نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی در برابر قانون - فرانتس کافکا
4
472 رای
مرتبسازی: پیشفرض
کتاب تامل برانگیز بود. نظرات زیبایی رو خوندم. و به نظرم این کتاب در یک بعد داره میگه برای هر کدوم از ما برای رسیدن به خواسته هامون راهی ساخته شده که رهرو این مسیر فقط خود ما هستیم فقط خودمون هستیم که میتونیم از این راه به خواسته امون برسیم نه کس دیگه. ممکنه موانعی باشه در راه ممکن هم هست این موانع فقط رجزخوانی باشه (مثلا مرد روستایی اصلا نگهبان های بعدی را ندیده ترسید از ادامه ی راه در حالی که نگهبان اول بهش گفت میتونم بزارم رد بشی!) خیلی وقتا ترس هامونه که مارا از رسیدن به هدف هامون باز میداره و گاهی پیش از شروع یک کار انقدررر درگیر حواشی و جزئیات میشیم که اصل مطلب را فراموش میکنیم (بجای عبور از دروازه با کک های کت نگهبان آشنا شده بود و اینکه حق شاید بنظردست نیافتنی بیاد (دروازه و نگهبان و...) ولی در واقع اون خودمونیم که نمیریم جلو بگیریمشدر ابعاد دیگه میتونیم به عبور و رسیدن به اصل مایه هستی یا معرفت تعبیرش کنیم و نگهبانی که همان خم کوچه ی اول درگیرش شدیم و به شهر هفتم نرسیدیم. میشه به ساختار اقتدار پسند حکومت ها اشاره کرد که یک فرد ساده عادی (مرد روستایی) نمیتونه بهش ورود کنه، و اینکه قانون در اکثر مواقع دیده نشده یا به درستی درک نشده یا اکثر مردم چیز زیادی ازش نمیدونن ولی چیزی که خیلی به چشم میاد مجریان قانون اند و تاثیری که روی مردم دارند، اثر جلو برنده، آگاهی دهنده یا بازدارنده دارند و حتی میتونه عملکردشون اخلاقی یا غیر اخلاقی (گرفتن باج و رشوه) باشه ممنون از کتابراه
داستان کوتاه در برابر قانون نوشتهی فرانتس کافکا است. داستان دربارهی مردی است که میخواهد به قانون وارد شود ولی نگهبانی سرسخت جلوی در ایستاده و مانع ورود او میشود و میگوید قانون دارای چندین در است که مقابل هر در هم نگهبانان قدرتمندی قرار دارند و از ورود تو جلوگیری میکنند. مرد که میپنداشته دسترسی به قانون آسان است و همه میتوانند به راحتی به آن ورود پیدا کنند میرود و لوازم مورد نیاز خود را میآورد و جلوی اولین در قانون مینشیند تا شاید روزی وارد آن شود. روزها و سالها میگذرد و مرد سالخورده میشود ولی هنوز نتوانسته به قانون وارد شود. سرانجام روزی از نگهبان میپرسد آیا تا به حال کس دیگری هم خواسته وارد قانون شود و نگهبان میگوید این در فقط برای تو هست.
من فکر میکنم کافکا خواسته در این داستان بگوید که قوانین جوامع خیلی دور از دسترس هستند و مردم عادی حق چون و چرا در برابر آنها را ندارند و فقط باید آنها را رعایت کنند.
با تشکر از کتابراه و کانون فرهنگی چوک برای تهیه این داستان.
من فکر میکنم کافکا خواسته در این داستان بگوید که قوانین جوامع خیلی دور از دسترس هستند و مردم عادی حق چون و چرا در برابر آنها را ندارند و فقط باید آنها را رعایت کنند.
با تشکر از کتابراه و کانون فرهنگی چوک برای تهیه این داستان.
