معرفی و دانلود کتاب کاج‌ها وارونه‌اند

معرفی کتاب کاج‌ها وارونه‌اند

فلورا اصرار دارد رهام او را با نام کوچک صدا بزند و قبل از اسمش «خانم» نگذارد. برای رهام دشوار است که با بانویی غریبه صمیمی شود اما خبر ندارد اتفاقات و روزهای بسیار سخت‌تری انتظارش را می‌کشند. کتاب کاج‌ها وارونه‌اند نوشته‌ی سامان نورایی تریلری روانشناختی و ماجرایی جنایی است که ما را به دهکده‌ای دورافتاده در خلال جنگ جهانی دوم می‌برد؛ جایی که رهام همراه با گروه تحقیقاتی‌اش در جست‌وجوی اطلاعاتی راجع‌به آثار کهن ایرانی هستند و به‌زودی با پرونده‌ای جنایی درگیر می‌شود.

درباره‌ی کتاب کاج‌ها وارونه‌اند

رهام و گروه تحقیقاتی روبه‌روی ساعت بیگ بن لندن ایستاده‌اند. آن‌ها با هدفی بزرگ به اینجا آمده‌اند. علی‌رغم اینکه ایران در گرسنگی و قحطی و جنگی ناخواسته فرو رفته و ارتش متفقین به بهانه‌ی شکست نیروهای متحدین، بخش‌هایی از خاک کشور را تصرف کرده‌اند، رهام احساس می‌کند باید درباره‌ی آثار کهن ملی و میهنی نیز تحقیق کند و آن‌ها را به هم‌وطنان خودش بازگرداند. او دیگر نمی‌تواند گروه تحقیقات را تحمل کند. آن‌ها مقرراتی و بی‌مسئولیت‌اند. باید خود دست به کار شود؛ او در پی یافتن کتابی قدیمی مربوط به مینیاتور ایران به‌سراغ کتابخانه‌ی لندن می‌رود. رهام برای کشف و مطالعه به این کشور آمده اما نمی‌داند سرنوشت برایش چه بازی هولناکی به راه انداخته. کتاب کاج‌ها وارونه‌اند تریلری روانشناسی است که ما را به‌طور همزمان با دو پرونده‌ی جنایی نیز درگیر می‌کند؛ پرونده‌ی سارا و ماجرایی مربوط به گذشته‌ی رهام.

سامان نورایی، نویسنده‌ی کتاب، رهام را به روستایی مرموز و دورافتاده در اطراف لندن می‌برد؛ جایی که قرار است زنی به نام «سارا تایلر» را ملاقات کنیم. او زندانی است. پلیس معتقد است سارا قتلی مرتکب شده و قاضی او را جنایت‌کار می‌داند؛ اما هیچ‌کس نمی‌داند واقعیت چیست! البته دادگاه مطلع است که بیشتر از سارا، فرد دیگری در ماجرای قتلی که رخ داده مقصر است؛ فلورا. او مادر ساراست و به اختلالات روانی خطرناکی دچار شده. در این میان، کتاب کاج‌ها وارونه‌اند گذشته‌ی رهام را نیز برای ما می‌گشاید؛ گذشته‌ای تلخ که خاطرات یک جنایت را به یاد او می‌آورد. وقایعی که در این دهکده جریان دارند، بخش آسیب‌دیده‌ی ذهن رهام را فعال و گذشته را برایش زنده می‌کند. این کتاب بیش از اینکه در پی یافتن «قاتل» باشد، می‌کوشد تا بستری را که افراد در آن به جنایتکار و قربانی تبدیل می‌شوند، شرح دهد. سامان نورایی اختلالات حاد روانی فلورا و تأثیر آن‌ها بر وقایع گوناگون داستان را نمایان کرده و از مخاطبان خود می‌خواهد عوامل زمینه‌ساز جنایت را به‌خوبی بشناسند و راز و رمز این پرونده‌ی قتل را بگشایند.

کتاب کاج‌ها وارونه‌اند به کوشش انتشارات هیلا به‌چاپ رسیده است.

