نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی کلاف سردرگم - بهرام صادقی

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
سمیرا ابراهیم پور
۱۴۰۱/۳/۱۶
داستان در مورد مردیست که به عکاسخانه میرود و عکس میگیرد و وقتی برای تحویل عکسهای خود مراجعه میکنید سه عکس شبیه به خودش اما باتفاوتهایی نشانش میدهند که مرد هیچ کدام را عکس خود نمیداند وحتی تصویر خود در اینه هم اورا سردرگم میکنید. اسم داستان نشان دهندگی احوالات شخصیت داستان است. فردی که در شناخت خود سردرگم شده. این سردرگمی بخاطر فیدبک‌هایی است که از محیط اطراف و انسان‌هایی که با انها سروکار داریم به ما القا میشود. و ما را در شناخت خودمان سردرگم میکند. شاید به این دلیل که نتوانسته ایم خود واقعیمان را به درستی به انها نشان دهیم و انها با برداشت‌های متفاوتی که از شخصیت ما داشته‌اند باعث میشوند تا ما تلاش کنیم به دنبال کسی باشیم که بتواند شخصیت واقعی ما را نشان دهد و مارا از این سردرگمی رها سازد. عکاس باشی و عکس‌ها و رفتن مرد به عکاسخانه‌ای دیگر تمثیلی از موارد گفته شده است. داستان کوتاه نیاز به تامل و تفکر دارد چرا که سخن به تفصیل بیان نشده و شما باید در دل داستان به دنبال معنی‌ها و مفهوم‌ها باشید. مفهوم داستان زیبا بود و اما بنظرم اگر نویسنده در قالبی جذاب تر به این مفهوم میپرداخت خواننده بیشتر مجذوب داستان میشد. صدا گذاری مورد پسند نبود چرا که به خوبی حس و حال داستان را منتقل نمیکرد. به هر حال بخاطر مفهوم زیبای داستان ارزش یکبار شنیده شدن رو داره.
Amir Abbas Shamsi
۱۴۰۰/۱۱/۱۱
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند
داستان در مورد یک فرد است که به عکاسی میرود
عکس میگیرد و روز آینده برای دریافت عکس هایش می‌آید اما به دلیل بی نظمی شاگرد عکاس
نظم عکس به هم میریزد و تعدادی عکس با سه شکل متفاوت برای ان فرد حاضر شد اما ان فرد چهره‌اش را به خاطر نیاورد و میگوید این عکس‌ها متعلق به من نیست و مقداری مشاجره میان او
عکاس صورت میگیرد و ان فرد از عکاسی خارج میشود.
گاهی اوقات افرادی که در زندگی ما هستند یا در اطراف ما به تصویری از ما به خودمان نشان می‌دهند اما به دلیل آنکه از خودمان شناخت کافی نداریم آن‌ها را نقض میکنیم.
حسین پناهی:
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی‌ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم، سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته‌ایم و همهٔ چیزهای تلنبارِ مربوط و نامربوط را زیر و رو می‌کنی
mrym kvs
۱۳۹۷/۱۲/۱۵
ذهن ما دائما بر اساس برداشت و توصیفات مردم و جامعه شخصیت‌هایی را برای ما میسازد ک این شخصیت‌ها هیچکدوم خود واقعی ما نیستند (مثلا فردی میگوید تو دست و پا چلفتی هستی و سر کار هم همین را میگویند و در خانه هم این جمله را میشنویم و سپس ذهن ما ویژگی دست و پا چلفتی بودن را به شخصیت ما تبدیل میکند) و ما برای ساختن شخصیت به تایید و شخصیت گزاری جامعه نیاز داریم، همانطور ک در داستان برای شناخت خودش به عکاسی رفت و با چهار شخصیت متفاوت آشنا شد ک باور نداشت هیچکدوم خودش هستن و بعد هم باز به عکاسخانه‌ی دیگر رفت....
