نقد، بررسی و نظرات کتاب نوازنده نابینا - ولادیمیر کارالنکو
4.3
207 رای
مرتبسازی: پیشفرض
کتاب بسیار قشنگی هست که این کتاب داستان پیوتر پاپلسکی، پسری نابینا را روایت میکند که با چالشهای زندگی روبهرو میشود و در جستجوی هویت و جایگاه خود در جهان است.
خلاصهی این داستان از این قراره که پیوتر در یک خانوادهی اشرافی در اوکراین متولد میشود، اما نابینایی او از بدو تولد باعث نگرانی والدینش میشود. مادرش با اضطراب و دلسوزی، تمام تلاش خود را برای محافظت از او به کار میگیرد، در حالی که داییاش، مردی روشنفکر، بر این باور است که پیوتر باید یاد بگیرد مستقل باشد و با دنیای اطرافش ارتباط برقرار کند.
با گذشت زمان، پیوتر تحت راهنمایی دایی و معلمش، استعداد موسیقی خود را کشف میکند و نواختن پیانو را آغاز میکند. موسیقی برای او نه تنها راهی برای بیان احساسات، بلکه پلی برای ارتباط با جهان میشود. در همین مسیر، او با بحرانهای عاطفی، فلسفی و اجتماعی مواجه میشود و به تدریج میآموزد که نابینایی او مانعی برای دستیابی به معنای زندگی نیست و..
خلاصهی این داستان از این قراره که پیوتر در یک خانوادهی اشرافی در اوکراین متولد میشود، اما نابینایی او از بدو تولد باعث نگرانی والدینش میشود. مادرش با اضطراب و دلسوزی، تمام تلاش خود را برای محافظت از او به کار میگیرد، در حالی که داییاش، مردی روشنفکر، بر این باور است که پیوتر باید یاد بگیرد مستقل باشد و با دنیای اطرافش ارتباط برقرار کند.
با گذشت زمان، پیوتر تحت راهنمایی دایی و معلمش، استعداد موسیقی خود را کشف میکند و نواختن پیانو را آغاز میکند. موسیقی برای او نه تنها راهی برای بیان احساسات، بلکه پلی برای ارتباط با جهان میشود. در همین مسیر، او با بحرانهای عاطفی، فلسفی و اجتماعی مواجه میشود و به تدریج میآموزد که نابینایی او مانعی برای دستیابی به معنای زندگی نیست و..
کتاب نوازنده نابینا اثر ولادیمیر کارالنکو یکی از داستانهای جذاب و متفاوتیه که به دنیای یک نوازنده نابینا پرداخته. شخصیت اصلی داستان، نوازندهای است که باوجود اینکه قادر به دیدن نیست، اما با تواناییهای خاصش در موسیقی، دنیای خاصی از احساسات و روابط انسانی رو شکل میده. نویسنده با هنرمندی ویژگیهای فردی و درونی این شخصیت رو به خوبی به تصویر میکشه و به نوعی نشان میده که انسانها، حتی با محدودیتهای ظاهری، میتونن قدرتهای خارقالعادهای داشته باشن.
ترجمه کتاب توسط جهانگیر افکاری خوب و روانه، که باعث میشه خواننده بتونه به راحتی با داستان ارتباط برقرار کنه و غرق در اون بشه. با این حال، شاید برای بعضیها لحن یا سبک نوشتاری کتاب کمی سنگین و پیچیده به نظر بیاد، ولی این موضوع به خاطر عمق فلسفی و روانشناختی داستانه.
به طور کلی، کتابی که میتونه شما رو به تفکر وا داره و با داستانی که جذابیتهای خاص خودشو داره، به تجربهای جالب تبدیل میشه. پیشنهاد میکنم اگه به کتابهایی با تمهای فلسفی و روانشناسی علاقه دارین، حتماً این کتاب رو بخونین.
ترجمه کتاب توسط جهانگیر افکاری خوب و روانه، که باعث میشه خواننده بتونه به راحتی با داستان ارتباط برقرار کنه و غرق در اون بشه. با این حال، شاید برای بعضیها لحن یا سبک نوشتاری کتاب کمی سنگین و پیچیده به نظر بیاد، ولی این موضوع به خاطر عمق فلسفی و روانشناختی داستانه.
