معرفی و دانلود کتاب سیرک شبانه

معرفی کتاب سیرک شبانه

سیرکی که فقط در شب ظاهر می‌شود و دو استاد ماهر جادوگری که در میان رقابتی نفس‌گیر به هم دل می‌بازند... کتاب سیرک شبانه جهانی جادویی می‌سازد. چادرهای سیاه‌وسفید با نورهایی که در مه شب شناورند، همراه با عطر شیرین کارامل و صدای آرام قدم‌ها روی خاک نرم، هماهنگی عناصری هستند که با تخیل خیره‌کننده‌ی ارین مورگنشترن، در کنار هم قرار گرفته و فضایی رؤیایی و منحصربه‌فرد را خلق کرده‌اند. این داستان رازآلود، در سال 2011، جایزه‌ی ادبی بوک بروز (BookBrowse) و جایگاه دوم در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز را از آن خود کرده است.

درباره‌ی کتاب سیرک شبانه

سیرک شبانه (The Night Circus)، جهانی است با قوانین خاموش که فقط شب‌ها ظاهر می‌شود و هیچ بازدیدکننده‌ای مکان دقیقش را نمی‌داند. ارین مورگنشترن (Erin Morgenstern) با نثری خیال‌انگیز، نه فقط سیرکی جادویی، بلکه بستری برای عشق، رقابت و کشف خویشتن می‌سازد. هر چادر، هر اجرا، هر سازه‌ی خیال‌انگیز در سیرک، بخشی از گفت‌وگویی بی‌کلام میان دو ذهن خلاق است؛ سلیا و مارکو که در این سیرک با ترفندهای جادوگری خیره‌کننده‌ی خود، جهانی فراتر از واقعیت می‌آفرینند. در این میان، عشق آرام این دو جادوگر در دل رقابت شکوفا می‌شود؛ عشقی که در میان نور فانوس‌ها و سکوت شب، بی‌صدا غوغا می‌کند.

سیرک شبانه و رقابت تماشایی دو جادوگر عاشق

اما نقطه‌ی قوت رمان تخیلی سیرک شبانه، تنها در فضاسازی جادویی‌اش نیست، بلکه در خلق شخصیت‌هایی است که هر کدام با رازها و توانایی‌های منحصربه‌فرد خود، بخشی از این جهان را زنده نگه داشته‌اند. قلم خیال‌برانگیز ارین مورگنشترن و تصاویر باشکوهی که در این رمان فانتزی خلق کرده است، خواننده را از همان صفحات ابتدایی کتاب درگیر می‌کند. سلیا دختری با قدرت‌های ذاتی، از کودکی توسط پدرش، پراسپروی افسونگر، آموزش دیده تا واقعیت را با لمس خود دگرگون کند.

مارکو رقیب سلیا است. او توسط مردی مرموز با کت خاکستری تعلیم دیده است. مارکو با ذهنش جادو می‌سازد و این قدرت او است. او با نمادها، طلسم‌ها و دفترچه‌ای پر از نشانه‌های جادوگری، جهانی خیالی می‌سازد که در آن هر چیزی با نظم و منطق جادویی خاصی عمل می‌کند. در کنار این دو، شخصیت‌های فرعی نیز با ظرافت خاص ارین مورگنشترن پرداخته شده‌اند. پسرکی کنجکاو که با پیشگویی مرموز روبه‌رو می‌شود، ساعت‌سازی که زمان را جادو می‌کند، دخترانی که با دیدن ستاره‌ها، آینده را می‌بینند، مردی که سایه ندارد و زنی که گذشته‌ی آدم‌ها را می‌خواند، همه و همه همچون قطعاتی از پازل، داستان سیرک شبانه را به جهانی زنده و پرتپش تبدیل می‌کنند.

مریم رفیعی داستان تخیلی و سحرآمیز سیرک شبانه را به فارسی روان برگردانده و نشر ایران‌بان آن را چاپ و منتشر کرده است.

جوایز و افتخارات کتاب سیرک شبانه

• حضور در فهرست پرفروش‌ترین آثار ادبیات آمریکا در زمان انتشار
• حضور در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز (تا رتبه‌ی دوم در بخش داستان‌های جلد سخت پیش رفت.)
• نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین کتاب گودریدز در بخش فانتزی
• برنده‌ی جایزه‌ی ادبی بوک بروز (BookBrowse) برای بهترین کتاب سال 2011
• برنده‌ی جایزه‌ی ادبی الکس در سال 2011
• برنده‌ی جایزه‌ی ادبی لوکس (Locus Award) در سال 2012
• نامزد دریافت جایزه‌ی ادبی لینکلن برای آثار برجسته‌ی داستانی
• نامزد دریافت جایزه‌ی ادبی گاردین
• نامزد دریافت جایزه‌ی ادبی اورنج (که بعدها به جایزه‌ی بیلیز تغییر نام داد.)

