معرفی و دانلود کتاب ناتوان: کتاب اول مجموعه ناتوان

معرفی کتاب ناتوان: کتاب اول مجموعه ناتوان

در سرزمینی که بی‌قدرت‌ها محکوم به نابودی‌اند، پیدن تنها یک توانایی دارد: زنده ماندن! کتاب ناتوان، جلد نخست سه‌گانه‌ای فانتزی از لورن رابرتس، داستان دختری را روایت می‌کند که در دنیایی پر از قدرت‌های ماورایی، باید راز مرگبارش را پنهان کند. این رمان که در صدر پرفروش‌های نیویورک‌تایمز و آمازون قرار گرفته، دنیایی پرخطر و پرتنش را به تصویر می‌کشد؛ جایی که خیانت، عشق و آزمون‌های مرگبار دست در دست هم داده‌اند.

درباره‌ی کتاب ناتوان

در دنیایی که همه توانایی‌های ویژه‌ی ماورایی دارند، معمولی بودن ناعادلانه‌ترین سرنوشت است. داستان رمان ناتوان (Powerless)، جلد اول سه گانه‌ای به همین نام نیز از همین جا شروع می‌شود؛ زمانی که طاعون سرزمین ایلیا را تسخیر می‌کند، تنها آدم‌های قوی در آن قدرتمندتر شده و حق زیستن پیدا می‌کنند؛ آن‌هایی که سریع بودند، سریع‌تر می‌شوند، آن‌هایی که می‌توانند در سایه‌ها پنهان شوند، با سایه‌ها یکی می‌شوند اما در این میان آدم‌های معمولی که هیچ قدرتی ندارند نیز زنده مانده‌اند. کسانی مثل پیدِن که باید خودشان را از دید قدرتمندان پنهان نگه دارند.

لورن رابرتس (Lauren Roberts) در این داستان هیجان‌انگیز و تخیلی، جهانی را ترسیم کرده که جنبه‌های ناخوشایند زیادی دارد. پادشاه سرزمین ایلیا، اِدریک، اعلام کرده است که انسان‌های بی‌قدرت شایستگی زیستن در مملکت او را ندارند و حضور آن‌ها باعث تضعیف شدن قدرت‌های ویژه‌ی دیگران می‌شود. این توانایی‌ها آن‌قدر مهم هستند که هر چندوقت یک بار، آزمونی برای اثبات آن‌ها برگزار می‌شود؛ مبارزه‌ای به نام مسابقات پاکسازی!

فقط دو گزینه وجود دارد؛ پنهان‌کاری یا مرگ!

پیدن برای اینکه بتواند در این دنیای بی‌رحمانه زنده بماند، از راه دزدی امرار معاش می‌کند و هرجا که نیاز باشد خودش را شبیه به نخبه‌ها یا قدرتمندان نشان می‌دهد، اما نمی‌توان جلوی حوادث را گرفت. یک بار در یکی از دزدی‌ها او نادانسته از کای، شاهزاده‌ی شکارچی بی‌قدرت‌ها دزدی می‌کند و حال برای اینکه دستش رو نشود، باید دست به هر کاری بزند، حتی نجات دادن شاهزاده از مرگ!

کای که به قاصد مرگ شهرت پیدا کرده، می‌تواند توانایی هر انسانی را احساس کند و از آن‌ها استفاده کند اما الان که با پیدن ناتوان و بی‌قدرت روبه‌روست، باید دید پیدن تا کی موفق به پنهان‌کاری می‌شود. لورن رابرتس در رمان علمی تخیلی ناتوان یک لحظه از تعلیق و گره‌افکنی دست برنمی‌دارد و عشقی عجیب، نامعمول و سرنوشت‌ساز را پیش چشم خواننده‌اش به تصویر می‌کشد.

یکی از بهترین ترجمه‌های کتاب ناتوان نوشته‌ی لورن رابرتس به دست فاطمه حامدی فر انجام گرفته و در انتشارات کوله‌پشتی منتشر شده است.

