معرفی و دانلود کتاب زندگی پنهانی

معرفی کتاب زندگی پنهانی

هلن در آستانه‌ی مرگ است. باید بتواند خود را از منجلابی که در آن گرفتار شده، نجات دهد. او نمی‌تواند باور کند کسی که هفده سال او را عاشقانه دوست داشت، حالا به قاتل او تبدیل شده است. کتاب زندگی پنهانی نوشته‌ی سوزان ورمیر مخاطبان ما را با زنی به‌نام هلن آشنا می‌کند که پس از ناپدید شدن همسرش درمی‌یابد تمام عمر درباره‌ی او اشتباه فکر می‌کرده و با یک قاچاقی مشغول زندگی بوده است.

درباره‌ی کتاب زندگی پنهانی

فرانک ناپدید شده. از لحظه‌ای که تصمیم گرفت حقیقتی را با هلن در میان بگذارد، اما از گفتن آن پشیمان شد و به روی عرشه‌ی کشتی بازگشت، دیگر کسی او را ندیده است. هنگامی که کسی در میان اقیانوس ناپدید می‌شود، امداد دریایی برای یافتن جسدش درون آب جست‌وجو می‌کند و اگر بعد از چند ساعت چیزی عایدشان نشود، جست‌وجو را متوقف و فرد را فوت شده اعلام می‌کنند؛ این اتفاق تلخ برای فرانک هم رخ داده و مسئولان کشتی و پلیس هلن را با این حقیقت که شوهرش غرق شده و شاید هیچ‌وقت جسدی از او پیدا نشود، روبه‌رو می‌کنند.

حالا این زن باید با خانه‌ی خود برگردد؛ به کشور هلند که هفده سال از عمرش را همراه با فرانک در این کشور سپری کرده و اکنون باید با جای خالی‌اش مواجه شود؛ البته این سوگ چندان ماندگار نیست و به‌سرعت جای خود را به شوک و خشم می‌دهد. تا چند روز آینده از طرف وکیل فرانک، نامه‌ای به دست هلن می‌رسد که حقایق تاریک و هولناکی را درباره‌ی همسرش برای او فاش می‌کند. کتاب زندگی پنهانی (Cruise) نوشته‌ی سوزان ورمیر (Suzanne Vermeer) حتی برای یک صفحه هم شما را در آرامش، به حال خود رها نمی‌کند. تا آخر این داستان معمایی، قرار است شوکه شوید و بُعد تازه‌ای از شخصیت فرانک و وقایع هولناکی که به او مربوط است را کشف کنید.

هیچ‌کس این مرد را نمی‌شناسد

فرانک کسی نیست که هلن تصور می‌کرد. تا جایی که این زن شوهرش را می‌شناخت، او مردی متعهد و مهربان بود که در شرکت گردشگری کار می‌کرد و به‌دلیل شرایط خاص شغلی‌اش، در طول هفته دو یا سه روز به خانه نمی‌آمد. هلن هیچ‌گاه تصورش را هم نمی‌کرد که یک روز نامه‌ای به دستش برسد و او را با حقیقتی شوکه‌کننده روبه‌رو کند؛ حقیقتی که نشان می‌دهد فرانک بیمه‌ی عمرش را به مردی فرانسوی به‌نام «ونسان گاتیه» اختصاص داده و این یعنی اینکه فرانک در کشوری دیگر، هویت جنسی خاص و یک زندگی کاملاً متفاوت داشته. هلن حالا می‌داند که همسرش نه‌تنها به او خیانت کرده، بلکه یک عمر هویت و گرایش مخفیانه‌ای داشته و هیچ‌گاه تصمیم نگرفته تا تکلیف خود و زندگی‌اش را با همسرش روشن کند.

هلن حس می‌کند که در تمام عمر یک بازیچه بوده. او حالا باید برای از بین بردن این حس و پرده برداشتن از رمز و راز ناپدید شدن همسرش، جست‌وجوی خطرناکی را آغاز کند؛ اما این تمام ماجرا نیست. رمان معمایی زندگی پنهانی هنوز ابعاد بسیار مخوف و پنهانی از شخصیت فرانک را برای ما آشکار نکرده، اما سوزان ورمیر مخاطبان خود را برای پذیرش این واقعیت که فرانک در تجارت مواد مخدر نقش داشته و از قاچاقچیان بین‌المللی است، آماده می‌کند.

