نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی غروب - هکتور هیو مونرو

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
تیام خدامی
۱۴۰۰/۱۱/۰۵
همین اتفاق برای من تو تاکسی افتاد دقیقا ۳۰‌ام ماه بود و ۲۰۰هزار تومن بیشتر نداشتم، پیرزن تو تاکسی داشت با تلفن صحبت میکرد به شخصی که اون طرف خط بود میگفت و گریه میکرد که پسرش حکم اعدامش اومده نوه هاش و عروسهاش باهاش زندگی میکنن نوه‌اش گفته مادربزرگ دلم مرغ میخواد ولی شرمندشم حتی پول تاکسی هم ندارم، کرایه تاکسیشو حساب کردم پیادش کردم و همون ۲۰۰هزار تومنمو از عابر در اوردم و بهش دادم، شبش بی پول و اس و پاس پیاده از سر کار برگشتم خونه، ۶ماه بعد صبح سوار یه تاکسی شدم که برم سرکار یه پیرزن چادری کنارم نشسته بود داشت با تلفن صحبت میکرد دقیقا همون جمله‌ها رو گفت، نگاهش کردم همون زن بود، گوشیشو از دستش گرفتم گفتم این گوشی که خاموشه عادتته اینجوری کلاه برداری میکنی من پدر ندارم کار کردم اخر ماه حقوقمو به تو دادم خودم گرسنه و پیاده بودم چند روز تا حقوقمو بدن چجوری دلت اومد، هیچی نگفت فقط پیاده شد
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۰۶/۲۷
🍁 موضوع کتاب برام خیلی جالب بود! نویسنده رو نمی‌شناختم. پس کنجکاو شدم تا بابت ایشون گوگل کنم و بیشتر بشناسمشون و دنیا و فکرشونو درک کنم. برام خیلی جالب بود دوستان؛ توی میانمار به دنیا اومده و توی دو سالگی برای زندکی در انگلستان به عمه هاش سپرده میشه! خیلی اونها اذیت‌اش میکردند و کودکی سختی رو داشته. وقتی بزرگ میشه به خاطر افسر بودن پدرش، اون هم پلیس میانمار میشه، ولی بعدها اخراج میشه، و بعد از اون به روزنامه نگاری رو میاره. توی همه ژانرهای طنز، سیاسی، طنز تلخ، کودکان، و تاریخی کار کرده. اون مدتی رو به دلیل خبرنگاری توی بالکان، روسیه و پاریس کار کرده و بعدها توی پاریس ساکن شده. و اون نهایتا در جنگ جهانی اون متاسفانه کشته شد.
حالا همه‌ی اینها رو گفتم که بگم مونرو چقدر دنیا شناس و آدم شناس بوده. چقدر دغدغه‌ای اجتماعی داشته که یه همچین داستان کوتاه و ملموسی رو مینویسه!!! داشتان توی یه پارک زمان غروب انفاق می‌افته. زمانی که آدم دلش میگیره، و یا خسته از کار روزانه ست و اگر تنها زندگی میکنه، غروب‌ها یاد تنها بودنش می‌افته!
