نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی سوار - روبرت صافاریان

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۰۵/۲۸
🍁 کتابی بود تأمل برانگیز… اولین کتابی بود که از این نویسنده ایرانی- ارمنی می‌خوندم. کتاب پر بود از معانی که بعد از ۳ بار کوش دادن اینها نظرم و جلب کرد:
- سوار بودن بدون توقف مرد: زندگی بود که ما خواسته یا ناخواسته اون رو زیست می‌کنیم.
- حیوان عجیب که معلوم نبود چه بود: اتفاقات آینده که برای ما همیشه ناشناخته ست.
- جنگ و همرزمان و تکاوران: دست و پنجه نرم کردن با مشکلات.
- ندانستن مسیر و مقصد: زندگی همیشه مجهوله و ما نمیدونیم اون توی بقچه ش چی برامون داره!
- سبز بودن بدن سبز و لزج: شاید اشاره به جلبک و پستی‌ها و پلیدی‌های این زندگی باشه!
- خوردن میوه‌های جنگلی توسط فرد: هوس‌ها و نیازها در طول زندگی.
- عادت نکردن سوار در روزهای نخست به حیوان و سواری: کنار آمدن با نحوی زندگی کردن و عادت به آنها.
- غذای حاجت: رهایی از فشار نیرومند درونی و هوس‌های انسانی
- التیام از روزهای جنگ: بهتر شدن اوضاع زندگی بعد از گذراندن مشکلاتی توی گذشته.
- در آغوش کشیدن جانور و احساسات جنسی بعد از مدتی تنفر و چندش از آن: هوس.
- سر شدن و بی احساس شدن به این سفر: حس خستگی و‌ نا امیدی به زندگی.
- درست کردن سایبان در جنگل در برابر خورشید سوزان: راهکارهایی برای دفاع از خودمون در برابر مشکلات در مسیر زندگی.
- حس ارامش آن سوار با رسیدن شب: جاها و زمان‌هایی که از مشکلات میشه دور شد و اروم شد.
- حس گرما از بدن جانور در زمستان: هوش و تفکر ما و ابزار و نعمت‌هایی که ما توی اطرافمون زمان بروز مشکلات داریم.
- بارش باران و شسته شدن سوار و جانور، اگرچه به تمیزی اهمیت نمیداد: شانس‌هایی که توی زندکی سر راه آدم قرار میگیره.
و در نهایت، به دست آوردن اعتماد به نفس، سرخوشی و وجد، و رسیدن به بی حسی مطلق!!! ☘️
betWeen دامنی
۱۴۰۲/۰۸/۲۶
به نام خدا داستانی کوتاه اما اینبار کمی متفاوت با چاشنی و عطر زندگی با شروع نامعلوم منقطع و از هم گسیخته که هرچه جلوتر میرود تکه‌های پازل به هم نزدیک تر میشوند در ابتدا اصلا معلوم نیست که این چیست جنگ است یا نزاع یا هرچیز دیگری که اول از کشته شدن همراهان و هم قطاران خود سخن میگوید اما کمی اگر تامل کنیم متوجه میشویم که آن چه همراهانش را کشته همان جانوریست که اگنون سوار برآنست جانوری که نمیداند چیست و چه موجودیست و البته اسب سبز رنگ هم فکر نکنم باشپ پس چیست؟ این چه حیاتیست که بدون متابولیسم همچنان به حرکت ادامه میدهد آنهم طبق گفته‌ی داستان با سرعتی سرسام آور و اما نه شاید اینها همه‌اش بهانه است! برای فهمیدن اصل منظور و نیت نویسنده شاید آن موجود سبز خیال خود اوست که در حال فرار از همه چیزست از جنگ از خانه. فرزند و زن و کار و زندگی که در ابتدا این برایش قابل درک نبود و حتی برای خوانندگان نیز قابل درک نبود ولیکن هرچه به پایان موصوع نزدیک تر میشد شفاف تر میشد و مانند خود جانور به همه چیز بی اهمیت تر میشد چنانچه که در آخرین کلمات دیگر هیچ چیز برایش اهمیت نداشت و فقط و فقط این حرکت ابدی و نامتناهی به او خلسه‌ای عمیق و آرامشی بی پایان میداد! اما باز هم در شگفتیه داستان ماندم و نفهمیدم چه بود اما شاید هدف همین بود و فقط کمی حس کنم
سمیرا ابراهیم پور
۱۴۰۱/۰۴/۱۱
