نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی تکثیر مهر، تکثیر شعر، تکثیر داد - اکرم حسینی نسب
4
155 رای
مرتبسازی: پیشفرض
maniya
۱۴۰۳/۱۰/۱۶
00
داستان در مورد زنی هست که به قبرستان میرود در آن جا مردی را میبیند که کاملاً سیاه پوشیده در کنار قبری چند پاتمه زده و اصلاً کان نمیخورد برایش کمی عجیب است و میخواهد بداند که او کیست. خود زن بر سر مزار زن عموی خود آمده که تازه فوت شده زن عمو برایش مادری کرده و دخترهایش خواهرهای رضایی او هستند اون مرثیهای که آماده کرده بود برای او خواند سپس تصمیم یگیرد نزد آن مرد برود اما وقتی صورتش را میبیند که او دارای چشمان قرمز پر از اشک است یمان میشود اما آن مرد میگوید مردن خیلی سخته.... زن میگوید مردن برای آن کس که مرده یا برای شما؟ مرد میگوید میخواهم پیغامی به شخصی بدی زن میگوید چرا خودش نمیدهد. ناگهان زن عکس روی قبر و آن مرد را میبیند که چقدر شبیه هم هستند نکند اون یک روح است تصمیم میگیرد برود اما در داخل ماشین آن مرد ظاهر میشود و میگوید پیغام داخل گوشیه زن گوشی را میبیند که متنی طولانی از عشقی قدیمی هست که به آن دختر نرسیده و مرده آن دختر خودش بوده و آن عشق قدیمی که بهش نرسیده آن مرد بوده.
داستان درباره دختری هست که سر مزار زنعموش میره که جای مادرش هست و نمیتونه براش گریه کنه، بعد شخص عجیبی رو میبینه که ازش درخواست میکنه پیامش رو به کسی برسونه. اون مرد عجیب در گذشته عاشق زنی بوده و حالا میخواد پیامش رو به اون برسونه. من فقط کلیات قصه رو گفتم که اسپویل نشه و لذت شنیدنش رو از مخاطبین عزیز نگیره. ولی ایراد بزرگی که من از این داستان میتونم بگیرم اینه که انگار داستان به دو نیم شده... انگار که قسمت اول اون درباره زنعموی دختر و غم از دست دادنش هست، بعد به یکباره روند داستان عوض میشه و موضوع ارسال پیام مرد به معشوقش مورد توجه قرار میگیره که این دوپارگی داستان به هیچ وجه جالب نیست. اگر تمرکز روی موضوع اصلی یعنی مرد و پیام اون به معشوقش بود، بهتر میشد. برای شروع داستان هم ایرادی نداشت به مرگ زنعمو و عزیز بودنش اشاره بشه اما توضیح عشق و علاقهی عمیقشون و خاطرات گذشته ضرورتی نداشت. صرفا برای آماده سازی مخاطب برای پذیرش غم دختر و قرارگیری اون در محیط بهشت زهرا و شروع مکالمه با مرد غریبه یعنی زمینهسازی برای روایت موضوع اصلی، میشد کمی به اون پرداخت.
خطر اسپویل :
کتاب خیلی خوبی بود مو به تن ادم سیخ میشد در مورد مرگ بود داغ مرگ عزیزان داستان زنی بود که به سر قبر عزیزش رفته بود که زن عموش بود زن عموش بزرگش کرده بود و جایی مادرش بود الان فوت کرده و به سر قبرش امده و گفت که اصلا نتونسته براش اشک بریزه شعری براش خوند و محو مردی بود که خیره شده بود به قبری در نزدیکیش مردی خوش چهره که داشت میرفت یهو مرد گفتمرگ خیلی سخته و دختر وقتی نگاهش کرد دید رنگی گلبهی با لبهای کبود داره وقتی داشت میرفت نگاهی به عکس رویه قبر انداخت و دید همون مرده است و گفت میخوام یه پیغامی و برای کسی ببریزن فرار کرد و دید مرد نشسته رویه صندلی عقب و جیغ زد و مرد گفت نترس رویه گوشیت یه پیامکی هست به کسی برسون پسر شاعری بود که عاشق دختری به اسم آزاده بود که مهاجرت کرده بود واسم این خانمم آزاده بود
کتاب خیلی خوبی بود مو به تن ادم سیخ میشد در مورد مرگ بود داغ مرگ عزیزان داستان زنی بود که به سر قبر عزیزش رفته بود که زن عموش بود زن عموش بزرگش کرده بود و جایی مادرش بود الان فوت کرده و به سر قبرش امده و گفت که اصلا نتونسته براش اشک بریزه شعری براش خوند و محو مردی بود که خیره شده بود به قبری در نزدیکیش مردی خوش چهره که داشت میرفت یهو مرد گفتمرگ خیلی سخته و دختر وقتی نگاهش کرد دید رنگی گلبهی با لبهای کبود داره وقتی داشت میرفت نگاهی به عکس رویه قبر انداخت و دید همون مرده است و گفت میخوام یه پیغامی و برای کسی ببریزن فرار کرد و دید مرد نشسته رویه صندلی عقب و جیغ زد و مرد گفت نترس رویه گوشیت یه پیامکی هست به کسی برسون پسر شاعری بود که عاشق دختری به اسم آزاده بود که مهاجرت کرده بود واسم این خانمم آزاده بود
