معرفی و دانلود کتاب ارداس ادامه دارد...

معرفی کتاب ارداس ادامه دارد...

کتاب ارداس ادامه دارد... نوشته‌ی ریحانه برناش که دنباله‌ای بر مجموعه‌ی هفت جلدی نجات ارداس محسوب می‌شود، داستان هیجان‌انگیزی را روایت می‌کند. این داستان برای نوجوانان بسیار جذاب خواهد بود به خصوص اگر طرفدار آثار فانتزی باشند.

موضوع کتاب ارداس ادامه دارد... چیست:

ریحانه برناش نوجوانی است که با مطالعه‌ی سری کتاب‌های «نجات ارداس» شیفته‌ی این دنیای فانتزی شده و بعد از اتمام آن تصمیم گرفته تا دنباله‌ی کوتاهی برای آن بنویسد و نتیجه‌ی تلاش‌های او در سن 12 سالگی کتاب حاضر است.

سرزمین ارداس، یک سرزمین جادویی است که مردمانش با حیوان‌های درونشان زندگی خود را می‌گذرانند؛ جایی‌که هر فردی با توجه به خصوصیات اخلاقی و رفتاری خود، صاحب حیوانی می‌شود. میلیِن، رولان، اَبِک و کانِر هم صاحب این حیوان‌ها و مسئولیتی سنگین هستند. آن‌ها به گروه شنل‌سبزها می‌پیوندند. در اردوگاه شنل‌سبزها، وظیفه‌ی محافظت از سرزمین ارداس بر عهده‌ی آن‌هاست، اما این کار سخت، به‌وسیله‌ی حیوان‌های درونشان تبدیل به کاری آسان می‌شود. ریحانه برناش در این کتاب به شرح فعالیت‌های شخصیت‌های مختلف حاضر در سرزمین ارداس می‌پردازد و داستانی جذاب و دوست‌داشتنی برایتان روایت می‌کند.

کتاب ارداس ادامه دارد... مناسب چه کسانی است:

این کتاب برای نوجوانان و علاقه‌مندان به داستان‌های تخیلی و فانتزی، تجربه‌ای دلچسب خواهد بود.

در بخشی از کتاب ارداس ادامه دارد... می‌خوانیم:

بعد از اون اتفاق دیگه نتونستم به کلانی فکر نکنم. وقتی تونستم گروه رو پیدا کنم، باید چی بهشون بگم؟ چه‌جوری بگم اون از آبشار سقوط کرد و من نتونستم هیچ‌کاری بکنم.
داشتم به این حرف‌ها فکر می‌کردم که چیزی به ذهنم رسید؛ اگه احتمال داشته باشه که کلانی بعد از سقوط، هنوز سالم باشه، پس من هم می‌تونم از آبشار بپرم. شاید اگه زنده بمونم، بتونم کلانی رو پیدا کنم.
حالا که این ‌همه راه رو تا آبشار برگشتم، نمی‌تونم منصرف بشم. باید بپرم پایین. مطمئنم وقتی کلانی رو پیدا کردم دیگه سؤال‌های حوصله سر بر نمی‌پرسم. حالا دیگه وقتشه بپرم!
-‌ یک... دو...
نه! بهتره اول کیفم رو بندازم پایین.
کیف رو پایین انداختم و منتظر شدم تا صدای برخوردش رو با آب شنیدم.
حالا دیگه وقتشه!
-‌ یک... دو... سه!
- آخ دستم! چه‌قدر درد می‌کنه!
وایستا ببینم! باورم نمیشه! واقعاً احتمالی که دادم درست از آب در اومد. پس کلانی هم هنوز زنده‌ست. باید هر چه زودتر پیداش کنم.
همین‌طور که راه می‌رفتم، رد پاهایی رو دیدم. اون‌ها رو دنبال کردم و احتمال دادم که این رد پاها مال کلانیه.
بعد از چند ساعت پیاده‌روی به دشتی رسیدم، اما رد پاها دیگه ادامه پیدا نکرد. اطرف رو نگاه کردم، اما به‌جای کلانی یک درختچه دیدم!