معرفی و دانلود کتاب جناب آقای دیو
برای دانلود قانونی کتاب جناب آقای دیو و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب جناب آقای دیو
دیو سپید پایدربند به تهران آمده بود تا به بانک برود و کارهای اداریاش را انجام دهد، اما حالا مدتی است که در این شهر اسیر شده و راه گریز ندارد. کتاب جناب آقای دیو ما را در موقعیتی عجیب قرار داده است؛ وضعیتی که میدانیم شخصیت اصلی این داستان «دیو» است، اما نمیتوانیم این واقعیت را انکار کنیم که او از همه معقولتر و سادهدلتر است. محمدعلی علومی رگههایی از طنز و شوخطبعی را در داستان تخیلی خود جای داده و ما را در شرایطی قرار میدهد که تشخیص تخیل و واقعیت برایمان دشوار میشود.
دربارهی کتاب جناب آقای دیو
با چهرهای نهچندان مهربان، نگاهی کاملاً جدی و صورتی که هیچ اثری از لبخند و شوخی در آن دیده نمیشود، در چشمهای کارمند بانک زل زده و میگوید: «سلام. من دیو سپید پایدربند هستم.»! کارمند بانک دوست دارد با صدای بلند بخندد و شوخی پیرمرد را با «من هم آلیس در سرزمین عجایب هستم.» ادامه بدهد، اما کارت شناسایی که آقای دیو آن را از جیب خود بیرون میآورد و به کارمند نشان میدهد، ثابت میکند که او نه با کسی شوخی دارد و نه میخواهد وقتش را با دیدن خندههای مسخرهی این جوانک تلف کند.
کارمند که متوجه نمیشود چطور ممکن است نام کسی دیو و نامخانوادگیاش پایدربند باشد، بهسراغ رئیس خود میرود و موضوع را با او در میان میگذارد، اما چیزی که بیشتر از آن نام عجیب برای رئیس جالب و قابلتوجه است، سکههایی است که آن مرد مرموز با خود به بانک آورده؛ سکههایی که ثابت میکنند کتاب جناب آقای دیو میتواند خوانندگانش را به دل افسانهها ببرد و دست یک دیو چند هزار ساله را در دست ما بگذارد. محمدعلی علومی مخاطبان داستان تخیلی خود را در موقعیتی قرار میدهد که نمیتوانند مطمئن باشند آن پدیدهی ناممکن و محالی که میبینند، واقعاً تخیل است یا مایی که تاکنون فکر میکردیم دیو و جامجهاننما و... وجود خارجی ندارند، در تخیل بودهایم!
دیو سپید پای دربند به بند کشیده میشود
رئیس بانک سکههایی را که دیو سپید با خود به این شهر پر از دزد و کلاهبردار آورده، اصالتسنجی میکند. اینطور که مشخص است یکی از این سکهها بهشدت گرانقیمت و قدیمی است. رئیس بانک هم فرض را بر این میگیرد که دیو سپید، او را به جنگی از عتیقهها میرساند و اگر فرصت معاشرت با دیو سپید پایدربند را از دست بدهد، دیگر نمیتواند چنین موقعیتی را برای ثروتمند شدن پیدا کند؛ پس بهترین کار ممکن برای یک موجود طماع این است که دیو سپید را با خود به خانه ببرد و تظاهر کند که صرفاً به معاشرت و رفاقت با او علاقهمند است. دیو سپید فعلاً در کنار رئیس بانک زندگی میکند.
دیو سپید، همان روز اول برای گشتوگذار از خانهی رئیس بانک بیرون میرود و با واقعیتی تلخ مواجه میشود؛ او به این نکته پی میبرد که بعضی از مردم خود دیو و در واقع هیولاهای اصلی هستند. داستان جناب آقای دیو در خلال روایت وضعیتی که این موجود عجیب در شهر تهران با آن روبهرو میشود، ما را با خود به دوران گذشته میبرد و به افسانههای کهن گریز میزند.
داستان تخیلی جناب آقای دیو بههمت انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شده است.
کتاب جناب آقای دیو برای شما مناسب است اگر
- به داستانهای تخیلی که در آنها از افسانهها و اسطورههای ایرانی یاد شده و شخصیتهای شاهنامه نیز در آن حضور دارند، علاقه دارید.
