معرفی و دانلود کتاب آسفالتیها
برای دانلود قانونی کتاب آسفالتیها و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب آسفالتیها
داستان کتاب آسفالتیها در دل خیابانهای پرهیاهو و پرواهمهی نیویورک میگذرد. جایی که «شایدی» قهرمان نوجوان داستان تاد استراسر، باید جشن شانزدهسالگیاش را کنار کانالهای فاضلاب و نور چراغ میدان آن جشن بگیرد. مادر مبتلا به اعتیاد او دیگر توان مراقبت از فرزندان خود را ندارد. در این میان، شایدی درنهایت برای ترک خانه و زندگی در پستوهای شهر انتخاب میشود. اما چنین سرنوشتی برای دختری که تا آنزمان شب را تنهایی به سر نکرده، اصلا آسان نیست.
دربارهی کتاب آسفالتیها
دخترک داستان آسفالتیها (Can't Get There from Here) از همان ابتدا به روزگار پرمشقت خود آگاه بود. اما شاید حتی خود او نیز عاقبت ترسناکی را که قرار بود درست در میانهی نوجوانی گریبانش را بگیرد، پیشبینی نمیکرد. این سرخط سادهای از رمان خواندنی و پرفرازونشیب تاد استراسر (Todd Strasser) است؛ نویسندهای که بسیاری از آثار خود را با نام ادبی مورتون رو (Morton Rhue) نیز به چاپ رسانده.
زندگی در کنار مادری مبتلا به اعتیاد، و خواهر و برادرانی قدونیمقد از ابتدا کار آسانی نبود؛ با تمام اینها «شایدی» دختر نوجوان داستان همچنان به رویاهای خود امید داشت. شایدی، هیچگاه پدر خود را ندیده بود و مادرش را نیز همواره در حالواوضاعی وخیم به یاد میآورد. اما شرایط، با اخراج شدن مادر از سیرک محل کارش، از این نیز بدتر میشد. شایدی و دیگر اعضای خانواده، نانی برای خوردن نداشتند، و بچهها در چشم مادرشان جز یک جیرهخور اضافی نبودند.
این بار مسئولیت بیش از همه به دوش شایدی سنگینی میکرد. او بهتازگی پانزدهسالگی را نیز رد کرده بود و از نظر مادرش برای در خانه ماندن، زیادی بزرگ بود. بنابراین وقتی که مادر، شایدی را از خانه بیرون میکند، خود دختر به خوبی میداند که چارهای جز پذیرش سرنوشت تازهاش در شهر بیانتهای نیویورک ندارد. اما چهکسی از حقایق پنهان در تاریکی شبهای نیویورک باخبر است؟ همه میدانند که سکوت کوچهپسکوچههای نیویورک از هر صدایی در دنیا ترسناکتر است.
طولی نمیکشد که راوی داستان آسفالتیها ، با قبیلهای از همقماشان خود، همسفره میشود. گروهی از نوجوانان بیخانمان که مثل خود او یا فراری هستند یا طردشده. آسمان تیره سقف آنها شده و خیابانهای سرد شهر محل زندگیشان. گرچه اعضای گروه هرروز با مشقتهای مختلفی از سرما و گرما گرفته تا گرسنگی و بیماری دائمی دستوپنجه نرم میکنند؛ اما رفتهرفته آنها به اعضای خانوادهی نداشته یکدگیر تبدیل میشوند و پی میبرند که جز قبیلهی آسفالتیها کسی را در این دنیا ندارند. در چنین شرایطی پای یک مهمان ناخوانده به گروه باز میشود؛ دختری که دوازده سال بیشتر ندارد و از شدت خشونتهایی که در خانه به او روا شده، به خیابان پناه آورده است.
شایدی و دیگر اعضای گروه، این عضو تازهوارد را در آغوش خود میپذیرند. اما با ورود دخترک، ماجراهای عجیب و اتفاقات پیاپی دست از سر اعضای آسفالتیها برنمیدارد. این ماجرای پرکشش برای اولینبار در سال 2004 به چاپ رسیده است. ترجمهی این اثر را ناصر زاهدی برعهده داشته و انتشارات افق، نسخهی نهایی آن را به دست علاقهمندان رسانده است.