داستان مردی که سوار بر جانوری شده که نمیدونه اسبه یا پلنگ یا چی؟ اول از جانور چندشش میشده اما به مرور زمان بهش عادت میکنه. جانور مدام با سرعت در حال حرکته و از جنگل‌ها و صحراها میگذره از فصل‌ها و روزها و شبها عبور میکنه. بنظر من جانور و مرد سوار بر اون نشان دهنده عمر و زندگی ما هستن و گذرعمر رو نشون میدن. اینکه مرد در ابتدا از جانور چندشش میشده اما با گذر زمان بهش عادت میکنه نشان دهنده خصلت انسان هاست که به شرایط و محیط عادت میکنن. اینکه در ابتدا مرد مدام میترسیده که از جانور بیوفته ولی به مرور زمان و با کسب اعتمادبنفس دیگه هراسی از افتادن نداشته نشان دهنده نقش اعتماد بنفس تو زندگیمون و مسیرخرکت در جهت اهدافمون هست. اینکه مرد در ابتدا مدام به خانواده و همرزمانش فکر میکرده اما با گذشت زمان براش محو و کمرنگ میشن و تبدیل میشن به خاطراتی دور و حتی بجایی میرسه که دیگه براش مهم نیستن. همه ما اشخاص و مسائلی رو تو زندگیمون داریم که به مرور همین احساس رو بهشون پیدا میکنیم. اما چرا نویسنده مرد رو سوار بر موجودی چندش اور به تصویر کشیده؟ چرا خانواده و فرزندان و همرزمانش با گذشت زمان براش بی ارزش شدن و فراموششون کرده؟ چرا نرد به زندگی پوچ روی جانور خو گرفته و تلاشی برای تغییر وضعیتش نکرده؟ احساسات منفی کینه و کدورت افکار منفی همون جانور چندشی هستن که مارو از عزیزانمون دور میکنن و بجای اینکه مارو در مسیر رشد و تعالی پیش ببرن به سمت تباهی میکشونن. داستان کوتاه و بسیار پر معنی و مفهومی بود و ذهن رو با چراهای زیادی روبه رو میکرد. اسم کتاب هم برگرفته از وضعیت مرد سوار هست و با محتوای داستان در ارتباطه.
Mostafa Arshad Ebi
۱۴۰۱/۰۲/۱۳
منظور از موجود سبز رنگ دنیای ماست که ما سوار بر سرنوشت خویش هستیم اگر دقت کنید این داستان راجب سربازی بود که بعد از جنگ سوار موجود سبز رنگی میشه و منتظره اون موجود سبز رنگ که تقریبا شبیه اسبه اونو پیش خانواده و دیارش ببره اگر دقت کرده باشید این سرباز خودش رو به دست این موجود اسب مانند سپرد و منتظر یه اتفاق بود مثل کسایی که منتظرن یه اتفاقی تا زندگیشون تغییر کنه یا الکی به چیزی برسن نکته‌ای که داستان خیلی منو به وجد اورد این بود که در پایان این سرباز تمام هدف‌ها وارزوهاش رو فراموش می‌کنه و عین یه موجود بی ارزش روی این اسب زندگی می‌کنه درست مثل ادم هایب که هیچ ثمره‌ای در اجتماع ندارن و از نظر دیگران بی ارزش هستند و به حاشیه می‌رن و اما پیام: پیام این داستان هم خیلی واضح و اخلاقی بود سرباز می‌تونست به جایی که خودش رو به اسب بسپاره خودش رو رها می‌کرد و با رنج و سختی به دیار وخانواده‌اش می‌رسید پس اگه ما هم هدفی یا آرزویی داشتیم می‌تونیم به جای خیال پردازی و منتظر بودن یک اتفاق شگفت انگیز تلاش کنیم و با سختی و اراده بهش برسیم
ن د ا ز ر ن د ی
۱۴۰۳/۰۶/۲۹
در کتاب صوتی سوار از روبرت صافاریان، یاد سه اصل زندگی، عشق و احترام و امنیت، می افتید. جایی که احساس امنیت کنید دیگر برایت مهم نیست که خودت و باورهایتان و تک تک افراد اطرافتان چه کسی هستند. حیوان بود یا نبود، واقعی بود یا نبود، فقط آرام بود و محترم، امن بود و ایمن. سوار روبرت صافاریان، با صدای خوبی گویندگی شده است و احساس آرامش بهتون می دهد. سوار روبرت صافاریان از سبک رئال نمی توان گفت که برخوردار است گویی سوررئال است و شاید سیال ذهن است. مخاطب را درگیر می کند اما منطق روایت را هنوز طی نمی کند. مخاطبش را برای رسیدن به هدفش نمی شود گفت که درگیر می کند چراکه تا بخواهید تصمیم بگیرید که خواندن را ادامه میدهید یا نه کتاب داستانش را تمام می کند.
