معرفی و دانلود کتاب چه کار می‌کنی با یک فرصت؟

معرفی کتاب چه کار می‌کنی با یک فرصت؟

کتاب چه کار می‌کنی با یک فرصت؟ نوشته‌ی کوبی یامادا، به کودکان می‌آموزد که در برخورد با فرصت‌هایی که در زندگی برایشان پیش می‌آید اعتماد به نفس و شجاعت داشته باشند و از چیزی نترسند تا به خواسته‌ها و اهدافشان دست پیدا کنند.

موضوع کتاب چه کار می‌کنی با یک فرصت؟ چیست؟

در این داستان، یک کودک اولین فرصت خود در زندگی را می‌بیند اما مطمئن نیست که با آن چه کار باید کند. او فرصت را رها می‌کند. در روزهای بعد، وقتی فرصتی جدید فرا می‌رسد، او به دنبال آن می‌رود، اما این بار نیز فرصت را از دست می‌دهد و روی زمین می‌افتد. از این اتفاق پسرک خجالت‌زده شده و از قضاوت دیگران می‌ترسد. هر چند که همچنان هم می‌خواهد از فرصت‌ها استفاده کند اما هر فرصت جدید را نادیده می‌گیرد تا اینکه در نهایت یک روز متوجه چیزی می‌شود...

هر فرصت جدیدی که در زندگی انسان‌ها پیش آید، می‌تواند باعث تحول و دگرگونی در زندگیشان شود. کوبی یامادا (Kobi Yamada) در کتاب چه کار می‌کنی با یک فرصت؟ (What Do You Do With a Chance) نشان می‌دهد که فرصت‌های زندگی از همان دوران کودکی در زندگی پیش می‌آیند پس لازم است که کودکان از همان دوران حساس کودکی یاد بگیرند که شجاعت و اعتماد به نفس روبه‌رو شدن با آن‌ها را در زندگی را داشته باشند؛ چرا که هر فرصت در زندگی همانند یک دعوتنامه است که آن‌ها را به موقعیت‌های متفاوت‌تر و تحولاتی بزرگ در زندگی فرا می‌خوانند پس نباید فرصت‌ها را نادیده گرفت بلکه باید جسارت به خرج داده و به دنبال کشف خود و رسیدن به خواسته‌ها و اهدافشان در زندگی باشند.

کودکان از این داستان می‌آموزند که به استقبال تجربه‌های جدید در زندگی رفته و ترس از قضاوت دیگران و شکست خوردن را کنار بگذارند و بدانند که شکست هم همانند موفقیت قسمتی از زندگی انسان‌هاست، پس نباید به دلیل ترس از شکست در زندگی عقب‌نشینی کرد بلکه همیشه باید جسارت تغییر و تحول در زندگی را داشت.

کتاب چه کار می‌کنی با یک فرصت؟ مناسب چه کسانی است؟

این داستان همراه با تصاویر زیبا، برای کودکان سنین 3 تا 7 آموزنده است و به شناخت شخصیت خود و رشد و تعالی آن‌ها در آینده کمک می‌کند. همچنین مفاهیم این کتاب به قدری عمیق است که برای همه‌ی افراد با هر سنی مفید خواهد بود.

در بخشی از کتاب چه کار می‌کنی با یک فرصت؟ می‌خوانیم:

می‌دانم طوری رفتار می‌کردم انگار برایم اهمیتی ندارند، اما حقیقت این بود که اهمیت داشتند. هنوز دلم می‌خواست فرصتی به دست بیاورم. اما می‌ترسیدم و خیلی مطمئن نبودم که آیا روزی می‌رسد که به اندازه‌ی کافی شجاع بشوم.