کتاب کاج‌ها وارونه‌اند برای چه کسانی مناسب است؟

رسیدن به پاسخ این پرسش که «چرا یک نفر قاتل می‌شود؟» از «چه کسی قاتل است؟» مهم‌تر است؛ تنها در صورت رسیدن به جواب سؤال حاضر است که می‌توانیم از وقوع قتل و جنایت‌های متعدد جلوگیری کنیم. این کتاب تریلری روانشناسی است و برای علاقه‌مندان به این ژانر و ماجراهای معمایی و جنایی جالب و خواندنی است.

در بخشی از کتاب کاج‌ها وارونه‌اند می‌خوانیم

ویلیام بلیک را نیز در همان روزهای تبدار شناخت. قحطی بیداد می‌کرد و فقر با دستان خشکیده و چرکش از سر و کول مردم بالا می‌رفت. بعضی‌ها که دستشان به دهانشان می‌رسید و کارشان جایی گیر نبود، از وحشت تیفوس و وبا از شهر به ییلاق‌های شمالی می‌رفتند؛ اما او به شعر چنگ می‌انداخت تا اوضاع زندگی را فراموش کند. چهره‌ساز کلافه بود. چمدان کوچکی را از بالای کمد کهنه‌اش پایین کشید. روبه‌رویش نشسته بود و شربت بهارنارنجش را فرومی‌داد که با هر جرعه داغی تابستان را بیشتر از تنش می‌زدود. کتابی با جلد چرمی را که نام ویلیام بلیک با حروف درشت بر آن طلاکوب شده بود روی میز گذاشت: «صد بار گفتم، برای هزار بار دیگر هم می‌گویم... این جادۀ مال‌رو پر از گردنه است.» با پارچه‌ای سفید و حاشیه‌دوزی‌شده عرق پیشانی‌اش را پاک کرد و ادامه داد: «سر هر گردنه‌اش هم که شکر خدا یک مشت مدعی سبیل‌چرب‌کن با تاراجِ خاک نطفه پس می‌اندازند.» بعد دستمال را در جیب کتش گذاشت: «آن هم که شد نتیجۀ مشروطه‌اش... دیروز در جمعی خصوصی نهیب زدم... گفتم آقایان... فرهیختگان، جنتلمنان! آخر حواستان کجاست؟ سرتان مثل کبک در برف نباشد. یک فروغی داریم و هزاران پاپتی حزب باد که حرف حسابی نمی‌زنند مگر زنده باد و مرده باد.»

زیرچشمی استاد را نگاه می‌کرد، ولی نمی‌دانست چه جواب دهد. چهره‌ساز کتاب را به سویش هل داد و بعد با قاشقی کوچک شربتش را هم زد: «خب، ولش کن... به هر حال تو را در باغ سیاست نمی‌بینم؛ اما حواست بیشتر جمع باشد... برای خودت می‌گویم. بفهم پسر دور و برت چه خبر است.»

کتاب را از روی میز برداشت و عنوانش را با ولع خواند: آوازهای معصومیت. شوری تازه وجودش را در بر گرفت و بی‌اختیار لبخندی بر لبانش نقش بست. چهره‌ساز ادامه داد: «برای توست... به این اجنبی‌های تفنگ‌به‌دست نگاه نکن. این یکی از آن آدم‌حسابی‌هایشان است. گفتم حالا که رفتنی هستی بد نیست قدری بیشتر از خوب‌هایشان بدانی. انگاری گوشه‌چشمی هم به مولوی خودمان داشته است.»

تشکری کرد و کتاب را داخل کیفش سراند. هنگام خارج شدن از خانه صدای استاد را پشت سر می‌شنید که به نقل از ویلیام بلیک می‌گفت: «هیچ پرنده‌ای آن‌چنان اوج نخواهد گرفت، اگر تنها با بال‌های خود پرواز کند.»

پول نوشیدنی را به همراه انعامی مختصر روی میز گذاشت. ویلیام از دور برایش دست تکان داد. کافه رفته‌رفته از مشتری‌هایی پر می‌شد که می‌آمدند تا شب را در مستی و بی‌خبری بگذرانند. بیرون چند سرباز اسلحه‌به‌دوش گرد آتش گرم صحبت بودند. چانه‌اش را در یقۀ پالتو‌اش فروبرد و به سمت خیابان اصلی راه افتاد.