جوایز و افتخارات کتاب ناتوان

• پرفروش‌ترین کتاب سایت آمازون در دسته‌ی فانتزی جادویی نوجوان؛
• کتاب پرفروش نیویورک تایمز؛
• نامزد بهترین کتاب سایت گودریدز در دسته‌ی علمی تخیلی و فانتزی نوجوان سال 2023؛
• برنده‌ی جایزه‌ی کتاب سال نوجوان در سایت بارنز اند نوبل (Barnes and Noble)

نکوداشت‌های کتاب ناتوان

• رمان فانتزی و عاشقانه‌ی ناتوان به قلم لورن رابرتس بهترین کتابی بود که تا به حال خوانده‌ام. (نت‌گالی)
• اگر از کتاب بازی‌های گرسنگی (The Hunger Games) و هیجان زیاد در داستان خوشتان می‌آید، عاشق داستان ناتوان خواهید شد! همین الان جلد دوم را به من بدهید. (کاربر گودریدز)
• رمان فانتزی ناتوان سه روز گذشته‌ی زندگی‌ام را کاملا در اختیار خودش گرفت. داستانی هیجان‌انگیز و غیرمنتظره با گروهی عالی از شخصیت‌ها که هر کدام قدرتی متفاوت دارند. چند خط داستانی موازی وجود داشت که خواندن رمان را بسیار جذاب کرده بود. امیدوارم بتوانم جلد بعدی این مجموعه را هم بخوانم (واتر استونز)

کتاب ناتوان برای شما مناسب است اگر

• نوجوانی هستید شیفته‌ی رمان‌های هیجان‌انگیز، فانتزی و در عین حال عاشقانه.
• داستان‌های نمادین که سازوکار قدرت در جوامع را نقد می‌کنند، برایتان جالب و تأمل‌برانگیز است.
• طرفدار داستان‌هایی مشابه The Hunger Games (بازی‌های گرسنگی) هستید.

در بخشی از کتاب ناتوان: کتاب اول مجموعه ناتوان می‌خوانیم

از شدت ناراحتی هوفی می‌کنم. ازاین‌رو موهای نقره‌ای‌رنگم توی چشمانم می‌ریزد و دیدم را به چشم‌های نافذ او مبهم می‌کند. «همیشه با آدم‌هایی که نجاتت می‌دن این‌طوری رفتار می‌کنی یا این اولین بارته؟» با دندان‌هایی برهم‌فشرده و با طعنه‌ای تمسخرآمیز به حرفی که خودش اول به من زد این را می‌گویم. «نمی‌دونم، چون هیچ‌کس تا حالا نجاتم نداده.» ته‌مایۀ پوزخندی روی چهره‌اش می‌نشیند و یک نظر اجمالی از آن چال گونۀ اعصاب‌خردکن را نشانم می‌دهد. «خب، پس اجازه بده روشنت کنم. وقتی کسی جونت رو نجات می‌ده، یه تشکر مؤدبانه کافیه.» «شاید.» آه می‌کشد و نزدیک‌تر می‌آید. «اما نه از اون‌هایی که ازم دزدی می‌کنن.»

حس می‌کنم قلبم از حرکت می‌ایستد. شاهزاده می‌داند ازش دزدی کرده‌ام.

شاهزاده. اعمالگر آیندۀ قانون. قاصد مرگ.

گور من هم عین طاعون کنده‌ست.

اما حس ترسم با حسی بسیار خوشایندتر جایگزین می‌شود؛ خشم. از خودم عصبانی می‌شوم، چون به شاهزاده‌ای کمک کرده‌ام که جوری راحت و بی‌خیال آدم‌ها را می‌کشد که گویی مردم هیچ‌اند و طوری خواسته‌های پادشاه را به سرانجام می‌رساند که گویی او همه‌چیز است. از خودم عصبانی می‌شوم، چون سرزمینی را که او بدان وفادار است با ارزش‌گذاری‌ها و اعتقاداتِ مشکل‌دارش حال‌به‌هم‌زن می‌دانم، اما خود او در نظرم زننده نمی‌آید. او اعمالگر آیندۀ قانون است، جلاد بی‌گناهان، آدم‌های عادی، آدم‌هایی مثل من.

درحالی‌که تنها یک نفس با مرگ فاصله دارم، با بی‌پروایی و جسارت می‌گویم: «پس هم خوشگلی، هم باهوش. حتماً خانم‌ها برات سرودست می‌شکنن.» لبخندی که تحویلش می‌دهم ذره‌ای دلپذیر نیست. «می‌دونی، اگه این‌قدر هدف راحتی برای دزدی نبودی، شاید خودت هم دزد خوبی می‌شدی.»

لبخند بر لب دارد. سر کیف آمده. به متکبری همیشه است. «حواست هست داری با کی حرف می‌زنی دیگه، نه؟»

معصومانه می‌گویم: «با یه حروم‌زادۀ ازخودمتشکر؟» و بعد هم زبانم را می‌گزم.