پروانه اکبری_نویسنده
۱۴۰۲/۰۸/۰۳
فرقی نمیکنه اسب، قاطر، ماشین، هواپیما، منظور از کتاب عبور از عمره، ما در این سن غذاها و سبزیجاتی رو میخوریم که در کودکی نمیخوردیم، خیلی از کارهایی که الان انجام میدیم در سنین پایین تر چندشمون میشد و از انجامش بر حذر بودیم اما به مرور زمان طرز فکر ما تغییر کرد، ابتدا خودمون مهم بودیم ولی بعدها عزیزانی هم واسمون مهم شدن، یهو هم به دلایل مختلف مث نادیده گرفتن شدن، کمبود‌ها و خلا‌ها بوجود اومدن، بدبختی اینجاست که ما به این خلا‌ها هم عادت میکنیم حتی به رنج کشیدن از این خلا‌ها هم عادت میکنیم، کلا ما ادم عادت کردنیم
Mm
۱۴۰۱/۰۶/۲۹
مفهوم و پیام داستان خوب بود..... زندگی اسب نیست اما شبیه اسب که میچسبی بهش و نمیتونی ولش کنی،،،،،، گذشته و اینده و دلمشغولی و غم‌ها و غصه‌ها و خاطرات و لذت‌های کوتاه و تنهایی و همه چی خلاصه......... تاخت میری و پایان راه دیگ همه چی عادی میش و دیگ هیچی برات مهم نیس شاید منظور بعد مرگ،،،،،، این هم دوندگی و اخرش انگار همه چیز توهم 😊😊😊😊 زندگی اسب لجز سبز مضخرفه 😂😂😂 البته یکم خسته کننده بود،،،،،، اوایل دوران کودکی بعد جوانی بعد پیری بعد مرگ و دیگر،،،،،،، ما نگاه ما هیچ 🙂🙂🙂🙂،،،،، ممنون کتابرااااه
Masomeh Karimi
۱۳۹۹/۰۳/۰۵
از این داستان برداشتهای مختلفی میشه کرد، برداشت اول من مرگ بود که باعث میشه همه تعلقات دنیایی رو از دست بدیم و رها بشیم، برداشت دوم من این بود که منظور از اون جانور یه برهه خاص از زندگیه که به ناچار ادم رو تو شرایط سخت قرار میده، اوایل مقاومت میکنی، فکر و خیال میکنی و با خودت کلنجار میری، ولی یواش یواش تسلیم میشی، همه‌ی اون چیزایی که برات ناممکن بوده برات عادی و دلچسب میشه و این اصلا خوب نیست، به نظر من باید تو این جور شرایط از جانور پیاده بشی، هرچند که زخم برداری....
سپیده عباسی
۱۴۰۲/۰۶/۲۶
این کتابو من قبلا شنیدم ولی متوجه نشدم دوباره بعد از مدتها نشستم و بهش گوش دادم منظور از جانور نفس علایقات شخصی، وابستگی‌های دنیوی و حتی قدرت هست که بخاطرش همه چیز و همه کس رو له میکنه اولس کارهایی ک میکنه فکر میکنه اونو به جایی میرسونه و تهشو فکر میکنه و همچنین از خود حیوون اولش اذیت میشه و چندشش میاد ولی بعدا بهش عادت میکنه و به بدی‌ها و چندشی‌ها عادت میکنه و تنها خودش و راحتی خودش مهم میشه درسته پیروی از نفس بهش گرما هم میده توی سرمایی که هیچ کس گرما ندارند. عالی بود فوق العاده
A.asgari
۱۴۰۱/۰۹/۲۷
واقعا عالی بود
اولش متوجه نشدم و بعد با کمی تامل فهمیدم
موجود سبز زیست گاه ما دنیایه ماست
همزمان داشت از هوس انسان اینده‌ی نامفهوم
نیاز به غذایه انسان
نمیدانست به کدام سو میرود که نشان از اینده میدهد که نامفهوم است
بدن لجنشان دادن سختی‌های زندگی کم و کاستی بالا و بلندی‌های زندگی
اول میترسید و بعدا عادت کرده بود که ما اول از زندگی میترسیم و کم کم به زندگی کردن عادت میکنیم
میگفت قضایه حاجت داشت که وقتی خود را رها کرد
از فشاره نیرومند درون انسان میگوید و...
