معرفی و دانلود کتاب قلبی برای همه

معرفی کتاب قلبی برای همه

کتاب قلبی برای همه یک داستان بلند ایرانی به قلم سیما سروشه است و به ماجرای زندگی دختری جوان می‌پردازدکه نمی‌داند خانواده‌ی حقیقی‌اش چه کسانی هستند و به یک بحران هویت جدی دچار شده است. داستان این کتاب در زمان حال رخ می‌دهد و دختر به دنبال یافتن خانواده‌ی واقعی خود، با افراد جدیدی آشنا می‌شود که دست سرنوشت، تقدیر آن‌ها را به هم گره می‌زند.

درباره‌ی کتاب قلبی برای همه

زندگی آنقدر بازی و فریب برای بازیگرانش تدارک می‌بیند که سرانجام آن‌ها را سر یک پیچ تند و دشوار به دام می‌اندازد. دستِ سرنوشت مهره‌ها را طوری کنار هم می‌چیند که به یکدیگر گره می‌خورند. کتاب قلبی برای همه نوشته‌ی سیما سروشه در قالب داستانی بلند و عامه‌پسند نگاشته شده و به ماجراهای زندگی چند دختر و پسر جوان می‌پردازد که سرنوشت آن‌ها را گرد هم جمع کرده. سهیل پسر جوان و ثروتمندی است که به تازگی از خارج از کشور به وطن برگشته و بعد از فوت پدرش، شرکت او را مدیریت می‌کند. ایرج شخصیت دیگر کتاب قلبی برای همه، دوست صمیمی سهیل است که قدمت دوستی‌شان به زمان حضور سهیل در انگلیس باز می‌گردد. زندگی آن‌ها به شکلی آرام جریان دارد تا اینکه سروکله‌ی دختری جوان به نام خاطره پیدا می‌شود و همه‌چیز را تغییر می‌دهد.

خاطره، شخصیت اصلی داستان، به تازگی متوجه شده فرزند واقعی والدین خود نیست و سرپرستی‌اش در دوران نوزادی توسط پدرش به والدین کنونی‌اش سپرده شده. این حقیقت به ‌گونه‌ای او را آشفته می‌سازد که عروسی خود را به هم زده و به دنبال یافتن هویت حقیقی‌اش می‌رود، اما افسوس که چند سال دیر رسیده و پدر واقعی‌ او از دنیا رفته است.

هر سه شخصیت داستان به‌نحوی در زندگی دیگری اثرگذارند و در اتفاقاتی که برای هر کدامشان می‌افتد، درگیر پرسش‌های بی‌جواب و آشفتگی‌های خود می‌شوند.

برای اینکه بدانید چه ارتباطی میان آن‌هاست و کدام اتفاق آنان را مانند حلقه‌های یک زنجیر به هم وصل کرده است، بهتر است ادامه‌ی داستان را در کتاب قلبی برای همه به قلبم سیما سروشه بخوانید. کتاب قلبی برای همه توسط انتشارات هنر پارینه به چاپ رسیده و روانه‌ی بازار کتاب شده است.

کتاب قلبی برای همه مناسب چه کسانی است؟

علاقه‌مندان به داستان‌های عامه‌پسند ایرانی و روایت‌های معمایی مخاطبان اصلی این کتاب هستند.

در بخشی از کتاب قلبی برای همه می‌خوانیم

عرق سردی روی چهره سهیل نشست و حس کرد پشتش تیر کشید... ب احرف‌هایی که شنید هزاران فکر ریزودرشت از ذهنش گذشت. سکوت سنگینی توی اتاق رو پر کرده بود و سهیل فقط به خاطره نیکنام که روبه‌روش سربه‌زیر نشسته بود و فنجان چای رو توی دست‌هاش فشار می‌داد زل زده بود و قدرت هیچ عکس‌العملی نداشت. حس کرد توی یه کویر خشک و بی‌آب گیر کرده. با زحمت آب دهنش رو قورت داد و با صدایی که برای خودش هم ناشناس میومد پرسید: «مطمئن هستی بابای من چنین کاری کرده؟ شاید کس دیگه‌ای بوده اشتباه نمی‌کنی؟»

خاطره با دست‌های لرزان آهسته فنجان چای رو روی میز گذاشت و با صدایی که انگار از ته چاه در میومد گفت: «نه الان تقریبا سه ماهه دنبال پیگیری این قضیه هستم و هر طور شده باید ته‌وتوی این ماجرا رودر بیارم. و بعد سرش رو بلند کرد و با نگاه بغض‌آلودی که هربیننده‌ای رو آتش میزد به سهیل زل زد و ادامه داد: «به من حق بدید که دنبال هویت واقعی خودم باشم!»

موج اشک درخشان توی چشم‌های عسلی، سهیل رو هم به هم ریخت. خاطرات روزهای تلخ مثل فیلم ترسناکی جلوی چشم‌هاش زنده شد. یادآوری لحظات دردآوری که قدرت حرف زدن رو هم از سهیل گرفته بود.