نکوداشت‌های کتاب سیرک شبانه

• افسون‌گر و تأثیرگذار... ارین مورگنشترن جهانی را می‌سازد که با وجود تاریکی‌اش، خیره‌کننده و زیباست. (گاردین)
• یک رمان تخیلی با خلاقیتی بی‌نظیر! تصور نکنید با یک داستان ساده و لطیف روبه‌رو هستید؛ درست است که ارین مورگنشترن لحظات طنزآمیزی را خلق کرده اما فضای سیرک شبانه، تاریک‌تر از شب است. (روزنامه‌ی Scotsman)
• رمان سیرک شبانه، شاهکاری نفس‌گیر از تخیل است. پروازی خیال‌انگیز که شما را در خود می‌کشد و در طلسمش می‌پیچد. (روزنامه‌ی تایمز)
• یک رمان رازآلود، جادویی، دل‌انگیز و مسحورکننده. (دیلی میرور)
• یک داستان فانتزی با تخیلی غنی؛ این اثر از ارین مورگنشترن بسیار دلنشین و به شدت خواندنی است. (اسکاتلند آن ساندی)

کتاب سیرک شبانه برای شما مناسب است اگر

• به داستان‌های تخیلی و فانتزی علاقه‌مند هستید.
• می‌خواهید یک رمان تخیلی را در دست بگیرید که هم برای نوجوانان و هم بزرگسالان مناسب است.
• به فضاهای جادویی و داستان درباره‌ی جادوگرها علاقه‌مند هستید.
• مخاطب و پیگیر ادبیات آمریکا هستید و نویسنده‌های معاصر آمریکایی را دنبال می‌کنید.

در بخشی از کتاب سیرک شبانه می‌خوانیم

ایزوبل حیرت‌زده، در جایش میخکوب می‌شود. دست مارکو کاملا جلو چشمش را گرفته است؛ جایی را نمی‌بیند و فقط خیسی دستکش چرمی او را روی پوستش احساس می‌کند. می‌لرزد، اما نمی‌داند به‌دلیل سرماست، یا باران. مارکو دم گوشش چیزهایی را زمزمه می‌کند که ایزوبل به‌زحمت می‌شنود. لحظه‌ای بعد، دیگر صدای باران را نمی‌شنود و دیوار سنگی پشت سرش که هموار بود، زمخت و زبر می‌شود. مارکو دستش را عقب می‌کشد.

ایزوبل چند بار پلک می‌زند تا چشم‌هایش به تاریکی عادت کند. بعد مارکو را روبه‌رویش می‌بیند، اما چیزی فرق کرده است. روی لبه‌ی کلاهش، اثری از قطره‌های باران نیست. به‌جای آن، نور آفتاب، هاله‌ی کم‌رنگی را دور سرش به‌وجود آورده است؛ اما این چیزی نیست که نفس ایزوبل را در سینه‌اش حبس می‌کند؛ آن‌ها وسط یک جنگل ایستاده‌اند و ایزوبل به تنه‌ی درخت بزرگ و کهنسالی تکیه داده است. درخت‌ها لخت و سیاهند و شاخه‌هایشان در آسمان آبی بالای سرشان امتداد دارد. برف سبکی که در نور آفتاب می‌درخشد، زمین را پوشانده است. یک روز زمستانی است و تا چشم کار می‌کند، اثری از خانه و ساختمان دیده نمی‌شود. فقط برف و درخت است. پرنده‌ای بالای درختی آواز می‌خواند و پرنده‌ی دیگری در دوردست جوابش را می‌دهد.

ایزوبل گیج شده است. این مکان واقعی است؛ می‌تواند گرمای خورشید را روی پوستش و تنه‌ی درخت را زیر انگشت‌هایش احساس کند. برف سردی است، اما لباس‌هایش دیگر خیس نیست. هوایی که وارد ریه‌هاش می‌شود، بدون شک، هوای تند و تیز روستایی‌ است و اثری از دود و دم هوای لندن در آن احساس نمی‌شود. غیرممکن است، اما حقیقت دارد. به‌سمت مارکو می‌چرخد و می‌گوید: «این غیرممکنه.»

مارکو لبخند می‌زند. چشم‌های سبز روشنش در نور آفتاب زمستانی خیره‌کننده است. می‌گوید: «هیچی غیرممکن نیست.»