کتاب عالی بود
صدیقه فتحی
۱۴۰۰/۱۲/۱۷
داستان عجیبی بود
جانوری که اختیار تو را از دستت ربوده و هیچ شناختی از آن نداری
با وجود اینکه دلت می‌خواهد به شرایط قبل برگردی نمی‌توانی
روزهای اول جدا شدن از زندگی قبلی همیشه با مقاومت شدید همراه هست ولی بدترین شرایط قابل پذیرش و قبولی هست و بعد از مدتی حتی از حداقل امکانات موجود بهترین استفاده را خواهی کرد و شاید روزی برسد کلا ترجیح دهی گذشته را بدست فراموشی بسپاری و از لحظات حال خود لذت ببری
امیر قریشی
۱۴۰۰/۰۷/۲۹
دوستان عزیز!!! این داستان کوتاه بهترین داستانیه که من بعد از صدها داستان کوتاه و بلند شنیده ام. این کتاب باید حداقل ۳ بار گوش داده شود تا آدم بتونه درک کنه که نویسنده میخواهد چه پیامی را به خواننده منتقل کند. کسانی که کتاب را نفهمیدند باید بیشتر مطالعه کنند چون که فهم آن برای کسی که که تازه شروع به کتابخوانی کرده اندکی دشوار و چه بسا فراتر از دشوار، دشوار خواهد بود.
کتاب فوق العاده
ممنون
امیرعلی سلیمانی
۱۴۰۱/۱۰/۱۶
اسم ماه آوا که میاد روی کتاب شک نکنید اون کتاب مفید و خواندی هست البته من اول با کتاب ارتباط نگرفتم ولی عمیق که گوش میدادم متوجه میشدم کتاب خیلی مفهومی هست که باید دوسه بار گوش داده بشه به نظرم ارزش گوش کردن رو داره بیشتر توضیح نمیدم تا موضوع و اصل داستان مشخص نباشه برای کسی که اولین بار میخواد گوش کنه و خودش با درک خودش بخونه قطعا جذابتر خواهد بود
خالد بارانی
۱۴۰۲/۱۱/۰۴
عالی بود در داستان اسب رو به دنیا تشبیه شده و سواری ما انسان‌ها هستیم قشنگ چسپیدیم به دنیا گاهی رخداد‌های تلخ (که در داستان به جنگ تشبیه شده) پیش میاید ولی باید مثل سواری که (همه کشته شدگان رو فراموش کرد و اهمیتی به آن نداد) ما هم باید بتازیم فقط بیاید به آینده و زندگی پیشرو فکر کردن و لذتی که در آینده برای خود و عزیزانمان در انتظار هست
Mostafa Ardestany
۱۴۰۲/۰۱/۱۶
این داستان کوتاه و چندبار گوش دادم نویسنده به زیبایی بدون مقدمه چینی و حواشی داستان خودشو بیان میکنه جوری که هر کسی نسبت به ذایقه شخصی‌اش از داستان مظمون میگیره برای من بیشتر از روند زندگی فراموشی و گذشت از آرزوهاش جالب بود ترسی که داشت نذاشت پیش خانواده‌اش برگرده. ترس سوار و به یه آدم دیگه تبدیل کرد کسی که بدون مبارزه همه چیزش را باخت.
arsam p
۱۴۰۰/۰۷/۰۸
عدم تغییر مسیر زندگی به خاطر ترس از شکست (ترس از افتادن از روی اسب) انسان رو دچار روزمرگی میکنه و کم کم انسان خودش و ارزش هاش رو فراموش میکنه، از ارزش‌های انسانیش دور میشه و تبدیل به یک انسان بی روح میشه که هر روز کارهای تکراری انجام میده، تا اینکه همه جیز براش بی معنی میشه و مانند ربات زندگی میکنه.
