معرفی و دانلود کتاب مسافر دریا

معرفی کتاب مسافر دریا

کتاب مسافر دریا نوشته‌ی تام پرسیوال، داستانی است غنی از احساسات کوچک و کودکانه، بزرگ و صادقانه. داستانی درباره‌ی گم کردن چیزهایی به سادگی یک اسباب‌بازی قدیمی و غمی که به بزرگی دریاست. این قصه به سادگی از غم و اندوهی روایت می‌کند که کودکان هنگام از دست دادن چیزهای ارزشمندشان احساس می‌کنند. این کتاب همچنین می‌تواند نقطه‌ی شروع خوبی برای گفتگو در مورد از دست دادن یک شخص مهم در زندگی کودکان باشد.

درباره‌ی کتاب مسافر دریا

خرس عروسکی سوفیا، بهترین دوست او بود. این عروسک قدیمی از مادربزرگش به مادر و سپس به سوفیا رسید. اما در یک روز طوفانی در سفری به ساحل، سوفیا خرسش را گم کرد و دریا آن را با خود برد. این اولین مواجه‌ی سوفیا با حقیقتِ از دست دادن بود. اسباب‌بازی محبوبش را گم کرده بود و باید یاد می‌گرفت بدون آن به زندگی ادامه دهد. تام پرسیوال (Tom Percival) در کتاب مسافر دریا از این اندوه و مبارزه‌ی درونی می‌نویسد؛ از باور و امید. امید به این‌که شاید روزی دریا، خرس محبوب سوفیا را به او بازگرداند.

کتاب مسافر دریا (The Sea Saw) داستانی شجاعانه و امیدبخش برای کودکان است. اما بی‌تردید، هرکسی که اسباب‌بازی ارزشمندی را در دوران کودکی‌اش گم کرده باشد، با مطالعه‌ی کتاب مسافر دریا، چند قطره‌ای اشک خواهد ریخت. تام پرسیوال با تصویرگری‌ دوست‌داشتنی خود نیز این پیام را می‌رساند که «اگر چیزی را در قلبتان نگه دارید، هرگز از دست نمی‌رود».

نشر مهرسا این کتاب را با ترجمه‌ی سمیه حیدری به چاپ رسانیده است و کتابراه نسخه‌ی الکترونیکی کتاب مسافر دریا را برای کودکان و علاقمندان به داستان‌های کودک در دسترس قرار داده است.

کتاب مسافر دریا برای چه کسانی مناسب است؟

اگر در میان اطرافیانتان با کودکی مواجه شده‌اید که عروسک موردعلاقه‌اش را گم کرده و یا فرد ارزشمندی را در زندگی خود از دست داده است، این کتاب بهترین هدیه برای او است. روایت تام پرسیوال نه تنها درد و ناراحتی ناشی از این اتفاق را برای کودکان قابل تحمل و آسان می‌کند، بلکه با زبانی شیرین به آن‌ها می‌آموزد چطور با از دست دادن کنار بیایند. کتاب مسافر دریا همچنین برای تمام افراد علاقمند در حوزه کتاب‌های کودک و نوجوان نیز مناسب و دلنشین است.

در بخشی از کتاب مسافر دریا می‌خوانیم

ناگهان آسمان تیره و تار شد و رعدوبرق زد.
باران روی ماسه‌های ساحل می‌بارید.
آن‌ها با عجله همه‌چیز را جمع کردند و با آخرین اتوبوس برگشتند به خانه.

بابا و سوفیا آن‌قدر عجله داشتند که هیچ‌کدامشان متوجه نشدند درِ کیف بازِ باز بوده و خرسی پرت شده بیرون.