اما زمانی ک خود را در آیینه دید با خود واقعی روبه رو شد، آنکه حقیقتا خودش است و تنها شباهت اندکی به عکسها دارد... اینگونه شد ک سردرگم شد در شناختن حقیقت خودش.... او حتی خود را هم نمیشناخت و بین شخصیت‌های ک از دیگران دریافت کرده بود گم و سردرگم شده بود...
اعظم منصوری
۱۴۰۲/۱۲/۲۳
داستان کوتاه کلاف سردرگم نوشته‌ی نویسنده‌ی معاصر بهرام صادقی است. داستان درباره‌ی مردی است که به عکاسی رفته و عکس سه در چهار انداخته ولی وقتی در تاریخ تحویل عکس به عکاسی مراجعه میکند عکسهایی به او نشان داده میشود که مرد معتقد است عکسهای او نیستند و عکاس اصرار دارد عکسها شبیه مرد هستند که یکسری از عکسها با سبیل است و یکسری با سبیل و کلاه است و یکسری بدون سبیل و کلاه که مرد معتقد است هیچکدام از آن عکسها برای او نیستند ولی عکاس اصرار دارد که همه‌ی آن عکسها شبیه مرد هستند و سرانجام مرد با نارضایتی عکاسی را ترک میکند و عکاس با سردرگمی هنوز هم معتقد است آن عکسها شباهت زیادی با مرد دارد و....
داستان جالبی بود و از شنیدن آن لذت بردم.
با تشکر از کتابراه و کانون فرهنگی چوک برای تهیه‌ی این داستان بصورت رایگان.
A.asgari
۱۴۰۱/۱۰/۱۴
داستان یه مرده که میره عکسای و عکس میگیره ولی به دلیل بی نظمی شاگرد عکاس عکسا قاطی میشه مرد ۳ تا عکس که شبیه مرده رو بهش نشون میده و میگه مثل تو هستن اما مرد قبول دار نیست و میگه من این نیستم گاهی ادمها میخوان مارا به خودمان نشون بدن اما چون خودمون را نمیشناسیم و شناخت نداریم میگیم نه من نیسم من این اخلاق و ندارم من اینجوری نیستم مثلا عکسا به مرد میگفت این عکس مثل شماست اما سبیل داره مرد میگفت نه من سیبیل ندارم اصلا براش مهم نبود که قیافش مثله خودشه فقط سیبل و میدیدو میگفت نه من سبیل ندارم شاید ما هم یه اخلاق‌های بدی داریم اما وقتی تو وجود یکی دیگه میبینیم میگم نه من اینجوری نیستم
ن د ا ز ر ن د ی
۱۴۰۲/۱۲/۲۵
بهرام صادقی در داستانش، کلاف سردرگم، بیشتر از این‌که یک داستان با سوژه معمولی نوشته باشد، یک پدیده روان‌شناختی را بیان می‌کند.
کلاف سردرگم، حرص دربیار است. سوژه ساده و روان بیان شده است و ادبیات نویسنده در این کتاب به خوبی مطلب را به راحتی در دسترس مخاطب قرار می‌دهد. بی‌تفاوتی و سرخوشی یکی از کاراکترها، مخاطب را قلاب به فرق آدم‌های دنیا می‌اندازد. داستان کوتاه است و ابتدا و انتها و دستاورد برای خواننده گاهی نیز دارد. اگر بهرام صادقی را در دیگر آثارش کمتر شنیده یا خوانده‌اید بهتر به نوع نگارش و قلمش می‌توانید، برسید. روحش شاد.