به طور کلی، کتابی که میتونه شما رو به تفکر وا داره و با داستانی که جذابیتهای خاص خودشو داره، به تجربهای جالب تبدیل میشه. پیشنهاد میکنم اگه به کتابهایی با تمهای فلسفی و روانشناسی علاقه دارین، حتماً این کتاب رو بخونین.
رمان قشنگی بود نثر روان و شیوا به تصویر کشیدن دنیا از دیدگاه یک نابینا، نشان دادن سختی ها و مشکلات افراد نابینا، چرا که قبل تر فکر میکردم افرادی که ذاتا نابینا هستند توقعی در همان حد خودشان از زندگی دارند اما متوجه شدم متاسفانه این کمبود می تواند خیلی برایشان عذاب آور باشد و این کتاب خواننده را آگاه میکند تا هنگام مواجه با این افراد به درستی رفتار کند اینکه چطور یک فرد نابینا از انواع حواس دیگر برای شناخت طبیعت استفاده می کند برایم خیلی جالب بود شخصیت دایی ماکسیم و که همیشه همراه پتر بود و سوالهای پتر رو با حوصله فراوان و به صورت قابل درک پاسخگو بود مخصوصا زمانی ک رنگها رو توصیف میکرد خیلی دوست داشتم همه ما به یک دایی ماکسیم نیاز داریم خواننده در هنگام خواندن این رمان به زیبایی های زندگی که ناخواسته در پس زمینه قرارگرفته توجه می کند و متوجه میشود که همیشه بد از بدترم هست چ خوب است که از دل همین بدی ها و سختی ها و مشکلات به خوبی ها بنگریم و آنهارو شکوفا کنیم تنها نکته ی منفی که کمی حوصله سر بر هست استفاده زیاد از استعاره و کش دادن موضوع است
یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم و بسیار برام تعجب آوره که چرا اونقدری که باید به این کتاب توجه نشده!! متنی روان و ترجمه خوبی داره. در ادامه به نکاتی که برداشت کردم و حس کردم نویسنده سعی داشت به مخاطب بفهمونه اشاره میکنم. دوستانی که کتاب رو نخوندن ترجیحا از اینجا به بعد رو نخونن چون اسپول میشه. فکر میکنم مهمترین نکته ای که نویسنده سعی داشت نشون بده این بود که زندگی در عین زیبایی، دردناک هم هست و در عین دردناکی زیبا هم هست. به زندگی یک نابینا میپردازه و به خوبی مزایا و معایب نابینا بودن رو نشون میده، به خوبی نشون میده که یک نابینا چقدر بهتر از ما میشنوه و چقدر میتونه از این قابلیت استفاده بکنه. همچنین به وفور نشون میده زندگی یک نابینا چقدر پر از استرس و اضطرابه، چقدر تاریکه و چقدر دردناکه. بسیار زیاد به زیبایی های طبیعت میپردازه تا نشون بده این ها هم شامل زندگی میشه و ماهایی که بینا هستیم باید قدر اینارو بدونیم. تیر خلاص رو جایی میزنه که که دایی ماکسیم به پتر میگه انقدر رنج خودت رو نبین، رنج دیگران که چه بسا از تو بیشتر هم هست رو ببین. این نکته باعث شد پتر حالش بهتر بشه و خیلی بهتر از قابلیت هاش استفاده کنه. نکته دیگه ای هم که ازش برداشت کردم این بود که هیچ نسخه ای نمیشه برای زندگی پیچید، هرکس راه خودش رو داره. در اخر کتاب که دایی ماکسیم با دیدن پتر بر روی صحنه با خودش گفته بود حداقل بیهوده نزیسته ام، اشاره به این داشت که هر کدوم از ما میتونه به نوبه خودش تاثیرگذار باشه.
یه نکته خیلی جالب در این کتاب اینه که نویسنده خیلی خوب احساسات و درگیریهای ذهنی شخصیت اصلی رو نشون میده و احساساتش رو به شکلی ملموس بیان میکنه. این باعث میشه که بتونی راحت با شخصیت ارتباط برقرار کنی و واقعاً درک کنی که چطور یک نابینا میتونه در دنیای خودش زندگی کنه.