خطر اسپویل:
این داستان کوتاه صوتی روایت دختری هست که در یک روز پاییزی بر سر قبر زن عموی عزیزش که برایش حکم مادرش را دارد در قبرستانی تنها نشسته که متوجه مردی خوش سیما میشود که سر قبری محزون نشسته دختر تصمیم میگیرد که با مرد صحبت کند و داستان ادامه پیدا میکند این داستان ما را وادار میکند که به مرگ و حواشی ان فکر کنیم به ادم هایی که با ما زندگی میکردند ولی الان در اغوش خاک هستند و ما را با خاطرات شان تنها گذاشته اند خاطراتی که گاهی خوب هستند و گاهی بد و یادها هم طبق همین خاطرات صورت میگیرد و به ما یاد میدهد که حواس مان باشد چگونه با انسانها برخورد کنیم که عمر کوتاه هست. ممنون
این داستان کوتاه صوتی روایت دختری هست که در یک روز پاییزی بر سر قبر زن عموی عزیزش که برایش حکم مادرش را دارد در قبرستانی تنها نشسته که متوجه مردی خوش سیما میشود که سر قبری محزون نشسته دختر تصمیم میگیرد که با مرد صحبت کند و داستان ادامه پیدا میکند این داستان ما را وادار میکند که به مرگ و حواشی ان فکر کنیم به ادم هایی که با ما زندگی میکردند ولی الان در اغوش خاک هستند و ما را با خاطرات شان تنها گذاشته اند خاطراتی که گاهی خوب هستند و گاهی بد و یادها هم طبق همین خاطرات صورت میگیرد و به ما یاد میدهد که حواس مان باشد چگونه با انسانها برخورد کنیم که عمر کوتاه هست. ممنون
اول تشکر بخاطر زحمات گوینده و تهیه کنندگان دوم خوبی ها داشت صدای گوینده، کم و مختصر بودن یک چیز دلنشین چون زیاد باشه از حوصله بیرونه اما عیبش معمولا در داستان ها خوب و خوشی رو مخاطب میخواد که پایان خوشی داشته باش این اینجوری نبود بعد تلفیق عشق و مرگ اصلا جذاب و خوب نیست یکی شادی هیجان و انگیزه میده اما مرگ ناراحتی غم و غصه و اندوه رو میاره بعد در کنار ناراحتی در این جامعه که شدیداً تحت فشار ها هستیم و خوب نیست ترس هم زیاد می کنه در مجموع با توجه به شرایط کنونی مناسب نیست اگر امید و انگیزه بده خیلی خوبه آخرش چی شد مرگ عشق یا ترس، عشق و مرگ تضاد همدیگرند یکی شادی یکی غم
بسیار عالی، لحن خانم گوینده با چنان احساسی در آمیخته که سخت متأثرمان میکند که البته, خود موضوع داستان هم بی تأثیر نیست، وای از مرگ عزیزان، بخصوص که جوان و با هزاران آرزو، چه ناباورانه است، وقتی بیاد خاطرات و نقشه هایی که برای آینده در برنامه کاریشان داشته اند، ولی چاره چیست، جبر روزگار و تو جز تحمل کار دیگری نمیتوانی انجام دهی که صد البته آن انسانی که بوده ای دیگر نیستی، تهی وخالی، گرچه یاد آن ها همیشه در قلب و روحتان است ولی خیلی پیچیده است، سپاسگزارم
کتاب تاثیر گذاری بود. گاهی وقتها خوب است به گذشته فکر کنیم، به آدمهایی که در زندگی ما بودند ولی الان به خاطرات تیره و تار تبدیل شدهاند به کارهایی که در گذشته انجام داده ایم و بدون انکه متوجه باشیم چه تاثیری در زندگی وسرنوشت کسی یا کسانی گذاشته است. کاش همهی ما در رفتار و گفتار خود بیشتر توجه داشته باشیم تا بعدا افسوس و ندامت دامان گیرمان نشود.
داستان قشنگی بود، اولش حس اینو داشتم ترسناک باشه اما وقتی قصه عشق نافرجامشون رو متوجه شدم دنیا دنیا غم به دلم نشست. وقتی دختر دید متن پیام برای خودش بوده مو به تنم سیخ شد، ولی سوالی که برام پیش اومد این بود که دختر چطور عشقش رو فراموش کرده بود نه اسمش رو نه نگاهش رو نه چهرش رو انگاری به خاطر نداشت تا اینکه اون پیام رو خوند.
خیلی قشنگ بود در مورد عشقی ناتمام و مردی که حتی بعد مرگم به فکر عشقشه و اخرشم پیام شو به عشقش که همون خانمه هست میرسونه من که گوش میدادم اشک از چشمام به نا خود آگاه جاری میشد صدای و احساس گوینده خیلی عالی ممنونم از کتاب عالی و نویسنده واقعا هنرمندش. پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید