین رفت برام شماره رستوران بیاره، اما یه ساعت گذشته بود و خبری ازش نشده بود. طبق برنامه‌ام دستگاه‌های این اتاق راه‌اندازی شد؛ رفتم اتاق بعد. دستگاه مانیتورینگ این‌جا نبود، اما سه تا شتاب‌دهنده بود که خیلی می‌تونست کاربردی باشه. اونا رو هم سرویس و راه‌اندازی کردم. به امید دستگاه مانیتورینگ وارد اتاق سوم شدم و بین دستگاه‌ها چرخی زدم.

پنجره این اتاق رو به حیاط پشتی بود. بی‌اختیار رفتم سمت پنجره و به پشت عمارت نگاهی انداختم. یه باغ بزرگ‌تر از جلوی عمارت اون‌جا بود؛ با درخت‌های پاییزی و خشک. یه انبار با سقف محدب انتهای باغ بود؛ به‌نظر از این عمارت هم بزرگ‌تر می‌اومد. حتماً دستگاه‌هایی که آترین گفت اون‌جاست. خواستم نگاهمو ازش بردارم که از تک‌پنجره روی دیوار انبار، دیدمش.
«یه بال بزرگ و سفید...»

چه موجودی چنین بالی داره؟! چه موجودی اون داخله؟ باید می‌فهمیدم. به‌سرعت از اتاق زدم بیرون. کسی تو راه‌پله و پیش سیستم‌های وسط سالن نبود. از سالن دویدم بیرون‌؛ پریدم از پله‌ها پایین و تو حیاط چرخیدم. پا تند کردم سمت انبار انتهای حیاط. دیگه از اون پنجره چیزی پیدا نبود جز سیاهی. به در انبار رسیدم. بدون درزدن آروم بازش کردم، وارد شدم و چشمم کم‌کم به تاریکی عادت کرد، اما خبری نبود.

جز سیستم‌های مانیتورینگ چیز دیگه‌ای این‌جا نبود؛ من مطمئنم بال‌های سفید دیدم! با تردید وارد شدم و چند قدم جلو رفتم. یه پر بزرگ رو زمین افتاده بود؛ سفید و براق! نگاهم روی پر ثابت شد و صدای سام رو از پشت سرم شنیدم!