حالا بین این همه حس، یه نفر بیاد و از تو پول و کمک بخواد، و تو توی دو‌راهی بمونی که آیا راست میگه یا نه! داستان اینقدر ملموس بود که یکی از دوستان توی تاکسی عیننا تجربه کرده. من واقعا داستان رو دوست داشتم. ممنون دوست عزیزم کتابراه☘️
ن د ا ز ر ن د ی
۱۴۰۳/۰۹/۲۰
هکتور هیو مونرو، بریتانیایی، در کتاب صوتی غروب از تداعی پندارها چنان با تبحر می نویسد که هر خواننده ای خود را می تواند جای شخصیت داستانش بگذارد. همذات پنداری در مورد این موضوع رو هم دوست دارید یا دوست ندارید؛ و از این جهت که بیشتر افراد از این اتفاقات رو دست خوردن دارند. با هر نوع تفکر مثبت و منفی آن. هکتور هیو مونرو، در کتاب صوتی غروب دمی مهمان شخصیت نشسته بر نیمکت پارک بود اما درس بزرگی داشت. درسی که عمیق برای خواننده هایش ایجاد تفکر و تعمق می کند. به هر نیت و هر رفتار و هر چه می بینید یا می شنوید باور نکنید. کتاب از غروب خورشید بیرون، فقط نمی گوید از غروب خورشید درون نیز می گوید. گویی به خوبی انتخاب نام کرده است و در پس آن با ادبیات ساده و همه گیر به خواننده می خواهد درسی بیاموزاند البته نه دیکته وار بلکه با درگیری خرد درونی هر خواننده یا شنونده.
سما جعفری
۱۴۰۳/۰۸/۲۳
داستان خیلی جالبی بود. مرد ابتدا به شخصی که از او توقع کمک داره، کمکی نمیکنه و تصور میکنه دروغگو هست. بعد کاملا بر حسب اتفاق، مسئله‌ای پیش میاد که خیال میکنه اشتباه قضاوت کرده ولی خیلی زود به ساده‌دلی خودش پی میبره. یک مقداری تصادفی لودن این ماجرا واسم خنده‌دار بود ولی هرکسی بود فکر میکرد اشتباه از خودش بوده و من هم گول نویسنده رو خوردم. متاسفانه اینقدر تعداد کلاهبردارها زیاد شده که حتی نمیتونیم کسی که واقعا محتاجه رو بشناسیم و کمک کنیم. فکر میکنم این ماجرا هر روزه در جاهای مختلف اتفاق میفتد و نویسنده به موضوع جالبی پرداخته بود.
اعظم منصوری
۱۴۰۲/۱۰/۱۷
داستان کوتاه غروب نوشته‌ی هکتور هیو مونرو داستان جالبی است که این روزها در اطرافمان زیاد با آن روبرو میشویم داستان افرادی که دست به هر کاری میزنند تا به راحتی پولی بدست آورند و کلاه دیگران را بردارند و با این شیوه باعث سلب اعتماد مردم میشوند زیرا اگر واقعا افراد نیازمندی هم باشند که به کمک دیگران نیاز داشته باشند دیگر کسی اعتماد نمیکند چون مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد و وقتی اعتماد مردم این گونه سلب شود بازسازی آن به راحتی انجام نمی‌شود.
با تشکر از کتابراه برای تهیه‌ی رایگان چنین داستانهای با ارزش.
الهه رحیمی
۱۴۰۳/۰۵/۱۷
مردی که در پارک به اتفاقی که برای مرد جوانی افتاده گوش میده و فکر میکنه که داستان مرد جوان ساختگی و دروغ هست و به هوشمندی و زیرکی خودش میباله اما با پیدا کردن صابون از اینکه مرد جوان رو زود قضاوت کرده پشیمان میشه و خودش رو سرزنش میکنه اما درنهایت متوجه دروغ و فریب مرد جوان میشه. داستان کاملا واقعی که به نوعی در زندگی همه ما پیش اومده که به کسی اعتماد کردیم ولی نهایتا از اعتمادمون سواستفاده شده و فریب خوردیم و خیلی مواقع از اینکه دیگران رو قضاوت کردیم خودمون رو سرزنش کردیم.
Afsoon
۱۴۰۱/۱۱/۲۹
موضوع جالبی داشت، درباره قضاوت عجولانه انسان‌ها بود. به راستی ما همیشه در حال قضاوت همدیگه هستیم، حتی با وجود اینکه بارها اشتباه میکنیم، ولی باز هم به خودمون اجازه میدیم ک قاضی باشیم و حکم صادر کنیم، خیلی وقتها حتی زمانی ک متوجه اشتباهمون میشیم بازم حتی یه عذر خواهی ساده هم نمیکنیم، داستان فوق العاده آموزنده‌ای بود.
