معرفی و دانلود کتاب دختری پشت پنجره

معرفی کتاب دختری پشت پنجره

داستان کتاب دختری پشت پنجره درباره‌ی پسری نوجوان است که به دلیل مشکلات مالی خانواده‌اش مجبور به اسباب‌کشی به محله‌ای می‌شود که منطقه ممنوعه بوده و خاطرات بدی از آن‌جا دارند. فرید دانش فر در کتاب حاضر به چالش‌های زندگی، روابط انسانی و مواجهه با گذشته پرداخته است.

درباره‌ی کتاب دختری پشت پنجره

بازگشت به گذشته، چیزی است که اغلب از آن فرار می‌کنیم، اما گاهی زندگی ما را به جایی می‌برد که نمی‌توانیم از آن اجتناب کنیم. داستانی که در کتاب دختری پشت پنجره روایت می‌شود نیز درباره چنین بازگشتی است. پسری نوجوان که به دلیل مشکلات مالی خانواده، مجبور می‌شود به محله‌ای برگردد که روزگاری برایش پر از خاطرات تلخ بوده است. این بازگشت به محله‌ای که یک زمانی آن را برای خود ممنوع کرده بوده و از آن ترس داشته، نقطه‌ی شروع داستان است.

شخصیت اصلی، در مواجهه با دنیای جدید و شرایط سخت زندگی، خود را در میان دنیای کودکی و واقعیت‌های تلخ می‌بیند. محله‌ای که برای او جایی سرد و غمگین است. پسر نوجوان در در تلاش است که از طریق فوتبال و علاقه‌اش به بازیکنان بزرگ، راهی برای فرار از خاطرات تلخش پیدا کند... این کتاب توسط انتشارات پرنده آبی منتشر شده است.

کتاب دختری پشت پنجره برای چه کسانی مناسب است؟

رمان دختری پشت پنجره برای نوجوانانی مناسب است که به داستان‌های انسانی و واقعی علاقه دارند. این کتاب به بررسی چالش‌های نوجوانی، خانواده، و تأثیر محیط بر شخصیت افراد می‌پردازد. خوانندگانی که به روابط پیچیده انسانی و مسائلی مانند تغییرات اجتماعی و مالی توجه دارند، از این کتاب لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب دختری پشت پنجره می‌خوانیم

رفتم دستشویی، آبی به صورتم زدم و با دست‌های خیسم موهایم را ژولیده‌تر کردم. توپ چهل تکه‌ام را برداشتم، کتانی‌ام را پوشیدم، بندش را محکم بستم و راه افتادم. رادین راست می‌گفت، نباید می‌ترسیدم. من راستی راستی دل و جرئت پیدا کرده بودم. در را باز کردم و بدون این‌که به این‌طرف و آن‌طرفم نگاه کنم، پا توی کوچه گذاشتم. می‌دانستم چند نفری سر کوچه هستند، ولی اهمیت ندادم. توپ را انداختم زمین. خیره شده بودم به توپ که بالا و پایین می‌رفت. هیچ چیزی توی سرم نبود، جز عقده‌ی آن سه روز. دست‌هایم را مشت کرده بودم و با دندان‌های بالایی‌ام لبم را گاز می‌گرفتم. توپ به زمین خورد و آمد بالا. پای راستم را عقب بردم، چشم‌هایم را محکم بستم و توپ را شوت کردم به دیوار روبه رویی. صدای شوتم توی کوچه پیچید. چه مزه‌ای داشت! تا حالا هیچ شوتی این قدر بهم نچسبیده بود. انگار که توی جام جهانی گل زده باشم! برای اولین بار با خیال راحت، نفس عمیق کشیدم. خیلی دلم می‌خواست ببینم حالا آن‌ها چه کار می‌کنند.

سرم را آرام چرخاندم سمت بچه‌ها. سه، چهار نفری می‌شدند. روی زمین نشسته بودند و داشتند نگاهم کردند. چند لحظه بعد یکی یکی از جای‌شان بلند شدند و زل زدند به من. کمی ترسیده بودم، ولی اصلاً نمی‌خواستم جلوی‌شان کم بیاورم. توپ را با پا کشیدم طرف خودم و بلندش کردم و دوباره شوت زدم به دیوار روبه رویی. فکر کنم داشتم حسابی حرصشان را درمی‌آوردم. یکی‌شان که موهای سیخ سیخی داشت و پیراهن تیم برزیل را پوشیده بود جلوتر آمد.

- هی پسر، چی کار می‌کنی؟ مگه تنت می‌خاره؟

خیلی تند رفته بودم. تقریباً هم‌قد من بود و از آن سه نفر دیگر خوش‌قیافه‌تر. دوقدمی من ایستاده بود و با ابروهای درهم رفته نگاهم می‌کرد. پاهایم داشت می‌لرزید، ولی زیاد تابلو نبود و فقط خودم می‌فهمیدم. همان طوری خیره شده بود به من، انگار منتظر بود جوابش را بدهم. اگر حرفی نمی‌زدم اوضاع بدتر می‌شد.

فهرست مطالب کتاب

مقدمه
1. رفتن به منطقه‌ی ممنوع
2. بچه‌گربه‌ای که سگ شد
3. ماجرای رپ خواندن رادین
4. من پشمک هستم
5. نقشه‌ی احمقانه‌ی مجید
6. دختربچه‌ها شبیه هم هستند
7. اصغرآقا نقشه می‌کشد