معرفی و دانلود خلاصه کتاب صوتی فارغ التحصیل: اپیزود چهارم سینما داستان

معرفی خلاصه کتاب صوتی فارغ التحصیل: اپیزود چهارم سینما داستان

داستان خلاصه کتاب صوتی فارغ التحصیل، نوشته‌ی اریک بیتنر، با الهام از یک فیلم سینمایی با همین نام به کارگردانی مایک نیکولز نوشته شده است. این اثر که چهارمین اپیزود سینما داستان به شمار می‌رود، درباره‌ی پسری است که مسئولیت جنایت‌باری به عهده‌ی او گذاشته می‌شود.

درباره‌ی خلاصه کتاب صوتی فارغ‌التحصیل

فیلم سینمایی درخشانی که اریک بیتنر (Eric Beetner) داستان کوتاه فارغ‌التحصیل (The Graduate) را با الهام از آن نوشته است، داستان عشقی پیچیده در شرایطی بغرنج را بازگو می‌کند. در فیلم فارغ‌التحصیل که مایک نیکولز، کارگردان آلمانی با ساختن آن جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی فیلم را از آن خود کرد، قصه‌ی زندگی عجیب پسر جوانی به‌نام بنجامین را می‌بینیم که در بحبوحه‌ی ماجراهای عاشقانه‌ی پیچیده‌ای قرار می‌گیرد. فیلم فارغ‌التحصیل هم خود اقتباسی است از رمانی با همین نام، نوشته‌ی چارلز وب. این فیلم که محصول سال 1967 در سینمای آمریکاست، رتبه‌ی هفتم فهرست صد فیلم برتر بنیاد فیلم آمریکا را از آن خود کرد. بیتنر در این اثر داستان پسری را بازگو می‌کند که قرار است آرزوی دیرینه‌اش را محقق کند؛ آرزویی که قرار است به قیمت گرفتن جان کسی برآورده شود...

درباره‌ی مجموعه‌ی سینما داستان

این مجموعه پیوندی هنرمندانه میان فیلم و قصه است که شنیدن آن برای هر فرد شیفته‌ی سینما لذت‌بخش خواهد بود. نویسندگان مجموعه‌ی سینما داستان با استفاده از نام فیلمی مشهور، ابتدا فضایی خاص را در ذهنتان خلق و سپس روایت خود را بر پایه این تصور بنا می‌کنند.

ده کتاب عضو مجموعه همگی در ژانرهای روانشناسی، ترسناک و جنایی تألیف شده‌اند. این سبک از ادبیات تنها قسمتی از سرگذشت شخصیت‌ها یا وقایع را به ما نشان می‌دهد و درست به همین دلیل باید شیوه‌ی هوشمندانه نامگذاری را ستود. با یادآوری هر فیلم سینمایی، خاطرات آن جسته و گریخته به حافظه‌تان مراجعه می‌کنند و ناگهان متوجه می‌شوید که با این قطعات پراکنده، در حال ساخت داستانی منجسم هستید.

خلاصه کتاب صوتی فارغ‌التحصیل برای چه کسانی مناسب است؟

اگر داستان‌های عاشقانه در شرایط بغرنج و پیچیده برایتان جالب است، این کتاب صوتی پیشنهاد مختصر و مفیدی برای شما خواهد بود.

در بخشی از خلاصه کتاب صوتی فارغ‌التحصیل می‌شنویم

مالون تفنگ رو به دست رادنی داد. «دیگه وقتشه بچه.» رادنی لبخند زد. بالاخره به لحظه‌ای رسیده بود که از کودکی انتظارشو می‌کشید. اولین شانس برای این که خودشو به همه ثابت کنه و وارد کار حرفه‌ای بشه. روند کاری سازمان این‌طوری بود که باید انقدر صبر می‌کردی تا نوبت به تو برسه. وقتی نوبتت می‌شد یعنی زمان مرگ یه کسی فرا رسیده. تو این کسب‌وکار امید به زندگی معنایی نداشت. علت مرگ می‌تونست عدم تفاهم با یه شریک تجاری باشه، به‌خاطر لو رفتن پیش پلیس باشه، یا شکست در برابر یه رقیب خرده‌پا. به هر دلیلی که بود رادنی خیلی صبر کرده بود تا به آرزوش برسه. اصلاً این که این زمان چطوری گذشت مهم نبود. حالا مهم این بود تو کاری که بهش سپرده بودن خودشو خوب نشون بده. دیگه حتی ارزششو نداشت درباره‌ی کارایی که تو این ده سال کرده بود فکر کنه. هر کاری که می‌شد فکرشو کرد انجام داده بود ولی دیگه همه‌چیزو فراموش کرده بود. حالا اون بود و تفنگش و وظیفه‌ای که بهش سپرده بودن...

فهرست مطالب کتاب صوتی