A.asgari
۱۴۰۱/۱۰/۱۴
موضوع کتاب برام خیلی جالب بودراول فک کرد قضاوت اشتباه کرده و از رویه انسان دوستی بهش کمک کرد بعدا فهمید صابون اصلا برا اون نبوده و باید به کاری که کرده افسوس بخوره ولی واقعا شاید تعداد کمی اینجوری دروغ سر هم میکنن ولی تعدادی واقعا به کوچیک‌ترین کمک ما نیاز دارن لطفا همه رو به یه چشم نبینیم و مطمئن شدیم کمک کنیم
حامد کرمی
۱۴۰۱/۱۲/۲۱
خوب بود با توجه به این که تو ایران زندگی می‌کنم از اول شک کرده بودم که یارو دروغ میگه 😂😂😂حتی زمانی که صابون رو پیدا کرد هم باورم نمی‌شد 😂😂😂در کل خوب بود همچی تموم خوب شروع کرد و قشنگ تصویر سازی کرد روند داستان ملایم خوب بود و دست اخر هم کاملا عالی تموم شد
سیمین شمس
۱۴۰۱/۱۱/۲۳
ایده جالبی داشت. بنظر من حقیقت مرد جوان با حقیقت پیرمرد می‌تواند متفاوت باشد؛ هر دو صابون خود را گم‌کرده اند، مرد جوان حقیقت را می‌گوید، در عین حال پیرمرد نیز صابون خود را گم‌کرده است و این ۲ موضوع که از نظر زمانی باهم تقارن دارند میتواند بدون ارتباط با یکدیگر باشند
AHOO AZAD
۱۴۰۳/۰۲/۲۶
داستانی کوتاه برای پرکردن اوقات فراغت تبریک به کانون چوک برای تهیه این چنین کتاب‌های صوتی با کیفیت موسیقی، فضاسازی و صدای گوینده عالی و سرشار از احساس شخصیت‌ها و روح داستان تعریف از صدای گوینده و کیفیت کتاب‌های کانون چوک و ماه آوا تکرار مکررات است
Z
۱۴۰۱/۰۸/۱۸
تمام ویژگیهای یک داستان خوب رو داشت و اون غافلگیری آخری خیلی حال ادمو میگرفت.
اینکه هرچقد بگی من انسان شناسم
ولی باز یکی سر راهت سبز میشه و اتفاقات کنار هم قرار میگیره که نتونی درست قضاوت کنی... زندگی از همین رو غیرقابل پیش بینی و جذابه
امی کیان
۱۳۹۹/۰۱/۲۲
چقدر گویندگان ضعیف عمل کرده بودند. تقریباً تمامی نمایش‌های رادیویی را این دوستان نابلد گویندگی می‌کنند. صداها و صداسازی‌ها و نحوه بیان بسیار خام و غیرحرفه‌ای بود. چه عجیب که علیرغم این ضعف پایدار، همچنان هیچ تغییری صورت نمی‌گیرد.
بهروز داوطلب📚
۱۴۰۲/۰۷/۰۷
خیلی خوشم اومد واقعا باینکه کتاب صوتی مختصر و کوتاهی است اما خیلی داستانی جذاب وجالبی داره. پیشنهاد میکنم دوستان حتما اینو کتاب صوتی را گوش کنید. فوق العاده است. منکه خیلی حال کردم باهاش.