Mozhgan
۱۴۰۲/۷/۳۰
داستان کلاف سردرگم در مورد انسانهایی است که سخت در گیر زندگی هستند که خود را گم کردن و دیگر خودشان را نمی‌شناسندحتی زمانی که خود را در آینه دید باز هم تصویرش برای مرد غریبه بودو در نهایت به عکاسخانه دیگری رفت. فارق از اتفاقات خوب و بد که در زندگی وجود دارد ما باید به خودشناسی برسیم. اگرهزاران‌عکاسخانه عوض کنیم نتیجه‌ای نمی‌گیریم باید از درون خود را پاکسازی کنیم و برای خودمان وقت بگذاریم خودمان رادوست داشته باشیم و خوب و بد را تشخیص بدهیم و اگر دیر بشوددیگر خود را فراموش می‌کنیم حتی در آینه هم تصویرمان غریبه است.
منا صالح
۱۳۹۷/۸/۱۲
من بزداشتم این بود که از ادمایی حکایت میکرد که دنبال اینن که خودشونو بشناسن و یه نفر یه تصویر از خصوصیاتشون بهشون نشون بده ولی نمیتونن خودی که به بقیه نشون دادن و تصویری که ازشون تو ذهن دیگران به وجود اومده رو قبول کنن... و حتی خود واقعی شونم نارا حتشون میکنه (اونجا که آیینه بهش دهد و زیر لب به تلخی زمزمه میکرد) بعدم میرن سراغ ادمای دیگه که یه تصویر از اونچه که درباره‌ی خودشون میپسندن نشونشون بده... در کل خوب بود
آمین
۱۴۰۲/۱۱/۲۴
۱۱ دقیقه درگیری ذهنی خواننده با داستان کوتاه مردی عجول و بی اعصاب و شاید فراموشکار که تحملِ صبرِ پیدا کردن عکس گمشده اش و تامل در مراجعه به آتلیه درست رو نداره از سویی و از طرف دیگر شاگرد عکاس بی مسئولیت و از کار‌در‌رو که عکاس رو تنها میگذاره و عکاس بی حواس که کنترلی بر خود و شاگردش نداره حتی نمیتونه پیشنهاد عکس مجدد بده. نتیجه و ماحصل این عدم ارتباط صمیمانه نارضایتی هر ۳ نفره اجرای گویندگان میتونست بهتر باشه روح نویسنده داستان شاد
خالد بارانی
۱۴۰۲/۳/۲۶
بنطر من مقصود نویسنده از این داستان شناخت ظاهری شخص نیست بلکه شناخت باطنی هست
خیلی وقت‌ها ما خودمون رو اونجور که باید بشناسیم نشناختیم فقط چهره که دیگران از ما توصیف کردن رو قبول کردیم واسع همین مشتری خودشو نمیشناسه
بنظرم از این داستان میشه چند جور برداشت کردم
۱) مشتری که چند هفته پیش عکس انداخت اتلای اشتباه اومده
۲) مشتری اتلا درست اومده ولی شاگرد عکاس که یک پسر دست و پا چلفتی هست عکس‌ها رو گم کرده
محبوبه حسینی
۱۳۹۸/۸/۲۴
نتیجه‌ی داستان رو میشه دو جور برداشت کرد، یکی اینکه خود مرد اتلیه اشتباهی اومده بود و یکی هم اینکه اتلیه رو درست اومده، ولی اون چیزی که بهش نشون میدادن و میگفتن تویی رو قبول نداره، مثل همه ماها که اون چیزی که خیلی‌ها میگن رو قبول نداریم، ممکنه فردی در نظر خودش شخصیتی خونسرد داشته باشه ولی اطرافیان اونو ادم پرخاشگزی ببینن....
مهناز کیان مهر
۱۴۰۲/۷/۳
داستانهای کوتاه رو باید به صورت تمثیلی بهش نگاه کرد، به نظرم عکاس خانه نمادی از دنیا بود، و عکس‌ها شناختی که ما می‌تونیم از خودمان داشته باشیم. اگر شناختن از خود خوب و کافی نباشد چیزی نصیب مان نمیشود، دیگران (با نماد عکاس و شاگردش) به عمد یا سهوا همیشه تصویری غیر از خود واقعی ما به ما ارائه می‌دهند. داستان جالبی بود اما صدای راوی‌ها دلنشین نبود.
