نقد، بررسی و نظرات کتاب قلب سگی - میخائیل بولگاکف
4.3
515 رای
مرتبسازی: پیشفرض
بررسی روند انقلاب کمونیستی از ابتدا بسیار مهم و مورد توجه قرار داشته این امر در برخی مجامع مورد نقد قرار میگیرد چرا که به اعتقاد ایشان کمونیسم تنها راه نجات بشریست و هیچ راهی برای انسان جز سرنهادن به دستورات و هنجارهای این جامعه راه به نجات ندارد و تحقیق و بازنگری در آن را جرم و گناهی نابخشودنی میدانستند. در آن میان افرادی بودند که نسبت به راهکارهای تربیتی و توسعه و مدیریت جامعه نگاهی مطلق نداشتند و اعتقاد داشتند با رصد کردن روند اجرای احکام هر نظام میتوان به ضعفها و قوتهای آن پی برد و برای بهبود هر چه بهتری آن راهکارهایی تنظیم کرد.
دراین رمان یادداشتهای پزشک جراح از روند حرکت و رشد سگ بعد از پیوند بیانگر نگاه نظارتی بر شکل و سامانهی هدایت یک جامعه است. البته باید به این نکته توجه داشت که بسیاری حتی بعد از اعلام تحقیقات و بررسیهای بوجود آمده توسط کارشناسان اجتماعی و اقتصادی نسبت به ضعف و کاستیهای طرح مدیریتی کمونیست؛ همچنان متعصبانه از آن دفاع میکردند و میکنند و هرکه را در برابر خود میدیدند از بین میبردند. در حالیکه در رمان دل سگ–پزشک جراح بعد از تحقیقات و یادداشتبرداریهای متعددی که از پیوند بدست آمده از سگ مشاهده میکند درمییابد که روند اجرای نظریه او خطا بوده و شرایط از آنکه قبلتر بود هم بدتر شده. او با حقیقت مواجه میشود آنرا میپذیرد و تصمیم میگیرد تغییری را که بوجود آورده است به حالت اول خود برگرداند. این نگاه بولگاکف مورد نقد بسیاری از انقلابیون قرار گرفت تا جاییکه 40 سال اجازه چاپ نداشت.
دراین رمان یادداشتهای پزشک جراح از روند حرکت و رشد سگ بعد از پیوند بیانگر نگاه نظارتی بر شکل و سامانهی هدایت یک جامعه است. البته باید به این نکته توجه داشت که بسیاری حتی بعد از اعلام تحقیقات و بررسیهای بوجود آمده توسط کارشناسان اجتماعی و اقتصادی نسبت به ضعف و کاستیهای طرح مدیریتی کمونیست؛ همچنان متعصبانه از آن دفاع میکردند و میکنند و هرکه را در برابر خود میدیدند از بین میبردند. در حالیکه در رمان دل سگ–پزشک جراح بعد از تحقیقات و یادداشتبرداریهای متعددی که از پیوند بدست آمده از سگ مشاهده میکند درمییابد که روند اجرای نظریه او خطا بوده و شرایط از آنکه قبلتر بود هم بدتر شده. او با حقیقت مواجه میشود آنرا میپذیرد و تصمیم میگیرد تغییری را که بوجود آورده است به حالت اول خود برگرداند. این نگاه بولگاکف مورد نقد بسیاری از انقلابیون قرار گرفت تا جاییکه 40 سال اجازه چاپ نداشت.
زمانی که این کتاب رو شروع کردم، هیچ چیزی دربارش نمیدونستم ولی از ابتدا، من رو میخکوب کرد. 😐
فصلهای اولش دردناک و آزاردهنده بود ولی از شروع و نقطه عطف عداستان، دیگه نتونستم چشم از متن بردارم.
داستان درباره یه سگ ولگرده که یک دانشمند عجیب به نام «پروفسور فیلیپ فیلیپوویچ پری آبراژنسکی»، اون رو به خونهاش میاره مداوا میکنه و غذا میده و ازش مراقبت میکنه. بعد از چندماه که سگ (شاریک) انرژیش رو به دست میاره، توی یک آزمایش جراحی خاص، دکتر مغز یک انسان تازه فوت شده رو برای بررسی چند فرضیه، به مغز سگ پیوند میزنه و درحالی که انتظار نمیرفت سگ چندساعت بیشتر بعد از آزمایش زنده بمونه، کم کم تغییراتی توش به وجود میاد و شباهت زیادی به انسان پیدا میکنه.