- در همآمیختگی تخیل و حقیقت، افسانه و واقعیت برایتان جالب است.
- دوست دارید قصههایی را که پسزمینهی افسانهای دارند اما رگههایی از شوخطبعی در آنها پررنگ است، مطالعه کنید.
در بخشی از کتاب جناب آقای دیو میخوانیم
ماجرای ما وقتی شروع شد که عظیم در قهوهخانۀ یار قدیمی و دبستانیاش قلی نشسته بود. قهوهخانه مانند نمونههای مشابهش در شهرهای کوچک و بهخصوص در شهرهای بیرفتوآمد در حاشیۀ کویر، یک کلبۀ کوچک نیمهخرابۀ خشت و گِل بود که همیشه بوی لاشِ مرده و روغنسوخته و بوی تند و نافذ تریاک میداد. اینجا محل زندگی قلی هم بود. یک نیمکت چوبی پوسیده با گلیم پاره و چند میز و صندلی فلزی شکستهبسته جلوی کلبه گذاشته بود که مشتریهایش، همان چند معتادی که مشتریهای همیشگیاش بودند و احیاناً مشتریهای گذری مثل رانندهکامیونها و اتوبوسها، بنشینند و در جوی پر از لجن با یک دمِ موش آب، گذر عمر را ببینند و در فنجان چای، تصویری از قلیقهوهچی با آن سبیلهای کلفت یا تصویری از عظیم یا خودشان را ببینند و خلاصه، نقد بازار جهان و آزار جهان را ول کنند برود پیِ کارش.
البته قلی داده بود تابلوی بزرگی بالای درِ کلبهاش نصب کرده و روی آن، با خط خوش و درشت نوشته بودند: «کافهرستوران یاران. بفرمایید شام و ناهار. تماشای مناظر زیبا، مجانی.» اما منظره هم منظرهای نبود: یک بیابان برهوت با همان چند خانۀ روبهروی قهوهخانه و یک جادۀ خاکی که صاف میرفت تا آن دورها. دوسه درخت کجوکولۀ غبارآلود هم در دو طرف جوی باریک اضافه کنید.
حالا تلّ زبالهها و سگهای ولگرد مریضاحوال زخمی و گربههای لنگ و شلوپل بهکنار که احتمالاً جزو طبیعت بیجان و حتی جاندار بهحساب نمیآیند. میمانَد دوسه پسربچۀ نوجوان و چندتایی دختربچۀ خردسال که دستهجمعی و هُردودکشان، با سیخ و میخ و سنگ و کلوخ، به سگها و گربههای لاغر هجوم میآورند و گروه رقیب را از تلّ زبالهها میتارانند تا بلکه، ران نیمجویدۀ جوجهای یا تکهنانی چرب از روغن کباب بجویند و بر سروکلۀ هم بکوبند بهقصد کشت و بعد، فاتح بگریزد و با دهان خونین و مالین غشغش بخندد و غنیمت را ببلعد! هرچه میخواهم از این تصورات ضدساختاری بگریزم نمیتوانم؛ حتی وقتی دارم نظریات رولان بارت را حفظ میکنم، باز این لولیهای غیرسرمست هجوم میآورند! شما که آدمید، شاید بتوانید اما من که دیو سپید پایدربندم نمیتوانم.
فهرست مطالب کتاب
فصل اول: اندر احوالات دیو
فصل دوم: در مذهب مختار
فصل سوم: سخنی با مخاطب
فصل چهارم: حکایت ترس
فصل پنجم: حکایت سوزان خانم
فصل ششم: یک یار دبستانی
فصل هفتم: در خانۀ رستم چه خبر؟
فصل هشتم: در انبار پشتبام
فصل نهم: محضر استاد
فصل دهم: دیدار یار
فصل یازدهم: در بیانِ «رحمان غریب»
فصل دوازدهم: سخن در «فصل آخر»
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب جناب آقای دیو |
نویسنده | محمدعلی علومی |
ناشر چاپی | انتشارات علمی و فرهنگی |
سال انتشار | ۱۳۹۵ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 225 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-6970-09-7 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان علمی و تخیلی ایرانی، کتابهای داستان و رمان طنز ایرانی |