نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی شنل - نیکلای گوگول
مرتبسازی: پیشفرض
betWeen دامنی
۱۴۰۲/۰۷/۲۳
20
داستانی کوتاه اما سرشار سرشار از پندی پنهان و نامرعی ولیکن که هرکس گوش بدهد درونش لانه خواهد کرد داستان واقعا در عین کوتاه بودن پرمایه بود و همینطور گویا گویای طبقهای از مردم که زندگی خویش اینگونه میگذرانند و اما چرا با این کیفیت در حین خواندن یا گوش دادن این کتاب داعما این سوال در ذهن تداعی میشود که آیا هیچ راه دیگری برای تغییر این خط وجود ندارد؟! چرا عده بی شماری اینچنین میشوند و همینطور مقداری هم گویای وضعید اجتماع کنونی کشور هم هست کسی که پول نداشتع باشد پس تهی از ارزشهای انسانیست و ثروتمند انسان کامل که کاغذی باریک تمام نقصهای شرا میپوشاند و در پایان تبدیل دردهای او به یک افسانه جالب بود شاید آنان که چنین درد میکشند واقعا زجرشان در جهان تجسم پیدا میگند و در قالبی جمودی جلوی ما سبز میشود شاید... و اینهمه گرسنگی کشیدن و گذشتن از نیازهای اولیه گویی برای هیچ بود و اما نه بازهم در اینجا نکتهای پنهان اسن که مخاطب خود باید آنرا بیابد واکاود کشف کند و رمز گشایی کند
🍁 به جرات میتونم بگم، یکی از زیباترین، تامل برانگیزترین و در عین حال دردناکترین داستانهای کوتاهی بود که خوندم! چطور میشه در عین حال هم ساده، عمیق و هم به طرز مقبولی پیچیده نوشت! این داستان به شکلی کاملا اورژانسی با شوکی کوتاه برای ما تمامی درد و رنج، تنهایی، نیاز، و تفاوت طبقاتی شخصیت اول داستان رو به تصویر میکشه! اصلا همین اسم ‘آکاکی آکاکیویچ’ اسمی هست که تا آخر عمر از یاد آدم نمیره! و بعد تمامی احساسات این شخص به ذهنت میاد. مثلا اینکه چطور میشه توی سرمای بی نهایت سنپترزبورگ، شنل گرم که حدالقل نیاز هر فردی هست، این طور بشه آرزو و حسرت! برای رسیدن بهش چطور باید یک نفر از ابتداییترین نیازهایش بگذره تا بتونه یه شنل داشته باشه! و یا تهیه پول یه شنل چطور میتونه توی زندگی بهت هدف بده و برنامه ریزی وارد زندگیت کنه! و حتی وقتی هزینه شو با هزار و یک زحمت آماده میکنه، چطور یه شنل میتونه تا این حد بهت احساس غرور و اعتماد به نفس بده! و در نهایتا همون شنل حتی به مرگت هم باعث شه! بدون اغراق بگم، لحظه مرگ آکاکی اشک ریختم، چون واقعا، توی حسرت و تنهایی و طلب داشتن حقش، این دنیا رو ترک کرد.
ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
ممنون دوست عزیزم کتابراه…☘️
طبقه محروم در طول تاریخ همیشه محروم ماندند نه تنها در زندگی بلکه در مرگ هم همین طور...
این داستان کوتاه برای من به شخصه شدیدا تکان دهنده بود نه به این دلیل که اتفاق فوق العادهای در طول داستان افتاد بلکه بیشتر به این خاطر که بعد از شنیدن این داستان تا مدتها تاثیر عمیقی روی ذهن من گذاشت
شخصی فقیر که مثل همیشه بودن یا نبودنش برای احدی فرق نداشت، شکایتی از آنچه داشت و آنچه بود نداشت اما ناگهان دل خوشی تازهای یافت و زندگی را به گونه دیگری تجربه کرد اما دست سرد روزگار همیشه سیلی محکمی میزند بر پا از گلیم درازتر کردنهای میلی متری این انسانها
این داستان کوتاه برای من به شخصه شدیدا تکان دهنده بود نه به این دلیل که اتفاق فوق العادهای در طول داستان افتاد بلکه بیشتر به این خاطر که بعد از شنیدن این داستان تا مدتها تاثیر عمیقی روی ذهن من گذاشت
شخصی فقیر که مثل همیشه بودن یا نبودنش برای احدی فرق نداشت، شکایتی از آنچه داشت و آنچه بود نداشت اما ناگهان دل خوشی تازهای یافت و زندگی را به گونه دیگری تجربه کرد اما دست سرد روزگار همیشه سیلی محکمی میزند بر پا از گلیم درازتر کردنهای میلی متری این انسانها
فوق العاده بود. داستانی کوتاه جذاب و گیرا از فردی در تمام عمر خود بیچاره بوده و حالا گویی زندگی سراسر رنج او کوچکترین خوشبختی رو تاب نمیآورد و به خاطر آن او را مجازات میکند.
جالب است که با وجود کوتاه بودن داستان شخصیت پردازی درخشان است. حتی شخصیت همکاران اداره که به صورت یک کل با آن برخورد میکنیم.
روایت بسیار جذاب و دلنشین بود.
با سپاس از کتابراه.
جالب است که با وجود کوتاه بودن داستان شخصیت پردازی درخشان است. حتی شخصیت همکاران اداره که به صورت یک کل با آن برخورد میکنیم.
روایت بسیار جذاب و دلنشین بود.
با سپاس از کتابراه.
داشتن انگیزه دلیل خیلی «زیبایی» برای ادامه زندگی ست؛ حتی اگر برای رسیدن بهش پول لازم باشیم! خیلی بد موقع گوش دادم این کتاب رو چون بحران اقتصادی فشار بسیاری وارد میکنه و آدم بالاخره نمیدونه پولی که درمیاره رو برای شادی لحظهای هم که شده خرج کنه، یا فقدانش ممکنه باعث دق کردنش آنی بشه…