معرفی و دانلود رایگان کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه
برای دانلود قانونی کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه
مریم قمی بزرگی در کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه داستان یک شب سرد بارانی را روایت میکند که در آن یک موش آبکشیده با مورچهای مهربان روبهرو میشود. موش کوچولو به دنبال خانوادهاش میگردد تا این که...
دربارهی کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه
داستان کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه از این قرار است: گربهی سیاه به خانهی موش کوچولو حمله میکند. موش کوچولو پا به فرار میگذارد و سر از یک شب سرد و بارانی درمیآورد. او از خانوادهاش خبر ندارد و در شهر گم شده است اما دیری نمیگذرد که به لانهی مورچهها میرسد. شاه مورچهها با او ملاقات میکند و موش خیس آبکشیده را به درون لانه راه میدهد. برای او جای گرم و نرمی فراهم میکند و به او میگوید فردا با لشگر مورچهها به دنبال خانوادهی موش کوچولو خواهند رفت. آیا آنها موفق میشوند موش کوچولو را به خانوادهاش برسانند؟
کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه را با صدای نویسندهی کتاب، مریم قمی بزرگی میشنوید.
کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه برای چه کسانی مناسب است؟
شنیدن این کتاب داستان صوتی را به کودکان 5 تا 8 ساله پیشنهاد میکنیم.
در بخشی از کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه میشنویم
موش کوچولو با همان حالت لرزان گفت: «گربهی سیاه وحشی به من و خانوادهام حمله کرد و همگی به هر طرفی که تونستیم فرار کردیم، همدیگه رو گم کردیم و من سر از اینجا درآوردم؛ من رو ببخش که ترسیدی.»
شاه مورچه به نگهبانان دستور داد که جای گرمی برای موش درست کنند و غذا برایش بیاورند. موش کوچولو خیلی خوشحال شد و گفت: «فکر نمیکردم به من کمک کنید. خیلی ممنونم.»
شاه مورچه گفت: «استراحت کن تا فردا. تصمیم دارم کمکت کنم تا خانوادهت رو پیدا کنی.»
فهرست مطالب کتاب صوتی
مشخصات کتاب صوتی
نام کتاب | کتاب صوتی موش کوچولو و شاه مورچه |
نویسنده | مریم قمی بزرگی |
راوی | مریم قمی بزرگی |
ناشر صوتی | خانه داستان چوک |
سال انتشار | ۱۴۰۱ |
فرمت کتاب | MP3 |
مدت | ۶ دقیقه |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | کتابهای صوتی داستان سرگرم کننده کودک، کتابهای صوتی کودک 6 تا 8 سال |
شاه مورچه با ترس به طرف موش رفت و گفت اینجا چه میکنی چرا زیر بارون ایستادهای
موش هم با همان لرزش گفت گربه سیاهی به لانه ما حمله کردند و ما هم به هر طرف فرار کرده ایم و حالا و همدیگر را گم کرده ایم
شاه مورچه او را به قصر برد به او غذا و جای استراحت داد
فردای ان روز تمام سربازهای مورچهای و موش به لانه موشها رفت و اطراف شروع به گشتن کردند
ناگهان مادر موش را پیدا کرد
موش کوچولو مادرش را بغل کرد و از خوبیهای شاه مورچه گفت
شاه مورچه هم گفت شاید این اتفاق هم برای ما میافتاد
دیگر تاریک شده بود و میخواستند برگردند که صدای پدر و خواهرش را هم شنیدند
آنها همدیگر را پیدا کردند و به قصر بازگشتند
آن شب در قصر ماندند و بعد در نزدیکی قصر لانهای برای خود درست کردند
حرف این داستان این است اگر به تمام تفاوتهای خود با بقیه نگاه نکنیم و به آنها کمک کنیم چقدر از سختیها برایمان آسان خواهد شد