سپاس از شما بابت صداگذاری فوق العاده
بهروز داوطلب📚
۱۴۰۲/۰۷/۲۱
کتاب صوتی جالب و بسیارمفیدی بود یک جورایی خیلی خوشم اومد از ادبیاتش امابه شخصا ۳بارگوش کردم تادقیقا منظور و هدف نویسنده را متوجه بشم. خیلی کتاب سنگین و پرباری بود با اینکه کوتاه و مختصر بود. واقعا ممنونم از تموم تیم کتابراه بابت تموم زحماتشون دوستان پیشنهاد میکنم حتما این کتاب صوتی کوتاه راگوش کنید.
Mohammad Gholizadeh
۱۳۹۸/۰۷/۱۴
بنظر من سوار کسی بود که مرده بود و در راهی بود که فقط خودش مهم بود جالبی مرگ همینجاست فقط خودت هستی که داری میری و هیچ کس و هیچ چیز برایت مهم نیست؛ اسب هم میتواند مرگ یا چیزی باشد که سوار در تنهایی در سرش ساخته.
بصیری
۱۴۰۱/۰۷/۲۰
این داستان گذر سرسام آور زندگی را نشان میدهد. در ابتدا تمام حواس او به درستی کار میکند مثل دیدن، شنیدن، لامسه، ودر آخر ادراک اما باگذشت زمان تمام آن‌ها روبه زوال رفته وناملایمات زندگی اورا زمخت وبی احساس میکند ودر آخر نیز گذشته خود را مانند کسی که در آخر آلزایمر گرفته بدست فراموشی میسپارد.
محمد پوران دوست
۱۴۰۱/۱۰/۲۱
با سلام. بار اول که داستانو گوش کردم به نظرم چیز خاصی نیومد. بعدش رفتم و چندتا از نظرات رو خوندم و خیلی واست جالب شد. بار دوم با یه نگرش متفاوت این اثر رو گوش دادم و به این نتیجه رسیدم که نویسنده یه پیام بزرگ رو در یه داستان کوتاه جا داده و زندگی رو بسیار زیبا تشبیه کرده
سمیه قلی پور
۱۴۰۱/۰۱/۲۵
ذره ذره دور شدن از ارزشها
و پذیرش این حداقل داشته و ختی لذت بردن از این حداقل
یعنی این ماجرا در زندگی آدمها ممکنه ارزشهای گذشته کاملا محو شود و به حداقل وحشتناک حال بسنده کرد و حتی احساس رضایت از این تباهی و روال داشت
بسیار قابل تامل و رعب آور بود
تشکر از صدا گذاری و تدوین
Alireza Karimkhani
۱۴۰۰/۰۸/۰۵
قسمت خوبش: خوانش متن خوبه و داستان ایده‌ی جالبی بود، قسمت بد: متاسفانه فقط ایده‌ی جالبی بود. هیچ تحلیل و پردازشی نشده و گریزی که به میتولوژی و روانشناسی زده هم درحد ایده باقی مونده و ارتباطش مشخص نشده.
با یه طرح خشک و خالی مواجهیم که دنبال نویسنده‌ای میگرده که بنویسدش!
Houman Alizadeh
۱۳۹۸/۰۶/۰۹
با سلام به نظر من عالی بود با اینکه کل داستان بر مبنای تئوری تناسخ هست و با دیدگاه اسلام به زندگی بعد از مرگ به کلی تناقض دارد ولی با درک من و تجربه‌ی کمای نزدیک به مرگ که خودم داشتم بسیار همخوانی دارد و به نظر من فضای پس از مرگ را بدرستی تصویر کرده و واقعی هست با تشکر از تهیه کنندگان
بهداد ج
۱۴۰۲/۱۰/۲۳
سرباز مُرده است و با زمان و طبیعت (مکان) یکی شده است ولی خودش نمی‌داند. اسب و سوار نمادی از حس وحدت با مکان و زمان بعد از مرگ است. حرکت اسب گذر زمان است در طبیعت که سوار را باخود می‌بَرد. و در آخر به یگانگی با طبیعت و اسب (زمان یا روزگار) میرسد.
"Shahram "
۱۴۰۲/۰۵/۰۶
عادت، خطرناکه اگه وقتی انتخاب میکنی همسفرت کی باشه و به این فکر نکنی که به مرور به اون عادت خواهی کرد و شبیه اون خواهی شد، لطفا درست انتخاب کنید همسفرتون رو توی زندگی، انتخاب کنید و به تقدیر و اتفاق نسپارید انتخابتون رو. داستان فوق العاده‌ای بود.