رویا
۱۴۰۱/۰۸/۲۲
واقعا جالب بود آدم باید زود فریب نخوره منم یکبار یکی جلوی داروخانه یکی جلومو گرفت گفت مریض دارم پول ندارم این نسخه رو بخرم منم گفتم بریم داروخانه دارو رو بگیر من پرداخت کنم اونم مثل برق فرار کرد
پريا رضايي
۱۴۰۲/۰۹/۱۸
نویسنده رو نمیشناختم ولی بنطرم داستان کوتاه جالبی بود
واسه منم همین اتفاق افتاده بود و سرم کلاه گذاشتن
از اون زمان من دیگه حواسم هست که همینجوری حرف کسی رو باور نکنم
بصیری
۱۴۰۱/۰۶/۱۰
تصمیم گیری ونتیجه گیری ما بر پایه تفکر ما میباشدوحتی این تفکر ما از تجربه نشات گرفته. اماگاهی اوقات در دنیای بیرون به نتیجه گیری‌هایی منجر میشود که اصلا خارج از ذهن وتفکر ماست.
Mostafa Arshad Ebi
۱۴۰۱/۰۲/۰۹
نویسنده با روایتی طنزمانند در ابتدا فردی را قضاوت میکند بعد خود را از برای قضاوتی که کرده سرزنش میکند و سرانجام شما را به این نتیجه میرساند که حق دارید گاهی برخی را قضاوت کنید.
Mina Karimi
۱۳۹۹/۰۹/۱۷
فریبکاری چیزی که تو همه جوامع به چشم میخوره مخصوصا ایران تو محیط کار، تو جمع دوستان تو تبلیغات کالاها وتو حرفه هایه مختلف از خدماتی بگیر تا پزشکی پر از فریبکاریه
Hossein Arabi
۱۳۹۶/۱۰/۱۵
خوبه ممنونم که به فکر فرهنگ ایرانید
خوشحالم که در نرم افزار شما میتوانم به کتابهای رایگان فراوان بدست اورن دمتون گرم خدا قوت عالی بود
ساغر توکلی
۱۴۰۱/۱۱/۲۸
خیلی عجیب بود، ذهن رو وادار کرد که فکر کنیم واقعا حکمت خدا چی بودش و چرا این اتفاق افتاد....
پایان عجیب و خوبی داشت.
ممنون از نویسنده خلاقش و گوینده عالی.
صدیقه فتحی
۱۴۰۰/۱۲/۲۵
داستان فوق العاده‌ای بود
در کل دنیا انسان‌هایی هستند با دروغ‌های به ظاهر کوچک خود تخم بی اعتمادی را در دل سایر انسان‌ها می‌کارند
محمدرضا
۱۴۰۰/۰۳/۲۵
برای اوقاتی که فرصت کمی داریم این داستان خیلی خوبه، مشخصه که نویسنده با تجربه بوده؛ اما باید با دقت گوش کنید تا مفهومش رو درک کنید.
esfandiar yekkalam
۱۳۹۹/۰۶/۲۰
من راضی بودم کلا از کتاب شخصیت جوان از نظر دروغگویی خیلی به افراد الان که میبینیم شبیه
ولی از اصلا از گوینده راضی نبودم
Massi ,Ebi
۱۴۰۱/۰۸/۱۸
داستان خوبی بود شاید برای هر کدوم ما این اتفاق افتاده باشه و وقتی میفهمیم چه کلاهی سرمون رفته از دست خودمون عصبی میشیم
Sorour F
۱۴۰۰/۱۲/۲۱
دنیا پر از اتفاقات عجیب و غریبه. این داستان کوتاه به خوبی یک نمونه رو بیان میکنه. ارزش شنیده شدن داره.
Amir Abbas Shamsi
۱۴۰۰/۱۱/۱۸
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند.
داستان بسیار زیبا و جذابی است.
احمد استوار
۱۴۰۰/۰۲/۲۵
داستان جالبی بود ولی کاش اخر تمامی داستان‌ها‌ی نمونه نتیجه گیری از اثر بزارن که به فهم داستان بیشتر کمک میکنه
مهراسا صدیقی فر
۱۳۹۹/۱۱/۲۰
کتاب عالی بود.
نشان داد نباید به هر کسی اطمینان کرد.