Niloofar.z.m
۱۴۰۲/۱/۲
با وجود اینکه کتاب ملکوت رو از این نویسنده خونده بودم و خیلی خوشم اومده بود ازش نتونستم درکی از مطلب کوتاه این کتاب داشته باشم در واقع دوست داشتم با مفهموم بیشتری آمیخته بود و با صداها ارتباط برقرار نکردم با این وجود یازده دقیقه به عنوان گذر کردن و تفریح کوتاه بسیار مناسب و خوبه اما انتظار کار قوی تری از این نویسنده خوب داشتم. روحش شاد یادش گرامی
فائقه
۱۴۰۱/۷/۲۸
وای این بلا یه بار سر من اومده یه بار عکاسی عکس گرفتم چند روز بعد عکس رو گرفتم با وجود اینکه عکس من بود همش احساس میکنم یه چیزیش بود اومدم خونه با کلی دقت نگاه کردم بعد فهمیدم یه گوشه صورتم اصلا خال ندارم ولی تو عکس برام خال گذاشته معلوم نبود چطور عکس رو ظاهر کرده واسه خودش به هر حال پیش میاد دیگه هر چند من که رفتم یه عکاسی دیگه عکس دیگه گرفتم
یاشار ح.
۱۳۹۸/۸/۴
بهترین نظرات مربوطه به خانمها «سما پاکدل» و «منا صالح»
بطور خلاصه، آیا خودمونو میشناسیم؟ آیا منتظریم چهرهٔ دلخواهمونو از اطرافیانمون ببینیم؟
اجرای صوتی: نامناسب
خانوم گوینده حرف «ه» رو در انتهای کلمات و در عبارات «داده بود»، «نشسته بود»، «زده بودند» درست مثل دانش‌آموزان کلاس دوم دبستان با تأکید تلفظ میکردن!😂😂
علی
۱۴۰۳/۴/۱۵
صادقی را همیشه دوست داشتم. این داستان را نه. کسی به عکاس خانه می‌رود تا عکسش را تحویل بگیرد...
ما چقدر ماهیت خودمان را میشناسیم؟ چقدرش تعبیر و تصویر و توصیف دیگران است؟ آیا این شناخت عین واقعیت است؟ آیا نفی این ماهیت‌ها شجاعت می‌خواهد یا نه؟ سوالاتی که داستان به آن طعنه زنان حرکت می‌کند.
Pooya Parsa
۱۳۹۸/۴/۲۱
راستش من اول اصلا نفهمیدم حرفش چیه و ممنونم که قسمت نظرات رو گذاشتید، چون با خوندن نظرات دوستان هدف نویسنده رو فهمیدم و برام باز شد، کتاب بود و خیلی دوست داشتم که اولش موضوع رو نفهمیدم، گویندگان نسبت به کارهای قبلی خیلی بهتر بودند.
بهاره محمدی اسفه
۱۴۰۱/۱۰/۳
داستان متوسطی بود که نمونه‌اش هم وجود دارد به خصوص نمونه خارجی.
داستانی از فروپاشی و سردرگمی.
صدای و روایت راویان بسیار بد بود و از جذابیت داستان کاسته بود به طور کلی هر داستانی از چوک شنیدم روایت خوبی نداشته.
با سپاس از کتابراه
صدیقه فتحی
۱۴۰۰/۱۲/۱۷
چقدر عجیب بود
بعضا چنان گرفتار و از خود بی خود میشیم که خودمون رو هم فراموش می‌کنیم و در این بی خبری نه تنها غریبه‌ها که خود را نیز نمی‌شناسیم و اینکه شناختی که حتی از چهره خود داریم با آنچه دیگران می‌بینند کاملا متفاوت هست
صبا صحرایی
۱۳۹۷/۱/۴
با سلام و تشکر از تلاشتون
نمیدونم من ب خوبی متوجه نشدم یا واقعا این داستان آخرش مشخص نبود!!