🌸Zahra Habibi🌸
۱۴۰۱/۰۶/۱۲
این سبک داستان سلیقه‌ی من نیست. بااینکه کلا ده دقیقه بود ولی همش میگفتم پس کی تموم میشه خیلی حوصله سر بر بود میدونم نویسنده میخواسته بااین داستان نمادی از مفاهیمی که مد نظرش بوده ارائه بده اما به نظرم موفق نبود نمیدونم چرا ولی داستان حس بدی بهم منتقل کرد😕
ارزو احمدی
۱۳۹۹/۱۰/۲۰
عالیییی بوووود به نظرم اسب همان زندگی است که بر ان سواریم و گاه باید خودمان را به ان بسپاریم و گاه چیزهایی را رها کنیم... در اخر هم همه نگرانیها را میگذاریم و بعد از طی مسیری طولانی حتی خودمان را نمیشناسیم.. و فقط میبینیم که چه گذشته و بعد همه چیز را گذاشته و میرویم
ghazale rafeie
۱۳۹۷/۰۸/۱۲
عالی بود صدا و شکوه خواندن بسیار گیرا و جذاب بود و داستان قشنگ دل کندن فرد سوار بر مرکب مرگ را نشان میداد.... بسیار بسیار ممنونم‌... موفق باشید و سربلند
معصومه اکرمی
۱۴۰۳/۰۳/۱۴
به نظر من حیوان زمان بود که در حال گذر است و آینده و مرگ کلا شرح زندگی انسان بود اما اینکه دیگه خانواده و فرزندان هم برایش مهم نبودن رو درک نکردم شاید منظورش فراموشی وناتوانیی باشه که بر اثر گذر عمر سر ما میاد نمیدونم درست درک نکردم
مصطفی احمدی
۱۴۰۰/۰۲/۱۰
جانور مشکلاتی هست که در طول زندگی واسه ادم پیش میاد وهر چی تلاش میکنیم نه میتونیم از دست اونا خلاص بشیم اما بعد از یه مدت یواش یواش به اونا عادت میکنیم شانه هامون انقدر قوی میشه که باز میتونیم با وجود اون مشکلات از زندگی لذت ببریم
Reyhane Ghodosi
۱۳۹۸/۱۲/۰۲
با گوش کردن این داستان آدم به این فکر می‌کنه ک مبادا شبیه شخصیت اصلی این داستان بشه و من به شخصه به این نتیجه رسیدم بعد یه مدت اگ از انجام کارای وقیح دست برنداری دیگ همه چی عادی میشه و جوهر وجود خودتو میفروشی
بهداد مرسلپور
۱۳۹۸/۰۸/۱۹
انگار استودیو ماه‌آوا استعداد جدید کشف کرده. صداش خیلی خوب و لحن رو به خوبی ادا کرد.
داستان هم یک نمادگرایی زیبا و دلنشین از زندگی بشریت داشت
لذت بردم
Lham ...
۱۳۹۸/۰۸/۱۲
صدای گوینده و نحوه‌ی بیان فوق العاده بود برداشت من از جانور زندگی بود که به سرعت داره پیش میره و روز به روز همه چیز برات عادی و نا مفهوم میشه و در آخر تورو از دنیا حذف و به دنیای دیگه‌ای وارد میکنه
ع صالحی
۱۳۹۹/۰۵/۱۱
داستان خوب شروع شد. نمادین بود ولی نفهمیدم نماد چی!!!! شاید سوار در واقع بین کشته‌ها تو کما رفته بود! و این صدای جنگ و... در ذهنش تبدیل به این داستان شده بود. صداگذاری عالی. صدای خانومه ترسناک!