و اینکه پیرمرد اگر پول داره یکمشونم به من بده🙂
یاشار ح.
۱۳۹۸/۰۸/۰۷
انگار نویسنده تو پارکای تهران داشته صحنه‌رو میدیده! واسه این چیزایی که ما هرروز میبینیم آدم معروف میشه؟!
رزا صفا نوایی
۱۴۰۲/۱۱/۱۵
عجب داستانی، قضاوت نکنیم و زود باور هم نباشیم، نتیجه‌ی این داستان کوتاه و جذاب بود.
محسن سحری
۱۳۹۹/۰۸/۰۶
نمونه‌هایی از این دسته ادمها که بسیار زیبا وطبیعی دروغ میگویند. واعتماد طرف مقابل رو جلب میکنن
F L
۱۳۹۷/۰۷/۱۷
خیلی خوب بود. داستانش عالی بود، ولی متاسفانه صدای گویندگان زیاد مناسب نبود.
Monir Naghikhani
۱۳۹۷/۰۵/۲۴
کاش میشد دردنیای قصه‌ها گم شوم، خیلی جالب بود، ممنون ازشما، حیف‌که خیلی کوتاه بود.
الهام بهرامان
۱۴۰۳/۰۶/۰۲
فکر کنم برای همه چنین اتفاقاتی افتاده هر کاری می کنی آخر درست نمی شود.
Morteza Nasiri
۱۴۰۳/۰۲/۲۶
کتاب صوتی غرور یکی از بهترین رمانهای داستانی هستش که من خوندم.
جواد سوادگر
۱۴۰۲/۱۱/۱۵
بی مثال از لحظه‌های غفلت و اعتماد. و سپس؛ حسرت از دست دادن.
سپیده کریمی
۱۴۰۲/۰۴/۱۱
داستان در عین کوتاهی، بسیار جالب و آموزنده هست. روایت داستان هم خوبه
دانش باقری
۱۴۰۲/۰۲/۱۳
داستانی زیبا و قابل اندیشه بود
گوینده‌های خوبی هم داشت
در کل زیبا
milad moradi
۱۴۰۰/۱۰/۲۲
این کتاب نشون میده گاهی اوقات قضاوت زود هنگام خوبه درکل جالب بود
H E
۱۴۰۰/۰۵/۰۱
خیلی وقت‌ها انسان چیزی که با چشم خودش هم میبیند را نباید باور کند‌.
مهدی رحمتی
۱۴۰۰/۰۱/۳۰
خدایش بیامرزد اگر در ایران بود از این داستان‌ها بیشتر مینوشت
امیرحسین علی بخشی
۱۳۹۸/۰۱/۰۸
با سلام و تشکر از زحمات شما
متاسفانه خیلی آماتور عمل میکنید
farzane khazravi
۱۳۹۶/۱۲/۱۲
هر کسی ب طریقی مفهوم رو برا خودش میگیره.
مرسی. خوب بود.
seyed amir hossein abedi
۱۳۹۶/۰۹/۲۵
کتاب جالبیه
سید احسان رایگان
۱۴۰۳/۰۵/۱۹
داستان آموزنده، و خیلی جالبی هست، ارزش شنیدن دارد.....
Maryam Khanaki
۱۴۰۲/۰۹/۲۹
خوبه واقعا تیاز هر انسانی تو هرسن و شرایطیه
Hossein Bafandeh
۱۴۰۱/۱۰/۲۶
عالی بود کیفیت بیان و اجرا و همچنین متن قابل تامل بود
فریبا قطبی
۱۴۰۱/۰۷/۲۵
نامی بسیارزیبا ومناسب داستان ودریک کلمه عالی عالی.
ساناز کامکار
۱۴۰۱/۰۴/۲۴
بهتون پیشنهاد میکنم کتاب‌های دیگرش رو هم مطالعه کنید
1 2 >>