معرفی و دانلود کتاب اینجا، در دنیای واقعی

معرفی کتاب اینجا، در دنیای واقعی

کتاب اینجا، در دنیای واقعی نوشته‌ی سارا پنی پکر (نامزد دریافت جایزه‌ی کتاب سال به انتخاب خوانندگان گودریدز)، داستان دو نوجوان به نام‌های وِر و ژولِن را به تصویر می‌کشد که در کمپی مخصوص نوجوانان با هم آشنا می‌شوند. دو نوجوانی که در دو دنیای متفاوت زندگی می‌کنند، اما در یک چیز باهم مشترک هستند؛ آن‌ها مکان امنی برای خود دارند که در طول داستان مجبور می‌شوند برای دفاع از آن، باهم متحد شوند.

درباره‌ی کتاب اینجا، در دنیای واقعی

کتابی که مقابل شماست، داستانی از آموزنده و دربردارنده‌ی ارزش‌های اخلاقی است. ماجرای کتاب اینجا، در دنیای واقعی (Here in the Real World) نوشته‌ی سارا پنی پکر (Sara Pennypacker) در دنیای معاصر و در فلوریدای آمریکا رخ می‌دهد و داستان نوجوانی به‌نام «وِر» را روایت می‌کند.

وِر بی‌صبرانه منتظر است تا تابستان را در دنیای منحصربه‎خودش سپری کند. دنیایی که در تخیلش است. او در تخیل خود دوست دارد همه او را تنها بگذارند تا بتواند با شوالیه‌های قرون وسطایی تنها باشد؛ شوالیه‌هایی که در دنیای ذهنی‌اش هستند. اما این امکان برایش فراهم نیست. پدرومادرش اسم او را در یک کمپ نوشته‌اند. حالا هم او باید راهی کمپ شده و با بقیه‌ی هم‌سن‌وسال‌هایش ارتباط برقرار کند. مسأله‌ای که چندان به مذاقش خوش نمی‌آید. او باید همان کارهایی را انجام دهد که بچه‌های به اصطلاح «عادی» انجام می‌دهند.

وِر در اولین روز کمپ با جولِن آشنا می‌شود. جولِن که دختری بسیار تودار است، در یک کلیسای متروکه که کمی آنطرف‌تر از فضای کمپ قرار دارد، برای خودش گیاه می‌کارد. وِر هم عاشق فضای کلیسای متروکه می‌شود. خیلی زود از کمپ فاصله گرفته و تقریباً تمام وقت خود را در آنجا سپری می‌کند. او کلیسا را مثل دنیای منحصربه‌فرد خودش می‌بیند.

جوئل از این کارِ وِر تعجب کرده و او را پسری رؤیاپرداز خطاب می‌کند که میآن‌های با دنیای واقعی ندارد. اما با وجود همه‌ی اختلافاتی که این دو نفر با هم دارند، در یک چیز مشترک هستند: هردوی آن‌ها کلیسای متروکه را به شکل مأمنی برای خودشان می‌بینند.

اما زمانی‌که پناهگاه ایشان به خطر افتاده و تهدید می‌شود، وِر به دنبال شوالیه‌هایی‌ست که از آن‌ها مراقبت کنند. شوالیه‌هایی سوگندخورده که همیشه به سوگندشان وفادار هستند. کسانی که برای خوبی و حق می‌جنگند. همان‌هایی که قسم یاد کرده‌اند تا از کلیسای متروکه دفاع کنند. از همان شوالیه‌هایی که در داستآن‌های قهرمانی می‌خوانیم. از همان شوالیه‌هایی که در دنیای تخیلش هستند.اما در دنیای واقعی قرار است چه کسی از آنجا مراقبت کند؟ اصلاً این دختر و پسری که رابطه‌ی عادی هم با اطرافیانشان ندارند، چطور می‌توانند از مأمن و پناهگاه خویش دفاع کنند؟

بد نیست اشاره کنیم نشر پرتقال این کتاب را با ترجمه‌ی نغمه یزدان‌پناه منتشر کرده است.