فصلهای اولش دردناک و آزاردهنده بود ولی از شروع و نقطه عطف عداستان، دیگه نتونستم چشم از متن بردارم.
داستان درباره یه سگ ولگرده که یک دانشمند عجیب به نام «پروفسور فیلیپ فیلیپوویچ پری آبراژنسکی»، اون رو به خونهاش میاره مداوا میکنه و غذا میده و ازش مراقبت میکنه. بعد از چندماه که سگ (شاریک) انرژیش رو به دست میاره، توی یک آزمایش جراحی خاص، دکتر مغز یک انسان تازه فوت شده رو برای بررسی چند فرضیه، به مغز سگ پیوند میزنه و درحالی که انتظار نمیرفت سگ چندساعت بیشتر بعد از آزمایش زنده بمونه، کم کم تغییراتی توش به وجود میاد و شباهت زیادی به انسان پیدا میکنه.
سلام یک ستاره کم کردم چون داستان یه مسئله داره...
نقد: ببینید داستان در فضای اجتماعی و سیاسی زمان شوروی منتشر شده و روند داستان، داستان فانتزی گونه است و نویسنده داستان که پزشک هم بوده در کنار گفتن مسائل اجتماعی و سیاسی، اشارهای به پیشرفتهای علمی بشر در آینده میخواسته داشته باشه منتهی از یجایی به بعد داستان دیگه غیر واقعی میشه ازاونجایی که با پیوند مغز انسان به سگ، سگ شکل وشمایل یک انسان رو پیدا میکنه و این از جذابیت داستان کم میکنه چون یک سگ با تفکر انسانی به طور بالقوه دارای حس بویایی بیشتر از انسان و قدرت آروارههای بیشتریست و داستان میتونست روایت جذاب و گیرایی بیشتری داشته باشه و اتفاقات هیجان انگیز واقعی رو روایت کند.
نقد: ببینید داستان در فضای اجتماعی و سیاسی زمان شوروی منتشر شده و روند داستان، داستان فانتزی گونه است و نویسنده داستان که پزشک هم بوده در کنار گفتن مسائل اجتماعی و سیاسی، اشارهای به پیشرفتهای علمی بشر در آینده میخواسته داشته باشه منتهی از یجایی به بعد داستان دیگه غیر واقعی میشه ازاونجایی که با پیوند مغز انسان به سگ، سگ شکل وشمایل یک انسان رو پیدا میکنه و این از جذابیت داستان کم میکنه چون یک سگ با تفکر انسانی به طور بالقوه دارای حس بویایی بیشتر از انسان و قدرت آروارههای بیشتریست و داستان میتونست روایت جذاب و گیرایی بیشتری داشته باشه و اتفاقات هیجان انگیز واقعی رو روایت کند.
من آثار بولگاکف بهخصوص یادداشتهای یک پزشک جوان رو خیلی دوست دارم، اما با وجود اینکه مسائل سیاسی آن دوران در این کتاب به نحو جالبی بیان شده و ایده اصلی هم متفاوت و جذاب است، فکر میکنم بهتر بود برخی ویژگیهای خوب انسان یا سگ در موجود خلق شده ادامه مییافت مثل وفاداری و... با اینحال فقط ویژگیهای پست هرکدام تلفیق شد و موجود کریهی به وجود آمد. هرچند که داستان در کلیات و یا جزییات براساس منطق و علم رایج پیش نرود ولی شاید رعایت چنین نکتهای کمی فضای داستان را مهیجتر میکرد و خواننده را درمورد سرنوشتی که شایسته این موجود باشد، دچار سردرگمی و هیجان بیشتری مینمود.