جوایز و افتخارات کتاب آسفالتیها
- نامزد جایزهی کتاب نوجوانان رود آیلند
- نامزد جایزهی نوجوان آیووا
- اثر منتخب انجمن کتابخانهی آمریکا برای رمان نوجوانان
- اثر منتخب انجمن بینالمللی سوادآموزی برای رمان نوجوانان
- فهرست جوایز کنتاکی بلوگرس
- فهرست کتابهای داستانی به انتخاب انجمن کتابخانهی مدرسهی پنسیلوانیا
- بهترین کتاب برای نوجوانان به انتخاب کتابخانهی ملی نیویورک
و...
نکوداشتهای کتاب آسفالتیها
- نگرشی عمیق و قدرتمند به مسیر پیچدرپیچ و روبهزوال امید که بسیاری از نوجوانان به آن دچارند. (مجلهی کتابخانهی مدرسه)
- اثری تازه در ژانر ادبیات نوجوانان که حتی میتواند به زندگیهای واقعی کمک کند. (بررسی Kirkus)
- با خواندن آن خود را جای در جای نوجوانان خیابانی تصور خواهی کرد. (نشریهی وای ام)
- چشمها را بدون آن که ادعای درس اخلاق داشته باشد، باز میکند. (نشریهی فوکوس)
- رمانی رئالیستی که حتماً جذابیت بالایی برای خوانندگان نوجوان دارد و به آنها کمک میکند تا از خطرات خیابان دور بمانند. (بررسی بوک پیج)
کتاب آسفالتیها برای چه کسانی مناسب است؟
نوجوانان علاقهمند به داستانهای ماجراجویانه و آموزنده با درونمایهی اجتماعی و روانشناختی از خواندن این کتاب لذت میبرند.
در بخشی از کتاب آسفالتیها میخوانیم
وقتی اسپاگتی آماده شد، او رفت. یخچال را باز کردم. تقریباً خالی بود. یک ظرف بازشدهی ماست توی آن بود. کپک سبز رویش را برداشتم، ماست زیرش خوشمزه بود. بعد تکهای نان مانده پیدا کردم و آن را داغ کردم. توی یخدان یک بستنی شکلاتی هم بود.
بعد از آنکه همهی آنها را خوردم، آشپزخانه را تمیز کردم و رفتم دستشویی. وان داخل دستشویی چهارگوش و نصف یک وان معمولی بود. خیلی دلم میخواست حمام کنم، اما دور وان را یک لایه کثافت چسبناک قهوهای پوشانده بود. برای همین زانو زدم و شروع کردم به تراشیدن آن. ناگهان در باز شد. دختری که یکعالمه حلقههای فلزی داشت و موهایش را نارنجی کرده بود آمد تو و روی توالت نشست. سیگار میکشید و زیر لب چیزی میگفت. فکر کنم اصلاً مرا ندید.
وقتی وان را تمیز کردم، رفتم توی آن و حمام کردم. با اینکه فقط میشد در آن نشست، جریان آب گرم روی پا و شکمم احساس خوبی بهم میداد. با مشت آب برمیداشتم و روی سرم میریختم، جوری که آب روی کمر و بازوانم هم جریان پیدا میکرد. چشمهایم را بستم و یاد بچگیهایم افتادم که توی وان فلزی آشپزخانهی کاروان حمام میکردم. مادرم با پارچ، آب گرم روی شانههایم میریخت و کمرم را لیف میکشید... صدای آرام و آرامبخش او... عطر صابون... قایق اسباببازی و وال سیاه و سفیدی که وقتی کوکش میکردم دمش را در آب تکان میداد و جلو میرفت... آن وقت با دماغ به دیوار وان میخورد...
چند بار سراغ پدرم را از مامان گرفتم. او همیشه در جواب میگفت فقط در حد یک آشنا بوده و در زندگیاش اهمیت زیادی نداشته... و مهم این است که ما دو تا همدیگر را داریم... و جز ما هیچ کس دیگری اهمیت ندارد.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب آسفالتیها |
نویسنده | تاد استراسر |
مترجم | ناصر زاهدی |
ناشر چاپی | نشر افق |
سال انتشار | ۱۳۹۴ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 240 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-353-109-3 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان روانشناسی نوجوان |