فرحناز طاهریان
۱۳۹۹/۰۱/۱۸
من که حس خوبی بهم دست داد دل کندن از هرچی که هست آزادو رهاااااااااااشایدم صدای روایت کننده به آدم این حسو حال راتلقین میکنه
تشبیه هاشو دوست داشتم ممنون از زحمات شما وهمه عزیزان دست اندر کار
موفق باشید
محمد حسین حاجی پور
۱۴۰۱/۰۸/۱۹
برا من که‌ی تلنگر اساسی بود... واقعا بعد این داستان سعی کردم‌ی سری از رفتار هاو اخلاقیات بدم بذارم کنار... یکم که دقت میکنم میبینم خیلی از ما‌ها سوار این مرکبیم و خودمون متوجه نیستیم
Eti Atshani
۱۴۰۱/۰۲/۲۴
منظور نویسنده مفهوم نبود، آیا گذر عمر را مطرح میکرد؟ من چنین برداشت کردم، سوار بر حیوانی که لحظه ایی توقف نمیکند. زندگی را پرشتاب وما را تسلیم ودر لحظه حال قرار میدهدو گذشته، ما را ناراحت نمیکند
Mobina ‌
۱۴۰۲/۰۸/۱۲
داستان جالب و تامل برانگیزی بود و باید چندین بار به آن گوش سپرد تا از لا به لای تصورات نویسنده که منجر به خلق این اثر شده، مفهوم اصلی داستان رو فهمید در پیام اون تامل کرد.
Alireza
۱۴۰۱/۱۰/۲۸
داستان خوبی بود
مردی ک از جنگ برمیگشت و نمیدانست به چه حانوری سوار شده اسبه پلنگه یا چیز دیگ 😅
نمیدانست به کجا میرود و هیچکس رو نمیشناخت
ممنون از کتابراه لذت بردم از داستان
Zahra Azarpira
۱۴۰۱/۰۳/۰۱
بسیار عالی بود من فکر میکنم آن جانور ترس و عادت‌هایی هستند که ما انسانها اینقدر در این عادتها و ترس‌ها غرق میشیم که همه کس و همه چیز در اطرافمان را فراموش میکنیم
سلمان ولیزاده
۱۳۹۷/۱۰/۲۷
خیلی خوبه من که در طول عمرم کتاب نخوندم الان خیلی دوست دارم کتابهای که با این اپلیکشن دانلود میکنم بخونم
Monir Naghikhani
۱۳۹۷/۰۸/۰۷
سوار بر مرکب مرگ گویی سوارر بود ومقصد دنیایی دیگر، نظرم اینه وزیبا بود. ممنون
معصومه بهزادی
۱۴۰۳/۰۳/۲۵
درود خدمت عزیزان کتاب سوار نوشته روبرت صافاریان ترجمه همایون ظفر پور بنظرم منظورش مسیر زندگیه بایدها و نبایدها درست و غلطها و روند زندگی.
احسان جعفری
۱۴۰۳/۰۱/۲۳
عالی بود تفکر برانگیز و جذاب تشکر و نقد داستان این داستان راجع به مردیست که از همسرش جدا شده و خانه را ترک کرده و از قصه در فکر و خیال بوده درنهایت.... میمیرد
Massi ,Ebi
۱۴۰۲/۰۲/۲۰
کتاب خیلی مفهومی بود هر کدوم از اسامی موجود در متن نشانه چیزی واقعی در زندگی بود. از دید هر کس میتونه متفاوت باشه و به چیزهای مختلف نسبت بده.
محبوبه رضوانی
۱۴۰۲/۰۱/۱۷
گوش دادم بد نبود من فکر میکردم قراره تو داستان اتقاقای خیلی جالبی بیفته، ولی اینطور نبود، کوتاه بود ولی توصیف و تشبیه نویسنده ذوق ادبی داشت
Mashk
۱۴۰۱/۰۳/۱۶
داستان تقریبا بی سر و ته یا گنگ بود
میتونه مربوط به مرگ باشه
شاید میخواد این پیام رو برسونه که زندگی رو سخت نگیری و در برابر تغییر مقاومت نکنی
سید یداله پناهی عزیزلو
۱۴۰۰/۰۱/۰۴
به نام خدا
من از ابتدا و انتهای قصه، چیزی سر درنیاوردم، همه‌اش فردی روی حیوانی در حال سواری و افکار گوناگون بود.
پناهی- دبیر آموزش و پرورش
آمین
۱۳۹۹/۰۹/۲۶
جالب بود انسان زخمی خورده از دشمنی و جنگ گریزی جز مرکب مرگ و ترک زندگی نداره... خوانش گوینده عالی. ممنون کتابراه
شهرام کرمی
۱۳۹۸/۰۶/۱۷
وقتی تنهام این شروع داداستانتون با شماره یک دو سه آدم رو میترسونه طوری که میخوام قید هرچی داستان رو بزنم، یه شروع بهتر رو انتخاب کنید واسه داستان فیلم ترسناک نیست که😫
1 2 3 4 >>