معرفی و دانلود کتاب آهنگ پرواز

معرفی کتاب آهنگ پرواز

کتاب آهنگ پرواز نوشته‌ی مهدی‌یار خوئی شرق، رمانی ایرانی در هفت بخش است که از زبان اول‌شخص، درباره‌ی عشق دو نوجوان به نام‌های مریم و سیروان روایت می‌شود. راوی داستان دختری‌ست که دوستانی دارد و بیشتر وقایع داستان در دبیرستانی بین‌المللی در کشور روسیه رخ می‌دهد که این دانش‌آموزان ایرانی دیگر در آن‌جا مشغول به تحصیل هستند. همه‌چیز عادی و روزمره است تا این‌که با شروع سال تحصیلی جدید، پسر ایرانی دیگری به کلاسشان اضافه می‌شود.

درباره‌ی کتاب آهنگ پرواز

شاید شما هم مانند بسیاری دیگر، طرفدار رمان‌های عاشقانه‌ی ایرانی باشید. مهدی‌یار خوئی‌شرق در کتاب آهنگ پرواز داستان ساده و روانی از عشق ناکام یک نوجوان ایرانی در غربت را روایت می‌کند که در عین سادگی، جذابیت‌ها و فراز و فرودهای خاص خودش را دارد. دختری به نام مریم و چند دانش‌آموز ایرانی دیگر در دبیرستانی بین‌المللی در روسیه درس می‌خوانند، با شروع سال تحصیلی جدید، پسری به کلاس آن‌ها وارد می‌شود که ظاهرش برای مریم دلنشین و جذاب است و خیلی زود آشکار می‌شود که او علاقه‌ی خاصی به ساز و موسیقی دارد.

رمان آهنگ پرواز در هفت بخش از زبان راوی اول‌شخص بیان می‌شود و همین مسئله باعث ایجاد حس صمیمیت بیشتر در خواننده با راوی و فضای داستان می‌گردد. در فصل اول و دوم فضای مدرسه و کلاس درس و اتفاقات معمولی‌ای که در آن‌جا رخ می‌دهد، شرح داده می‌شود، همچنین روز ورود پسر جدید به کلاسشان و ظاهر او برای خوانندگان توصیف می‌شود. پس از آن در فصل‌های بعدی کم‌کم اتفاقاتی که بدنه‌ی اصلی داستان را شکل داده‌اند، رخ می‌دهند و شما با راوی همراه می‌شوید تا بدانید دقیقاً چه رخ داده که عشق این دو نوجوان ایرانی ناکام مانده است.

کتاب آهنگ پرواز را انتشارات نگاران سبز منتشر کرده است.

کتاب آهنگ پرواز برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به ادبیات داستانی معاصر ایران و رمان‌های عاشقانه علاقه‌مند هستید، این کتاب برای شماست.

در بخشی از کتاب آهنگ پرواز می‌خوانیم

ببخشید قرار بود که این قصه در مورد سیروان باشه نه من. پس باز هم بهتره برگردیم به فضای جالب و زیبای کلاسمون اونجایی که مدیر مدرسه اعلام می‌کنه که آخر هفته‌ی آینده قراره یک جشن داشته باشیم. همه چیز شور و شادی خاصی پیدا کرده بود. معلم‌ها با کمک دانش‌آموزان شروع به تزئین مدرسه و سالن ورزشی کرده بودند؛ داشتند برای جشن هفته‌ی آینده آماده می‌شدند.

از اینجا به بعد تصاویر هستن که میان و می‌رن؛ تموم ماجرا مثل یک کابووس وحشتناک می‌‌مونه. تصویر سیروان که با شوق خاصی به سمت ما می‌‌دود... تصویر شوقش، خنده‌اش، حتی تصویر مریم کنارش... هرچی جلوتر می‌ریم نوشتن برام سخت‌تر و سخت‌تر می‌شه ولی خب خدا رو شکر هانا کنارم نشسته، بهم دلگرمی می‌ده و می‌گه به سیروان قول دادم که اینو تمومش کنم. باید تموم این تیکه کاغذها رو کنار هم بذارم، دفتر خاطرات‌مون رو و زندگی‌نامه‌اش رو همون‌طور که خواسته بود بنویسم.

سیروان با یک شوق خاص اومد و گفت: «بچه‌ها بالاخره سبک خودم رو پیدا کردم و می‌خوام تو جشن آخر هفته اجراش کنم با مدیر هم صحبت کردم و گفت خوشحال می‌شه. ممکنه توی تمرین‌ها کمکم کنید؟ به‌خصوص تو زانیار».

هانا اول خجالت کشید، احساس کرد که با رفتارش چقدر خودش رو تنها کرده، من که متوجه این حسش شده بودم گفتم: «فکر کنم به کمک هانا هم نیاز پیدا کنیم. می‌شه روش حساب کرد».

سیروان در جوابش می‌گه: «فکر کنم به یک هم‌خوان نیاز دارم. البته اگه بخوای کنار مریم و زانیار منو همراهی کنی؟»