معرفی و دانلود کتاب پایان شاد: گزیده‌ای از داستان‌های معاصر روسیه

معرفی کتاب پایان شاد: گزیده‌ای از داستان‌های معاصر روسیه

در کتاب پایان شاد: گزیده‌ای از داستان‌های معاصر روسیه، شش داستان از سه‌ نویسنده‌ی برجسته‌ی روس به نام‌های آندری گلاسیموف، یوگنی گریشکاوتس و ویکتوریا توکاروا گنجانده شده و موضوع آن پیرامون توصیف فضای اجتماعی این کشور می‌گذرد.

دنیای امروز روسیه، هر چند حاصل تاریخ و ادبیات دیروز این سرزمین است، اما جلوه‌های بسیاری از آن در آثار کلاسیک و یا آثار اوایل قرن بیستم ناپیدا هستند. ادبیات امروز روسیه با تکیه بر پیشینه‌ی درخشان قرون طلایی و نقره‌ای ادبیات روسیه، ابعاد تازه‌تری از زندگی، دیدگاه‌ها، تغییرات اجتماعی و ذهنیت مردم روسیه را به مخاطب می‌نمایاند.

داستان‌های کتاب پایان شاد (Happy Ending)، بی‌آنکه در دنیای سیاست و تحلیل‌های سیاسی ‌- اجتماعی گام بگذارند، تصویری از روسیه پیش از فروپاشی، روسیه‌ی بحران‌ زده در آستانه‌ی فروپاشی و سال‌های پس از فروپاشی و گشایش دروازه‌های کشور را به نمایش می‌گذارند. توصیف فضای اجتماعی در قالب دغدغه‌های روزمره‌ی قهرمانان گنجانده شده‌ است و به گونه‌ای نامحسوس خواننده را به سفر در زمان و مکان می‌‌برد.

آندری گلاسیموف (Andrei Gelasimov)، یوگنی گریشکاوتس (Yevgeni Grishkovetz) و ویکتوریا توکاروا (Viktoriia Samoilovna Tokareva)، به عنوان پرطرفدارترین نویسندگان ادبیات کلاسیک در میان روشنفکران و جوانان روسیه‌ی معاصر هستند. از این رو می‌توان با خواندن داستان‌هایشان راهی گشود به دنیای پیچیده‌ی اندیشه‌ی روسیه‌ی معاصر که گاه برای خواننده‌ی ایرانی رنگ و بویی خویشاوندانه دارد.

در بخشی از کتاب پایان شاد می‌خوانیم:

همین دیروز من این‌جا بودم، با همه، و امروز معلوم نیست کجا هستم و اگر این‌جا به ‌جایی برای من اتفاق افتاده، پس یعنی وجود خارجی دارد و می‌تواند برای هر کسی اتفاق بیفتد، مخصوصاً برای نیورای نظافتچی. شوهرم هیچ‌وقت بیماری‌های مرا باور نکرد، حالا هم مرگ مرا باور نمی‌کرد. در اعماق وجودش احساس می‌کرد که این هم از اداها و بازی‌های من است.

آپارتمان پر از آدم بود. نمی‌دانم چرا فکر می‌کردم آدم‌های کمتری باید بیایند. راستش حتی فکر می‌کردم کسی نیست که مرا به خاک بسپارد. من عادت کرده بودم همه‌ی کارها را خودم و به تنهایی انجام دهم؛ عادت کرده بودم روی هیچ‌کسی حساب نکنم؛ و اگر می‌توانستم خودم، خودم را دفن کنم، حتماً همین کار را می‌کردم. اما، در کمال تعجب، همه‌چیز بدون من انجام شد: هم گورم را در قبرستان کندند و هم مدارک را تنظیم کردند. زنی که کارمند ثبت بود، گواهی فوت را به شوهرم داد و درعوض شناسنامه‌ی مرا از او خواست. شوهرم شناسنامه را به او داد. زن نگاه بی‌تفاوتی به شناسنامه انداخت، بعد آن را دو تکه کرد و در سبد مخصوص کاغذ باطله پرتاب کرد.

شوهرم وقتی دید شناسنامه‌ی مرا پاره می‌کنند، فهمید که من واقعاً از زندگی مرخص شده‌ام و دیگر نمی‌توان هیچ‌چیز را تغییر داد. حالا او آزاد بود، اما هنوز معلوم نبود با این آزادی چه می‌تواند بکند و آیا اصلاً این آزادی را می‌خواهد یا نه؟ هرچه باشد، فایده‌های من خیلی بیشتر از دردسرهایم بودند. وقتی او از اداره‌ی ثبت به خانه برگشت، قیافه‌اش مثل مجسمه بود، انگار که او هم یک دل سیر داروی خواب‌آور خورده باشد. هنگام تعطیلی ناهار ادارات بود که دوستانم آلیا و زلیا از راه رسیدند. هر دو آن‌ها زیبا بودند، اما زیبایی آلیا را فقط من می‌دیدم و زیبایی زلیا را همه بدون استثنا.

فهرست مطالب کتاب

سخن نخست
پایان شاد: ویکتوریا توکاروا
جایی که هیچ چیز نیست: ویکتوریا توکاروا
سن لطیف: آندری گلاسیموف
تو می‌توانی!: آندری گلاسیموف
زخم: یوگنی گریشکاوتس
نیروی شفابخش خواب: یوگنی گریشکاوتس