خوب بود یه داستان تخیلی که با ظاهری به ظاهر علمی نوشته بود و میخواست این مطلب رو برسونه که ذات آدم هر چی که باشه هر چقدر هم که تلاش کنن به ظاهر سازی تغییرش بدن بازم قابل تغییر نیست و یا اینکه سختی و آزار اطرافیان میتونه رو شخص تاثیر بزاره و شخصیت اونو بدتر کنه مثل اینکه اون سگ تحت تاثیر شرایط بد زندگیش خیلی آسیبها خورده بود ولی من یه نقدی داشتم اینکه نویسنده به این مطلب اشاره نکرد و که حتی ذات خود آدمها هم قابل تغییره و اگه خودش بخواد میتونه آدم بهتری باشه فقط به این شرط که خودش بخواد ولی انگار نویسنده به این مطلب هیچ اشارهای نداشت
خودمم از پر گویی حوصلم سر میره
فقط پیشنهاد میکنم، مطالبی که درباره کتاب از دیدگاه کتابراه هست رو، اول بخونید.
بعد نظرات رو از دست ندید، بعضی از اونا بسیار کمک کننده هستن.
منم بشخصه، بنا به سلیقه خودم، واقعا لذت بردم.
از اون سورئالهای بود که مرز واقعیت و خیال مثل ابرهای چند رنگ غروبای تابستان با هم قاطی میشن و دست نوازش ب چشاتون میکشند تا کیفور شین و ازشون نپرسین کل روز کجا بودن که خورشید آتیش میسوزوند؟
فضا سازی چنان فوقالعاده است که محاله تا اسم بولگاکف بیاد، این اثرش صف اول واینایسته.
فقط پیشنهاد میکنم، مطالبی که درباره کتاب از دیدگاه کتابراه هست رو، اول بخونید.
بعد نظرات رو از دست ندید، بعضی از اونا بسیار کمک کننده هستن.
منم بشخصه، بنا به سلیقه خودم، واقعا لذت بردم.
از اون سورئالهای بود که مرز واقعیت و خیال مثل ابرهای چند رنگ غروبای تابستان با هم قاطی میشن و دست نوازش ب چشاتون میکشند تا کیفور شین و ازشون نپرسین کل روز کجا بودن که خورشید آتیش میسوزوند؟
فضا سازی چنان فوقالعاده است که محاله تا اسم بولگاکف بیاد، این اثرش صف اول واینایسته.
این کتاب نوشته میخائیل بولگاکف نویسنده روسی است. کتاب در مورد سگی بی پناه و بی خانمان به نام شاریک است که روزی پروفسوری با نام فیلیپ فیلیپوویچ او را به خانه خودش میبرد. سگ بیچاره بدون اطلاع از اینکه چه اتفاقی برای او خواهد افتاد، شادمانه به خانه پروفسور میرود ولی پروفسور قسمتی از مغز انسان را طی عمل جراحی به او پیوند میزند. پس از عمل، سگ از درک و عقل انسانی برخوردار شده و اتفاقاتی غیرعادی برای او رخ میدهد. یکی از کتابهای جذاب و درجه یک که تا حالا خوندم.
در اینکه اثر محشری بود شکی نیست، منو انداخت یاد مسافرهای توی تاکسی خودمون، و گاهی هم یاد خودم، که خیلی جاها دم از حق و حقوق میزنیم ولی بیشتر مواقعه در حال پایمال کردن حقوق دیگرانیم، متاسفانه گاهی هم قانون دستمونو در گرفتن حقی که لایقش نیستیم باز میذاره، به نظرم داستان میخواد برسونه که جامعه باید خودش پیشرفت کنه و وارد بلوغ بشه و نمیشه به زبان عامیانه روی چروتکه ویندوز نصب کرد. دقیقا اتفاقی که تجربه تاریخی مملکت خودمون نشون میده.......
فانتزی بسیار جالبی بود. مسایل زیادی را به چالش کشیده بود. ابتدا انقلاب کمونیستی شوروی که محور قضایا بود. دوم علاقه به کشف رازهای خلقت تا حد دست بردن در خلقت الهی. که همین کار در نهایت موجب بروز فجایع فراوان در جامعه خواهد شد. و بر عکس نظر بعضی از دوستان معتقدم خواسته بود بگه حتی اگر حیوان بی آزار باشی زمانی که به انسان تبدیل شدی جامعه تو را به سمت پستترین خصوصیات برای تامین منافع شخصیت سوق میدهد. همان بهتر که حیوان باشیم و بی آزار.