چون اکثر داستان آغاز خیلی جالبی دارن و واقعا جذبم میکنن و هنوز منتظر ادامش هستم ک میبینم ب پایان رسیده!!
خاطره
۱۴۰۱/۱۱/۱۷
جالب، شیرین، دلنشین، کمی هم گیج کننده. اخرش نفهمیدم کدوم یکی درست میگفت😁🙄عکاس یا مرد مراجعه کننده😒شاگرد عکاس که کلا در رفت و عکاس هم مثل اینکه اینکار نبود و هر مشتری میومد با یه سری عکس که داشت سر کار میزاشت
شراره تاجمیرریاحی
۱۴۰۰/۲/۵
عالی هست. بهرام صادقی از جمله نویسندگانی ست که نامش آن طور که باید جاودانه نشد. قدرت قلم این نویسنده و تعلیق کارهایش ستودنی ست. این داستان نمونه‌ای از داستان‌های کوتاه اوست که بی نظیر است
Hamed Afzali
۱۳۹۸/۱۱/۴
نمایشنامه‌های رادیویی با وجود این که متون فوق‌العاده‌ای دارند و راوی‌های مناسبی دارند اما اجرا کنندگانش حیرت آور ضعیف و آزاردهنده هستند چطور می‌توانند تا این اندازه بد باشند
سما پاکدل
۱۳۹۶/۱۰/۱۱
سوالی که آن مرد از خودش نکرد و به آتلیه‌ای دیگر مراجعه کرد را من از خودم میپرسم.
من خودم را میشناسم؟
معصومه فرجی
۱۴۰۱/۱/۱۳
چرا من خودشناسی و... برداشت نکردم😂 بیشتر فکر کردم انگار چون قبلا میرفته عکاسی دیگه، شاگرد شیطنت کرده عکساشو فوتوشاپ کرده برای اذیت کردن یارو😑😐
رها زند
۱۴۰۰/۱۱/۱۷
مورد جالبی در این داستان وجود نداشت و فردی بدنبال عکس خود بود که عکاسی را به اشتباه آمده بود.
سوژه‌های بهتری هم در زندگی هستند که میتوان به آن پرداخت
مبین کریمی
۱۳۹۹/۸/۱۳
گاهی اوقات انسان برای خویش سابق دل تنگ میشود، با آن خصوصیاتی که داشت
پیشنهاد می‌کنم که آن را بخوانید و لذت ببرید 🌹
شهرام کرمی
۱۳۹۷/۱۱/۳
راجعبه آدمایی بود که از خودشون یه چیز پوشالی درست میکنن ولی وقتی خود واقعیشون رو به خودشون نشون میدی باور نمیکنن هیچی، گارد هم میگیرن بر علیهت!
ژیلا شجاعی
۱۴۰۱/۱۰/۴
دیگه هر چی زده باشه کانون فرهنگی چوک می‌گذرم ازش. چون می‌دونم چیزی دستگیرم نمی‌شه با گویندگی بسیار ضعیف اصلا نمی‌شه گوش داد
Tayebe Ahmadi
۱۴۰۱/۱۰/۲
من برداشتی از این کتاب داشتم نمیدونم درسته یا نه؟ اینکه خود واقعی مارو بهمون که نشون میدن عصبانی میشیم و نمیخوایم قبول کنیم و جبهه میگیریم
مینا هستم
۱۴۰۱/۴/۱۸
سلام. موضوع جالبی داشت. اول سردرگم میشی ولی بعد ب نتایجی میرسی. ممکنه اقا عکاسخانه رو اشتباه بره و یا خودش رو نشناخته باشه.
