معرفی و دانلود کتاب قدرت‌های پرنسسی: دیو خیلی عصبانی

معرفی کتاب قدرت‌های پرنسسی: دیو خیلی عصبانی

کتاب قدرت‌های پرنسسی: دیو خیلی عصبانی نوشته‌ی سوزان ویلیامز داستانی از مجموعه‌ای فانتزی است که به زندگی شاهدخت‌هایی می‌پردازد که با هم دوست هستند. این بار نوبت تانسی است که هر وقت اتفاق وحشتناکی در پادشاهی‌شان رخ می‌دهد، دیو را مقصر می‌دانند، اما آیا حقیقتاً دیو دشمن آن‌هاست؟

درباره‌ی کتاب دیو خیلی عصبانی:

تانسی مجبور است با شش برادر بدجنس خود زندگی کند و آزار آن‌ها را تحمل نماید، حتی جونا برادر محبوبش هم با او نامهربان است، البته این تمام مشکلات شاهدخت کوچولو نیست و داستان اصلی کتاب دیو خیلی عصبانی (The awfully angry ogre) با این موضوع شروع می‌شود که پرنسس‌های جادویی تصمیم می‌گیرند مدتی را در قصر خانوادگی تانسی بگذرانند و تجدید دیدار کنند. تانسی از این خبر هم خوشحال است هم ناراحت؛ خوشحال چون دوستانش را می‌بیند و ناراحت چون وضع مالی خانواده‌اش خوب نیست و می‌ترسد به دوستانش خوش نگذرد یا دیگر او را دوست نداشته باشند. اما چرا پادشاه یک سرزمین باید مشکل مالی داشته باشد؟ یعنی به خاطر دیوی است که در آن نزدیکی زندگی می‌کند؟ وای خدای من! گفتی دیو؟ برویم ببینیم قضیه چیست.

مجموعه‌ی قدرت‌های پرنسسی:

سوزان ویلیامز (Suzanne Williams) در مجموعه‌ی دوست‌داشتنی قدرت‌های پرنسسی (Princess Power) به زندگی تعدادی شاهزاده خانم جذاب و مهربان می‌پردازد و در هر کتاب به مشکلات و دغدغه‌های یکی از این دختران سرک می‌کشد که معمولاً با قدرت‌های جادویی سروکار دارند.

کتاب دیو خیلی عصبانی مناسب چه کسانی است؟

مطالعه‌ی این کتاب به تمام کودکان دبستانی علاقه‌مند به داستان‌های فانتزی توصیه می‌شود.

با سوزان ویلیامز بیشتر آشنا شویم:

این نویسنده که تاکنون بیش از 80 کتاب برای کودکان نوشته است زمانی کتابدار دبستان بود اما پس از مدتی به نویسندگی و تصویرگری برای این گروه سنی روی آورد. سوزان ویلیامز در سال 2000 جایزه‌ی منتخب کودکان نیومکزیکو را از آن خود کرد و در چندین رقابت در گروه نامزدهای نهایی قرار گرفت. از میان آثار این نویسنده می‌توان به زئوس و آذرخش سرنوشت، پوزئیدون و دریای خشمگین، هیدیس و کلاهخود تاریکی، هایپریون و گوی‌های آتشین، تایفون هیولا و بادهای ویرانگر و... اشاره کرد.

در بخشی از کتاب دیو خیلی عصبانی می‌خوانیم:

وقتی پدر و مادر تانسی برای صبحانه پایین آمدند، با آن‌ها سر میز چوب بلوطی نشست و گفت: «دوستام می‌خوان چند روز دیگه بیان اینجا. من بهشون گفتم بیان، اما اگه فکر می‌کنین وقت مناسبی نیست، اشکالی نداره.» تانسی مکث کرد، تا حدی امیدوار بود والدینش بگویند که در حال حاضر نمی‌توانند از کسی پذیرایی کنند. بعد می‌توانست به پرنسس‌ها پیشنهاد دهد که جای دیگری همدیگر را ببینند. شاید می‌توانستند به خانۀ النا بروند. تا حالا به آن جا هم نرفته بودند.

اما ملکه شارلوت، زنی تپل و سرزنده با گونه‌های چال‌دار، لبخند زد و گفت: «به نظر من فکر خیلی خوبیه.» برای خودش یک فنجان چای ریخت. «من و پدرت دوست داریم دوستانت رو ببینیم، مگه نه عزیزم؟»

شاه آلبرت سرش را از روی روزنامۀ مجستا بلند کرد. با اینکه بینی دراز و خمیده و ابروهای پر پشت و تیره‌اش ظاهری خشن به او می‌داد، بیشتر اوقات مردی کاملاً منطقی بود. «البته. چرا که نه؟ به نظرم هر چی تعدادمون بیشتر باشه، شادتریم.» بعد سر روزنامه‌اش برگشت.

تانسی فکر کرد، خب این هم از این. امیدوار بود دوستانش از دیدن خانۀ او خیلی نومید نشوند.

صدای فریاد و چکمه‌های سنگین روی پله‌ها شنیده شد و برادران تانسی، ادوارد و جیمز با سر و صدا وارد اتاق شدند. ادوارد غرید و گفت: «بکش کنار آب دزدک.» خودش را کنار او روی نیمکت انداخت و با آرنج به او سیخونک زد.

تانسی هم به او سیخونک زد و گفت: «مواظب باش!»

ادوارد خندید و دستش را دراز کرد تا آن طرف میز تا بشقاب سوسیس را بردارد. در نوزده سالگی قوی و عضلانی بود و همان ابروهای پرپشت و تیرۀ شاه آلبرت را داشت اما بینی‌اش صاف‌تر بود. ادوارد خیلی به دخترها علاقه داشت و تعجب تانسی از این بود که دخترها هم از او خوششان می‌آمد. به نظر او که ادوارد خیلی تندخو و بی‌ادب بود.

فهرست مطالب کتاب

پرنسس تانسی
دیو
پرنسس‌ها از راه می‌رسند
به پیش برای شکار
پیرزن
مجسمه‌ها
داستان دیو
بازگشت به قلعه
دردسر
آتش
اخبار خوب