به نام خدا سلام برای اینکه آثار نویسندگان را بهتر متوجه شویم و مفهوم و هدفشان را راحت تر له کف آریم بد نیست زندگی آنان را کمی بررسی کنیم چرا که این کتابها که نوشته میشوند اینها همه از افکاری نشعت میگیرند که در طول سالهای زندگیشان در سرشان جمع شده که شامل تجربهها رنجها شادیها موقعیتها و تقاطعهای بسیار است و زندگی نامهی کافکا درنوع خودش کم بدیل بود و چنان کرد به کافکا که تا ابد انددوه آن را در سینه داشت به طوری که اختلافی که بین کافکا پدرش بود بسیار باعث رنجش او میشد پدری که با کافکا فرق اساسی داشت شایدم هم کافکا با او
او در ابتدای زندگی کارگری میکرد و تنگ دست بود تا اینکه ثروتی بدست میاورد و این بازی را تغییر میدهد پدری که با تلاش پول زیادی بدست اورده و مسبب به همهی فرزندانش بدگمان است و کافکای که با او یکسان نیست از نظر فکری و حتی جسمی! و چنین میشود که او تا حد زیادی تحت استثمار پدر میشود بگونهای که در کتاب محاکمه این را دقیق شرح میدهد و اصل آن کتاب است و اما در داستان بالا میتوان رگه های ایراد گرفتن کافکا از قانون را دید از مخالف بودنش قانون همان محدودیتی است که انسان ساخته یا قدرتمندان ساختهاند و براستی که چنین است و قوانین کمکی به زندگی بشر نمیکنن. در عالیترین حالت و آن در بان گویی انسانهای هستند که در این مسیر شد راه انسان میشوند (این را از باج دادن مرد میتوان فهمید) و مردی که در پایان له مرد روستایی که کل زندگی خود را در یک نقطه ایستاده میگوید باید میگذشتی ولی نگذشتی و هرکس خود لاید برای خود ازین مانعها عبور کند و به حرکت در آید در غیر اینصورت عمر او ضایل خواهد شد چنانکه بسیاری امروز اینگونهاند....
او در ابتدای زندگی کارگری میکرد و تنگ دست بود تا اینکه ثروتی بدست میاورد و این بازی را تغییر میدهد پدری که با تلاش پول زیادی بدست اورده و مسبب به همهی فرزندانش بدگمان است و کافکای که با او یکسان نیست از نظر فکری و حتی جسمی! و چنین میشود که او تا حد زیادی تحت استثمار پدر میشود بگونهای که در کتاب محاکمه این را دقیق شرح میدهد و اصل آن کتاب است و اما در داستان بالا میتوان رگه های ایراد گرفتن کافکا از قانون را دید از مخالف بودنش قانون همان محدودیتی است که انسان ساخته یا قدرتمندان ساختهاند و براستی که چنین است و قوانین کمکی به زندگی بشر نمیکنن. در عالیترین حالت و آن در بان گویی انسانهای هستند که در این مسیر شد راه انسان میشوند (این را از باج دادن مرد میتوان فهمید) و مردی که در پایان له مرد روستایی که کل زندگی خود را در یک نقطه ایستاده میگوید باید میگذشتی ولی نگذشتی و هرکس خود لاید برای خود ازین مانعها عبور کند و به حرکت در آید در غیر اینصورت عمر او ضایل خواهد شد چنانکه بسیاری امروز اینگونهاند....
سلام فکر خوبی داشت حیف شد زود مرد درمورد کتابش مثال ترازوی است که در میان آن ترازو مردم، دریک سمت قانون برای زندگی درست ودرسمت دیگر ترازو که نقطه مقابل قانون است خیر یاشر ظلمت یا نور قرار داردشمااگر بانورهدایتی که از سوی خداتعیین شده بخواهی باقانون روبرو شوی اگر قانون درمسیر مستقیم وهم جهت باشما بود به تعادل میرسی ومشکلی نیست ولی اگر باظلمت ودر مسیرشر قرارگرفته باشد دارای نقص وایراد است وجهان شمول نمیباشد هرچندقرنها ازوضع آن بگذردویاانبوهی از مردم آن راتائیدوقبول داشته باشندبخاطر همین افرادمعمولی را یارای مقابله باآن نیست مگر کسانی که خداولی وسرپرست آنان باشدنمونهای ازاین قبیل را درتاریخ ملاحظه کرده ایدپیامبرانی که برای راهنمایی وهدایت میآمدندوباقوانین نادرست اقوام بد وکافرمقابله میکردندولی درنهایت چون خدا ولی وسرپرست پیامبران بود آنان رانجات میداد وبقیه رابه عذابی سخت نابودوهلاک میساخت. اسدی
به نظرم این مسیر چندان نمیتونه مسیر زندگی باشه چراکه کافکا وکیل بوده و منظورش دقیقا خود قانون بوده. مرد روستایی دنبال حقش هم نبود بلکه دنبال راهی برای ورود به قانون بود. در واقع قانون خیلی از افراد رو از گردونه حذف میکنه و چندان قانونی براشون دیده نشده. و وقتی که دنبال این میرن که از قانون آگاه شن یا مسائلشون وارد قانون شه با موانعی واهی جلو اون ها گرفته میشه. که خود قانون میتونه یک مانع باشه. حتی پقتی به نگهبان پول میده نه تنها میپذیره و براش کاری نمیکنه بلکه منت هم میذاره و میگه برای این میگیرم که فکر نکنی بیهوده اومدی. ولی قسمت هولناک داستان انتهای داستانه که مرد در نزدیکی مرگ متوجه میشه که این مسیر فقط برای اون بوده. در واقع اون از همون مسیر باید وارد میشد و راهی برای ورود به قانون داشت ولی موانع واهی و بی اطلاعی فرد باعث شدن فکر کنه نمیتونه وارد شه و عمرش به هدر رفت.