بد نبود درکل
shzamanian
۱۳۹۷/۶/۱۱
من داستان را دوست داشتم عدم شناخت فرد از خودش و سردرگمی که آتلیه دیگری عکس انداخته بود و یا بدنبال خود واقعی‌اش میگشت دربه در
منصور مهرانفر
۱۴۰۲/۳/۸
مفید بود خوشم اومد تونست نظرمو جلب کنه هر شب قسمتی از اونو تکراری گوش میدم.. ممنون از گوینده و مدیریت محترم کتابراه
Massi ,Ebi
۱۴۰۱/۸/۲۰
چیز زیادی نفهمیدم ولی در کل خوبه آدم خودشو از تمام زوایا بشناسه. من با خوندن این کتاب فهمیدم خودمو نمیشناسم
H E
۱۴۰۰/۵/۱
زیبا بود و پیشنهاد میکنم که بخوانید.
انسان‌ها گاهی باید از خود بپرسند من کی هستم؟ اصلا خودمو می‌شناسم؟
افسون
۱۴۰۰/۳/۱۴
خوب بود وحق به جانب بودن آدمهایی که خودشان اشتباه می‌کنن و فکر می‌کنن دیگران اشتباه کردند را بیان می‌کند
عاطفه پوی پوی
۱۳۹۹/۳/۱۸
مرسی از دوستانی که نظراتشونو گفتن تا بهتر معنی داستان رو بفهمیم و مرسی از کتابراه🌹
زینب پاسبان
۱۳۹۹/۳/۱۴
ب نظرمنم ربطی به خودشناسی نداشت چون عکاس چندتا عکس شبیه به مرد رو آورد. فکر میکنم باید معناهای دیگه‌ای هم داشته باشه
Mamad Dadkhah
۱۳۹۷/۸/۱
شاید منظورش بیماری باشد که فرد تصاویر را میبیند ولی نمیتواند درک کند. شاید هم کنایه به خود شناسی؟!
امیرحسین تاج الدین
۱۳۹۷/۱/۱۶
هنوز نمیفهمم چرا بعضیا اینقدر تلاش میکنن که بگم خیلی مفهومی بوده. به نظر من خیلی مضحک و وقت تلف کن هستش😑
روشنک زیودار
۱۴۰۱/۸/۲۷
تلاش بیهوده برای به زور قانع کردن دیگران. کافیه فقط گاهی زاویه دیدمون را عوض کنیم.
المیرا مشعوفی
۱۳۹۷/۵/۹
نویسنده بسیار زیبا و جالب خودشناسی را توصیف کرده
ساناز هاشمی
۱۳۹۷/۳/۲۲
هنوز متوجه نشدم بیماری مرد به بچه‌ها انتقال پیدا میکرد؟بیماریش چی بود؟یکم گنگ بود
Azi P
۱۴۰۲/۶/۱۵
حالت سناریوخوانی رو کلا برای کتابخوانی نمیپسندم. ترجیح میدم راوی یک نفر باشه.
لیلی جون
۱۴۰۱/۱۲/۲۶
کتاب با نامش همخوانی خوبی داشت و واقعا مثل کلاف سردرگم تمام شد
حنانه صالحی
۱۴۰۱/۱۱/۱۹
من هم اول برایم گنگ بود اما با خواندن نظرات متوجه منظور نویسنده شدم
فریبا قطبی
۱۴۰۱/۷/۲۵
نظرشخصی من باید تمامی داستانهای این نویسنده را خواند و از خواندنش لذت برد.
مهدی رحمتی
۱۴۰۰/۱/۲۹
من چندان از قصه کتاب خوشم نیامد از نظر من اصلا جذابیت نداشت
قاسم چنانی
۱۴۰۰/۱/۲۱
عجیب! خیلی به بار علمی و معنوی شما چیزی اضافه نمیکته
سید علی اکبر هاشمی
۱۳۹۹/۱۰/۱۴
چرا اون مرد به همون اتلیه اولیه بر نگشت و رفت اتلیه‌ی دیگه
1 2 >>