داستان معمایی زندگی پنهانی مخاطبان خود را با لایه‌های پنهانی شخصیت یک مرد مرموز و عجیب و روابط غیرمنتظره‌ی او آشنا می‌کند. سوزان ورمیر خوانندگان خود را که با توجه به ابتدای رمانتیک رمان زندگی پنهانی، در انتظار یک اثر عاشقانه بودند، به باندهای مواد مخدر و زندان‌های مخوف می‌کشاند تا شاید بتوانند زندگی هلن را از شرایط هولناکی که در آن گرفتار شده نجات دهند.

کتاب معمایی زندگی پنهانی با ترجمه‌ی اعظم خرام در نشر کتاب پارسه منتشر شده است.

کتاب زندگی پنهانی برای شما مناسب است اگر

• دوست دارید از چگونگی کار قاچاقچیان مواد مخدر و راز و رمز باندهای تولید موادمخدر باخبر شوید.
• تصور می‌کنید اعضای خانواده‌ی خود را خوب می‌شناسید و به‌هیچ‌وجه احتمال نمی‌دهید که ممکن است یکی از آن‌ها خلافکار و جنایتکار باشد!
• از خواندن داستان‌های معمایی و جنایی لذت می‌برید.

در بخشی از کتاب زندگی پنهانی می‌خوانیم

پماد سوختگی کمی به هلن آرامش داد. پوست سوخته و دردناک هلن سوغات یکی از بهترین روزهای عمرش بود.

«عزیزم، من خیلی خسته‌ام. می‌خوام مسواک بزنم و یکراست برم بخوابم.»

من‌و‌من تأییدکننده‌ای از بالکن شنیده شد. ولی فرانک همچنان پشتش به هلن بود و هیچ حرکتی نکرد تا به او ملحق شود. خستگی در تمام سلول‌های بدن هلن پخش شده بود. انگار که تک‌تک ماهیچه‌ها در برابر هر حرکتی اعتراض می‌کردند.

به سمت حمام رفت. تصویرش در آینه، حقیقت را آشکار کرد. او به جوانی ده سال پیش نبود. خطوط کنار چشم و پیشانی‌اش ثابت شده بود. ظاهراً، در این سن برای بی‌پروا لذت بردن از آفتاب و پرسه‌زدن‌های طولانی باید تنبیه می‌شد. آن‌ها تمام خط ساحلی را با آن ماشین کرایه‌ای دور زده بودند. فرانک او را به چند منطقۀ زیبای خلیجی برده بود. مناطقی که از چشم توریست‌ها مخفی مانده بود. مناطقی بکر و دست‌نخورده، گویی زمان هم در آن جا متوقف شده بود. تمام خلیج متعلق به خودشان بود. سکوت و تنهایی...

در طول سفر، فرانک چندین عمارت و ویلای تفریحی را که متعلق به ستارگان سینما، ورزشکاران یا سیاستمداران بود به او نشان داده بود. هلن تمام این‌ها را ده سال پیش هم از فرانک شنیده بود و هنوز هم مثل همان‌موقع از شنیدن این داستان‌ها واقعاً لذت می‌برد.

در روستای کوچک ماهیگیران برای ناهار غذای تازه و لذیذ محلی خوردند. با چشم‌اندازی دوست‌داشتنی و آرام، بدون توریست...

این درحالی بود که چند مایل دورتر کنار ساحل، غوغایی به پا بود. گردشگران خیس از عرق، نوشیدنی می‌خوردند و زیر آفتاب دراز می‌کشیدند. شب هم در منطقه‌ای در مرکز مایورکا در تراس بزرگ مسقفی شام خوردند. بقیۀ مشتریان بدون استثناء همه محلی بودند. بعضی از آن‌ها وقتی از کنار فرانک می‌گذشتند با او احوالپرسی می‌کردند. بعضی‌ها هم درحالی که پشت میزها‌شان نشسته بودند و بشقاب‌ها‌شان پر از گوشت یا ماهی بود به او سلام می‌دادند. بعد از هر سلام و احوالپرسی فرانک به سمت هلن برمی‌گشت و یک اسم اسپانیایی یا هتل یا شرکت توریستی که طرف در آن کار می‌کرد را برای هلن بلغور می‌کرد.