کتاب صوتی با معرفی نویسنده شروع میشود. ولی باز هم امضای مخصوص برنامهها و فعالیتهای کانون چوک مشهود است: بی دقتی و نابلدی خوانندگان، لطمه زدن به محتوای داستان، ترجمه گنگ و در آخر لودگی و ابتذال بجای ادبیات، ولی از انصاف نگذریم آهنگ متن خوب و دلنشین است. اما در مورد خود داستان که در واقع به چالش کشیدن قانون در محتوا و اجرا است و اینکه، قانون بجای اینکه مدافع حقوق بشر باشد، آدمها را سر کار میگذارد واصالت مادی و معنوی آنها را قربانی میکند. بی جهت نیست که خیلیها به صرافت این مبافتند که خود مجری عدالت و قانون شوند و قبل از محاکمه. مجرم را خلاص میکنند. در واقع در جامعهای که قانون نمایشگاهی و نمایشی است عمر شهروندان تباه میشود. پاسخ نگهبان به مرد در برابر گرفتن باج هم بسیار آشنا وتکان دهنده است.
کتاب در برابر قانون البته باید گفت داستانک.
چند مورد مهم در بین دیالوگ که بین روستایی و در بان رد وبدل میشود وجود دارد. و در مورد صدای منتشر شده از داستان.
صدا بسیار بد نا رسای حس داستان است به قدری بد است که انسان هیچ حسی نسبت به در بان پیدا نمیکند دربانی که تمام مطالب را به صورت نیمه عامیانه میگوید!!!
به نظر کارگردان قصد شوخی یا با شنونده را دارد ویا میخواهد با این داستان با نوع صدا پیشگی شوخی کند.
کل داستان در سه خط خلاصه میشود مردی که پیر میشود.
اورا به داخل قانون راه نمیدهند و باج میدهد.
نگهبانی که بیشتر ملک عذاب است تا نگهبان.
کلا شنیدن داستان در قیاس با کتاب مسخ نویسنده انسان را زده میکند.
داستان با بار ارزشی کم و صوت آن این بار ارزشی را کمتر میکند.
چند مورد مهم در بین دیالوگ که بین روستایی و در بان رد وبدل میشود وجود دارد. و در مورد صدای منتشر شده از داستان.
صدا بسیار بد نا رسای حس داستان است به قدری بد است که انسان هیچ حسی نسبت به در بان پیدا نمیکند دربانی که تمام مطالب را به صورت نیمه عامیانه میگوید!!!
به نظر کارگردان قصد شوخی یا با شنونده را دارد ویا میخواهد با این داستان با نوع صدا پیشگی شوخی کند.
کل داستان در سه خط خلاصه میشود مردی که پیر میشود.
اورا به داخل قانون راه نمیدهند و باج میدهد.
نگهبانی که بیشتر ملک عذاب است تا نگهبان.
کلا شنیدن داستان در قیاس با کتاب مسخ نویسنده انسان را زده میکند.
داستان با بار ارزشی کم و صوت آن این بار ارزشی را کمتر میکند.
فرانتس کافکا علاقمند خاص خودش را می خواهد و این در برابر قانون کافکا سر خم می کند. فرانتس کافکا آلمانی در روایت کوتاه در برابر قانون کوچک مردان سخن از اطاعت و سرسپردگی می زند. گویی بندگی و بردگی از نظر کافکا برای افراد دون پایه تو را بزرگ می کند و حلال مسائل زندگیت می شود. مسائلی که شاید در ذهن شما بزرگ است و درگیری ذهنی که می شود بی خیال شد. کافکا توضیح زیاد نمی دهد اما به شما تلنگر می زند. از استقامت می گوید. کافکا را در کتاب های دیگرش خوانده بودم و از این جهت کتاب صوتی در برابر قانون برای من آشنا بود. در برابر قانون زندگی در کلیه امور زیستن را به تمامی کوتاهی روایت بیان می کند و ساده می نویسد اما پیچیده تفکر می طلبد و خواننده های خودش را فرا می خواند.