داستان انسجام و تصویر سازی بسیار خوب و جذابی داری
درون مایه داستان سیاسی و به نوعی مذمت طبقه عوام و فرودست هست (که البته با عقاید من مخالفه)
شاید بشه دکتر فلیپویچ را نماد طبقه نخبه و فرادست که وجودشان همواره برای جامعه مفید و لایق هر ثروتی هستند و لطفشان شامل عوام هم میشود و شاریک یا سگ انسان نما را نماد عوام غرغرو که مدام توسط دیگران تحریک میشوند و به جای کار و تلاش در پی انتقام از فرادستان هستند
درون مایه داستان سیاسی و به نوعی مذمت طبقه عوام و فرودست هست (که البته با عقاید من مخالفه)
شاید بشه دکتر فلیپویچ را نماد طبقه نخبه و فرادست که وجودشان همواره برای جامعه مفید و لایق هر ثروتی هستند و لطفشان شامل عوام هم میشود و شاریک یا سگ انسان نما را نماد عوام غرغرو که مدام توسط دیگران تحریک میشوند و به جای کار و تلاش در پی انتقام از فرادستان هستند
همیشه نویسندههای روسی آدم و شگفت زده میکنن..
چقدر زیبا انقلاب روسیه رو زیر سوال برده و چقدر زیبا استعارهای به کار برده که اگر چه سگ به انسان تبدیل بشه آخرش خوی حیوانی خودش رو داره...
و واقعا خوندنش لذت بخش بود درسته تو سه بار خوندمش ولی اگر تو شرایط بهتری خونده بودم حتما از اول تا آخرشو یکباره میخوندم...
چقدر زیبا انقلاب روسیه رو زیر سوال برده و چقدر زیبا استعارهای به کار برده که اگر چه سگ به انسان تبدیل بشه آخرش خوی حیوانی خودش رو داره...
و واقعا خوندنش لذت بخش بود درسته تو سه بار خوندمش ولی اگر تو شرایط بهتری خونده بودم حتما از اول تا آخرشو یکباره میخوندم...
نویسنده در این کتاب کشور روسیه رودر نماد قلب سگی توصیف کرده ولی من در حین خوندن اعمال بسیاری از افراد که به شکل شاریک بود به نظرم در میومد، در قسمتی از کتاب میگه اگر انسان تصمیم بگیره هر وظیفهای رو که داره به نحو احسن انجام بده و اینقد به اصلاح وظایف دیگران نپردازه دیگر نیازی به انقلاب نیست.
توی مقدمه یه چیزایی درباره انقلاب روسیه و این چیزا بود و گفته بود به این کتاب به چشم سیاسی نگا میکنن!
اما برای من جز شهامت عجیب نویسنده در به کاغذ اوردن ایده خطرناک تبدیل سگ به ادم... میدونید... توی مقدمه هم گفته بود خیلی جسور بوده وبا شهامت زیادی نامه نوشته به سران انقلاب یا سران حکومت... اصلا حیرت انگیزه!!!
شخصیت شاریک اون اوایل منو یاده کارتون دالتونها و سگشون انداخت، برای همین خیلی خوشم اومد، ولی... با اینکه قبلش درباره کتاب خونده بودم سگ تبدیل به ادم میشه و بعدشم اتفاقاتی میافته، ولی باورم نمیشد، اینقد واقعی رو کاغذ توصیفش کرده، قشنگ تموم صحنهها تو ذهنم مجسم میشد، شخصیتپردازیش عالی بود، حسابی کیفور شدم
هر چند با تردید شروع به خوندن کردم و فک میکردم میذارمش کنار وتا اخر نمیخونمش
معمایی، ترسناک، نگران کننده، هیجانانگیز، یه جاهایی هم نتونستم جلو خودم بگیرم و کلی خندیدم!
پایانش رو خیلی دوست داشتم، قشنگ وعالی، هم دلم خنک شد هم خیالم راحت!
فقط نگرانم نکنه پروفسوره دوباره کار دست خودش بده، اخه تو صفحه اخرم دست از مطالعه بر نداشته بود! 😁😁😂