از طرف دیگه، بعضی وقتها داستان کند پیش میره و ممکنه برای کسایی که دنبال ریتم تندتر هستن، یه مقدار خستهکننده بشه. بهویژه در قسمتهایی که به توصیف جزئیات پرداخته میشه، میتونه بعضیها رو گیج کنه و از داستان اصلی دور کنه. همچنین، پایان باز داستان یه مقداری ناراضیکننده میشه، چون خیلیها دوست دارن که یک جمعبندی روشن ببینن. اما این پایان باز ممکنه برای کسانی که به دنبال معانی عمیقتر هستن جذاب باشه.
از طرف دیگه، بعضی وقتها داستان کند پیش میره و ممکنه برای کسایی که دنبال ریتم تندتر هستن، یه مقدار خستهکننده بشه. بهویژه در قسمتهایی که به توصیف جزئیات پرداخته میشه، میتونه بعضیها رو گیج کنه و از داستان اصلی دور کنه. همچنین، پایان باز داستان یه مقداری ناراضیکننده میشه، چون خیلیها دوست دارن که یک جمعبندی روشن ببینن. اما این پایان باز ممکنه برای کسانی که به دنبال معانی عمیقتر هستن جذاب باشه.
نوازنده نابینا نوشته ولادیمیر کارالنکو، داستان مردی نابینا است که نوازندهای با استعداد است و در تلاش برای مقابله با محدودیتهای جسمی و یافتن معنا در زندگی است. این رمان به طور عمیق به احساسات درونی شخصیتها پرداخته و مسائل انسانی همچون امید، تنهایی و رشد فردی را بررسی میکند. موسیقی در داستان نقشی مهم دارد و به عنوان ابزاری برای برقراری ارتباط با دنیای بیرونی معرفی میشود. سبک نوشتاری نویسنده ساده و روان است، اما گاهی توصیفهای زیاد از حالات درونی شخصیتها باعث کندی در پیشرفت داستان میشود. به طور کلی، کتاب یک اثر فلسفی و انسانی است که به اهمیت پذیرش محدودیتها و تلاش برای رشد فردی پرداخته است.
بیشتر از هر چی، من از روش ترجمهی کتاب، خیلی خوشم اومد، کلمات و جمله بندیهای خاصی داره و به زیبایی تونسته منظور نویسنده ر بیان کنه، طوری ک احساسات و تصورات شخصیت اصلی نشون میده، کاملا قابل لمسه، میتونست ب جای کلمهی کور، از نابینا استفاده کنه، اما با جسارت تمام، همه جا از کور استفاده میکنه و در عین حال شخصیت اصلی ر بسیار قوی نشون میده، تضاد همه جا هست و واقعا عالی استفاده شده، تشبیهها عالی توصیف و ترجمه شده، باز هم میگم ک ترجمه عالیه و مثل هیچ کتاب دیگهای نیست
به نظر من کتاب بسیار جالبی بود. درسته که بقول یکی از خواننده ها به تشریح و توصیف طبیعت بسیار پرداخته بود و بسیار زیبا و ظریف توصیف کرده بود، اما منظور نویسنده این بود که به خواننده بگه که توصیف زیبایی طبیعت با حس بیناییست که متاسفانه ما بیشتر اوقات از این نعمت بزرگ عافل هستیم، در حالی که شخص نابینا از اطرافیان می خواد که براش به هر صورتی که امکان داره توصیف کنند. آنجایی که دایی ماکسیم به پتر میگه دوتا دستهاتو ببر بالا و نیمدایره درست کن. جهان از آن هم خیلی خیلی بزرگتره.
نوازنده نابینا یه داستان جذاب و متفاوته که به زندگی و تلاشهای یک نوازنده نابینا میپردازه. کتاب خلاصه و مفید، به چالشهای زندگی این فرد و قدرت ارادهاش برای رسیدن به اهدافش اشاره میکنه. با داستانی پر از احساس و الهامبخش، نشون میده که انسان با اراده میتونه از هر مانعی عبور کنه. اگه به داستانهای انگیزشی و زندگی آدمهایی که از مشکلات بزرگ عبور میکنن علاقه داری، این کتاب میتونه برات خیلی آموزنده باشه.
