معرفی و دانلود کتاب قصههای خوب برای دختر و پسرهای خوب: قصههای کهن ایران
برای دانلود قانونی کتاب قصههای خوب برای دختر و پسرهای خوب: قصههای کهن ایران و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب قصههای خوب برای دختر و پسرهای خوب: قصههای کهن ایران
یکی از بهترین راههای آشنا کردن کودکان با ادبیات کهن بازنویسی داستانها و حکایات آن دوره به زبان امروزی است، کاری که هستی فرخ در کتاب قصههای خوب برای دختر و پسرهای خوب: قصههای کهن ایران انجام داده است. آشنایی با ادبیات کهن دریچهای است به گذشته تا ما را با فرهنگ، آداب و رسوم و باورهای اجدادمان آشنا کند تا با در نظر گرفتن گذشتهی درخشان ایرانزمین برای ساختن آیندهای روشنتر گام برداریم. هستی فرخ در کتاب قصههای خوب برای دختر و پسرهای خوب: قصههای کهن ایران، به گردآوری داستانهای آموزنده و جذاب کهن پرداخته و آنها را با زبانی شیرین و رسا آمیخته است تا کودکان از خواندن آن لذت ببرند.
در بخشی از کتاب قصههای خوب برای دختر و پسرهای خوب: قصههای کهن ایران میخوانیم
روزی روزگاری در بیابانی خشک و بیآب و علف مرد عربی کنار خانوادهاش زندگی میکرد که تا به حال شهر را ندیده بود. آنها در چادری نزدیک به یک تپه زندگی میکردند و خوراکشان هم علف و ملخ بود. آبی هم که به دستشان میرسید، آنقدر شور بود که نمیشد آن را خورد. خلاصه به هر سختی بود، زندگی میکردند. مرد عرب از زمانی که به دنیا آمده بود، فقط بیابان دیده بود و دیگر هیچ. اصلاً نمیدانست که جاهای بهتری هم برای زندگی کردن میتواند وجود داشته باشد. به همین زندگی سخت عادت کرده بود و گلایهای هم نداشت. گاهی بر سر کاروانهایی که از آن جا میگذشتند، مینشست تا از آنان صدقه و پولی بگیرد؛ اما کاروانها هم دیر به دیر میآمدند. اصلاً مگر کاروانی جرئت میکرد به آن بیابان بیآب و علف نزدیک شود؟ تا اینکه یک سال تابستان، اینقدر آب کم شده بود که حتی یک قطره برای نوشیدن نمانده بود.
مرد بیچاره زمین را میکند تا مگر به آبی برسد؛ اما خبری از آب نبود. پس مشکش را به دوش انداخت تا به دنبال آب برود. آنقدر رفت و رفت تا به مردی برخورد کرد. از مرد نشانی آبادی را خواست و منظورش از آبادی جایی بود که بشود آن جا آب پیدا کرد. مرد گفت: چند کیلومتر دیگر که بروی، به شهر میرسی. مرد عرب رفت و رفت تا به چالهای رسید که آب باران در آن جمع شده بود. بس که آب ندیده بود، فکر میکرد به دریاچهای رسیده است، در حالی که چالهای بیش نبود. کمی آب خورد و صورتش را شست و چون تا به حال آب شیرین نخورده بود، فکر کرد که این آب باید از بهشت آمده باشد. فکر کرد آب کوثر است و آنقدر خوشحال بود که در پوست خودش نمیگنجید.
فهرست مطالب کتاب
حکایت شاهزادهی کوتاهقد
حکایت پسرک دزد
حکایت غلام سیاه و دریا
حکایت مرد درویش ریاکار
خواستگار سوم
آب بهشتی
پیرزن اسفند دود کن
شناخت ناقص
کودک حلوا فروش
هرکجا دانه هست دام هم هست
تقلید کورکورانه
پهلوان ترسو
من چیزی میدانم که شما نمیدانید
آرزوهای پیرمرد
راز و نیاز چوپان با خدا
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
هرکسی را بهر کاری ساختند
سحرخیزباش تا کامروا گردی
پند خرگوش به کار شتر نمیآید
عدالت و مساوات
حکایت مرد درویش و دخترش
طوطی و مرد بازرگان
دوستی موش و گربه
پیرمرد شیرین زبان
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب قصههای خوب برای دختر و پسرهای خوب: قصههای کهن ایران |
نویسنده | هستی فرخ |
ناشر چاپی | نشر همخونه |
سال انتشار | ۱۴۰۰ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 144 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-6929-23-3 |
موضوع کتاب | کتابهای قصههای کهن کودک |