معرفی و دانلود رایگان کتاب آن سوی خط
برای دانلود قانونی کتاب آن سوی خط و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب آن سوی خط
در کتاب آن سوی خط، اثر آلیسون اِل راندال، داستان از زبان لیزا آغاز میشود که در کنار بردارش فرانک به پوستر چسبانده شده بر روی در دفتر پست، خیره شده بودند. آن پوستر ...
در کتاب آن سوی خط میخوانیم:
زمانیکه من (لیزا) و برادرم "فرانک" در مقابل درب دفتر پُست توقف کردیم، جمعیت زیادی را مشاهده کردیم که در آنجا جمع شده بودند و احمقانه به چیز قلمبهای که بر روی دیوار نصب شده بود، همانند گروهی از قورباغههای دهان گشاد خیره مانده بودند.
من کمی جلوتر رفتم زیرا اصولاً دختری لاغر و استخوانی هستم که دائماً به هر طرف سَرَک میکشد امّا خوشبختانه "فرانک" برادر دوقلوی 11 سالهام نیز همانند من است.
من گفتم: "فرانک" بیا جلوتر برویم. سپس دستش را گرفتم و از شکاف بین مردم حرکت کردیم تا اینکه به جلو آنها رسیدیم. سرانجام نگاه دقیقی به اطراف انداختم. آن چیز مجهول به دیوار مجاور پنجرهی مدیر پستخانه نصب شده بود یعنی همان محلی که غالباً برای چسباندن پوستر خلافکاران تحت تعقیب استفاده میشد. پوستر "زیداک اسمیت" (zeidak smith)، سارق معروف بانک با چشمان ریز و گرد همچنان در آنجا آویخته بود...
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب آن سوی خط |
نویسنده | آلیسون ال راندال |
مترجم | اسماعیل پورکاظم |
ناشر چاپی | خانه داستان چوک |
سال انتشار | ۱۳۹۶ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 11 |
زبان | فارسی |
موضوع کتاب | کتابهای داستان کوتاه خارجی |
کتاب بدی نبود ولی یه چیزایی رو دوست نداشتم:
۱) آقای پولسون سر بچهها رو کلاه گذاشت (البته این برداشت منه چون محاله سنگ قیمتی فقط ۲۵ سنت باشه؛ البته اگه سنگی که زد اسمیت به اونا داده باشه واقعا قیمتی باشه)
۲) چرا روز اول که تلفن به شهر اونا اومده یه بود مسئول درباره تلفن به مردم اطلاعات نمیداد؟!
۳) چرا بچهها زد اسمیت و دوستش کالیب رو لو ندادن؟! مگه اونا دزد نبودن و یکی شون تحت تعقیب. شاید اگه لوشون میدادن مژدگانی خوبی میگرفتن و به مخارج زندگی شون کمک میشد.
۴) اینکه پس از اون همه سختی لیا از تلفن زدن منصرف میشه به خاطر اینکه کسی رو نداره بهش زنگ بزنه (خوب میتونست گزارش زد و دوستش رو تلفنی به اداره پلیس گزارش بده، اینجوری با یه تیر دو نشون میزد)
ولی با این وجود اون قسمتی که لیا فهمید همیشه خودش عقل کل نیست و میتونه روی کمک برادرش و نظرش حساب کنه رو دوست داشتم.