در نکوداشت کتاب اینجا، در دنیای واقعی

• کتابی که پیامی مثبت در بطن خود دارد، الگوهای رفتاری مناسبی را برای کودک و نوجوان مطرح می‌کند و ارزش‌های آموزشی را در داستان خود گنجانده است. (کامِن سِنس)

کتاب اینجا، در دنیای واقعی مناسب چه کسانی است؟

کتاب حاضر مناسب همه‌ی نوجوانانی است که به مطالعه‌ی رمان علاقه‌مند هستند.

با سارا پنی پکر بیشتر آشنا شویم

سارا پنی پکر، نویسنده‌ی هفتادویک‌ساله‌ی آمریکایی، جزو پرفروش‌ترین نویسنده‌های حوزه‌ی کودک و نوجوان است. او تاکنون بیشتر از بیست کتاب را به رشته‌ی تحریر درآورده که تقریباً همه‌ی آن‌ها در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز هستند. او به واسطه‌ی نگارش کتاب‌هایش، تاکنون چندین جایزه را در حوزه‌ی کودک و نوجوان از آن خود کرده است. معروف‌ترین کتاب وی «روباهی به نام پکس» نام دارد که در سال 2016 نامزد دریافت جایزه‌ی کتاب ملی (National book award) شد و تا پنجاه‌وچهار هفته در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌تایمز قرار داشت.

در بخشی از کتاب اینجا، در دنیای واقعی می‌خوانیم

سقف کلیسا ریخته بود و دیوارها تا نیمه ویران شده بودند. بالای دیوارها شبیه جان‌پناه‌های کنگره‌ای قلعه‌ها شده بود. اسمشان را در تحقیقاتش درباره‌ی قلعه‌ها یاد گرفته بود. شبیه استخوان فکی بودند که دندانی در آن نمانده باشد. از شاخه پایین پرید و از میان علف‌های هرز بلند تا پله‌های جلوی کلیسا رفت.

یکی از لنگه‌های در بزرگ چوبی خردوخمیر شده بود و دیگری از لولا درآمده بود و مثل پل متحرکی نیمه‌افراشته، کج افتاده بود. بالای سرش میله‌ا‌ی فلزی از دیوار بیرون زده بود. تکه‌های شیشه‌ی زیرش نشانه‌ی این بود که سر میله قبلاً چراغی وصل بوده، ولی حالا فقط با سایه‌ی نوک‌تیزش نگاه را به سمت ورودی کلیسا می‌کشاند و او را به داخل دعوت می‌کرد.

وِر پیش از پذیرش این دعوت، از پله‌های جلوی ساختمان بالا رفت و سایه‌ی میله را به‌دقت بررسی کرد. معماران قلعه‌ها معمولاً روی دیوارهای آفتاب‌گیر جنوبی مثل این، ساعت‌هایی آفتابی می‌ساختند تا مردم دهکده بتوانند از آن استفاده کنند.

سعی کرد زمان را از روی سایه تشخیص دهد. مادرش ساعت هشت و چهل‌وپنج دقیقه از مرکز محله رفته بود. پس حالا باید نه می‌بود. ‌چیزی نداشت که بتواند با آن علامت بگذارد، ولی سر زانویش موقع پایین ‌پریدن از شاخه خراش برداشته بود. با دقت خون زانویش را جمع کرد و با آن در انتهای سایه یک حرف I لاتین و بعد یک X کشید.

بعد، از روی کپه‌هایی از آوار بالا رفت تا به برج ناقوس برسد. قبلاً مناره‌ای بالای برج بود، اما حالا، دهانه‌ی برج باز شده بود و در نوری که از آن پایین می‌تابید، پلکان فلزی مارپیچی به چشم می‌خورد که مثل وعده‌ای وسوسه‌برانگیز تا آن بالا می‌رفت.