توصیفها از طبیعت برای ما که در دنیای شتاب زده و عجول زندگی میکنیم بیش از حد خسته کننده بود، شاید به گفته یکی از دوستان نویسنده میخواست نابینا بودن و اینکه فرد نابینا برای درک محیط اطراف نیاز به توصیف داره رو توضیح بده. به هر حال اینکه پایان خوبی داشت هم یه جنبه مثبت کتاب بود مخصوصا برای ما ایرانی ها😂. و یه نکته دیگه اینکه چرا به جای کلمه «کور» از «نابینا» که محترمانه تر هست استفاده نشده؟
«نوازنده نابینا» پیامی امیدبخش دارد. این رمان به ما یادآوری میکند که حتی در سختترین شرایط نیز میتوان معنا و هدفی برای زندگی یافت و با تلاش و پشتکار، بر مشکلات غلبه کرد.
به طور خلاصه، من رمان «نوازنده نابینا» را اثری ارزشمند و خواندنی میدانم که میتواند تاثیر عمیقی بر خواننده بگذارد. این رمان به دلیل شخصیتپردازی قوی، فضاسازی زیبا و مضامین مهم، شایسته تحسین و مطالعه است.
به طور خلاصه، من رمان «نوازنده نابینا» را اثری ارزشمند و خواندنی میدانم که میتواند تاثیر عمیقی بر خواننده بگذارد. این رمان به دلیل شخصیتپردازی قوی، فضاسازی زیبا و مضامین مهم، شایسته تحسین و مطالعه است.
دراین کتاب از نقصها ورنجهاى مربوط به اون میگه وماروبه فکر وامیداره کسیکه نابیناى مادرزاد است چطور میتواند از دنیاى بیرون تصورى داشته باشد. واین به ما میفهمونه که قدر همین یک نعمت رواگرداشته باشیم بقیه ى نعمتها را هم درک میکنیم وقدر میدونیم. کتاب بسیارزیبایى بود وچه زیبا احساسات یک نابینا وخشمها و ادراکش ازاین جهان نادیده را بیان کرده است.
کتاب خوب و جالبیه ارزش خوندن و وقت گذاشتن رو داره آدم رو با دنیا نابیناها بیشتر آشنا میکنه ترجمه ی تقریبا بدون اشتباهی هم داشت که همین باعث میشه جذابیت کتاب بیشتر بشهکتاب خیلی خوبیه و بنظر من زیاد بهش توجه نشوده میتونه شما رو با دنیای روشن دل های عزیز بیشتر آشنا کنه و چالش ها و سختی های این عزیزان رو بیشتر به ماها بفهمونه
ممنون از تیم کتابراه و مترجم گرامی این کتاب.
کتاب در مورد فرد نابینای است که از همان دوران کودکی نابینا بوده است و در مورد سختیهای او هست.
موضوع کتاب را دوست داشتم و اولین بار بود به همچین موضوعی برخورد میکردم اما خیلی خوب نتوانستم با داستان همراه شوم. در بعضی جاها داستان من را خیلی ترغیب ب ادامه دادن میکرد اما در بیشتر موارد فقط میخواستم ورق بزنم.
ای کاش این داستان به صورت اول شخص بیان میشد شاید اینجوری بهتر بتوان با آن همراه شد. در طول داستان بسیار از شخصیت دایی ماکسیم خوشم آمد که همیشه همراه پتر بود. و فداکاری اوه لینا بسیار برایم زیبا بودای کاش همهی ما انسانها ب این باور برسیم که کسانی که در هر عضوی از بدن مشکلی دارند از ما کمتر نیستند و حتی نسبت به ما از تواناییهای دیگری برخوردار هستند مثل پیتر که از قدرت شنوایی بسیار بالایی برخوردار بود. یاد این ضرب المثل افتادم که میگه خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
همانطور که گفتم موضوع را دوست داشتم اما نتوانستم روند داستان را با خودم هماهنگ کنم و دربهصی جاها بسیار حوصله سر بر بود طوری که چند بار خواستم داستان را متوقف کنم اما گفتم رها کردن داستان کار درستی نیست و بیشتر مشتاق پایان داستان بودم که چه اتفاقی برای پیتر میافتد.