خوب یک داستان سور رئال برای بیان حقیقتی که در زندگی افراد ضعیف یا رعیت حاکمه! قانونی که مدعی کنندگان و محافظانش آنرا صرفا جهت نمایش دادن ارائه میکنند نه برای ورود رعیا برای بدست آوردن حق! قانون نمایش حاکمیت در اقتدار، اقتداری یک طرفه! به قول فاشیستها نون تو مال منه، و قانون رو من برای تو وضع میکنم و من به تو میگویم! و تو فقط دور خطی هستی که من میکشم! کافکا به نوعی عقیده فاشیستی ادوار خودش و یا آینده رو به داستان کشید! بسیار زیبا و بسیار محسوس! (صداپیشهها هم بسیار ضعیف)
به نظرم منظور نویسنده از نگهبانانی که در برابر قانون بودند کنایه از وجود قوانین بیهوده و بی شماری است که به جای تسهیل و کمک به مظلومان و احقاق حقشان، تبدیل به بوراکسیای طاقت فرسا و دست پا گیری شده، که با پرداختن به مسائل بیهوده و سلسله مراتب نفس گیر، افرادضعیف را ازترس گرفتاری در پیچ و خمش و کمک خواستن از آن دچار شک و ترس میکند و چه بسا عدهای هم در همان مراحل اولیه به علت هزینههای مادی و معنوی که باید متحمل شوند به مراحل بعد ورود نمیکنند. و نکته دیگر اینکه قانون برای خدمت به انسانهاست و برای بهره مندی از آن نباید منتظر اجازه کسی ماند.
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند.
مفهوم داستان از نظر بنده این است که قانون یک وسیله است که با استفاده از آن میتوانیم حقوقی که متعلق به ماست و طی اتفاقاتی از ما سلب شده است را باز پس بگیریم و نه اینکه به انتظار بنشینیم تا قانون (وسیله) حقوقمان را مدیریت کند.
انتقاد: در راستای اجرای نمایش رادیویی و باور پذیری شنونده و غرق شدن در عمق داستان میتوان پروژهء انتخابی را بهتر و قوی تر ارائه داد.
به امید پروژههای قوی تر و جذاب تر.
با تشکر از کتابراه و عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند.
مفهوم داستان از نظر بنده این است که قانون یک وسیله است که با استفاده از آن میتوانیم حقوقی که متعلق به ماست و طی اتفاقاتی از ما سلب شده است را باز پس بگیریم و نه اینکه به انتظار بنشینیم تا قانون (وسیله) حقوقمان را مدیریت کند.
انتقاد: در راستای اجرای نمایش رادیویی و باور پذیری شنونده و غرق شدن در عمق داستان میتوان پروژهء انتخابی را بهتر و قوی تر ارائه داد.
به امید پروژههای قوی تر و جذاب تر.
با تشکر از کتابراه و عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند.
مسخ خیلی قشنگ تر بود. ورودی فقط برای این پیرمرد ساخته شده بود و براش نگهبان گذاشته بودن. نگهبانی ک وقتی اشتیاقشو میبینه حاضره بدون اجازه اونو عبور بده ولی بهش یاداور میشه ک نگهبانهای زیادی منتظرشن. پس مرد ب مرحله اشتیاق رسیده اما جراتشو نداره وارد بشه تا حقشو بگیره. برای ادمهای دیگه هم جداگونهی در هست. دری ک اونا هم پشتش سالها منتظر اجازه ورودن و ب این ترتیب عدالت در گوی بلورینی محبوس میمونه چون کسی شجاعت گذاشتن از دروازه رو نداره. درها بسته میمونه و وقتی ک هر کدوم میمیرن اون نگهبانم میره
درسته ۵ صفحه بیشتر نیست و خوندنش پنج دقیقه هم وقت نمیگیره ولی نیاز به تفکر عمیق داره. به خوبی نشون میده که «ترس» چه بلایی بر سر ما میاره و نبود «شجاعت فردی» چجوری بر کل «جامعه» تاثیر میذاره. به ما این نکته رو گوشزد میکنه که باید از حق خودمون دفاع کنیم و کسی «عدالت» و «حقوق» ما رو بهمون تقدیم نمیکنه، بلکه باید خودمون اون رو بگیریم.
و اینکه تمام درهای بستهی زندگیمون به دست خودمون مهروموم شده گاهی انقدر نبایدهای زیادی و نمیشههای زیادتری ترسیم میکنیم که تمام عمرمون پشت در قانونهای ذهنمون هدر میره...
و اینکه تمام درهای بستهی زندگیمون به دست خودمون مهروموم شده گاهی انقدر نبایدهای زیادی و نمیشههای زیادتری ترسیم میکنیم که تمام عمرمون پشت در قانونهای ذهنمون هدر میره...
کتاب صوتی در برابر قانون اثر فرانتس کافکا نویسنده برجسته آلمانی که متاسفانه در سن چهل سالگی فوت کرد و ما نتوانستیم از ذهن و افکارش بیشتر استفاده ببریم این کتاب از ساده دلی و بی ریایی پیر مردی بیان میکند همواره اجرای قانون برایش با ارزش است حتی برای ورودش باج میدهد و مجری قانون به راحتی رشوه میگیرد در کل اجرای قانون برای یک سری خاص تدوین و گردآوری شده است که تا پایان مرگ اجرایش میکنند داستانی کوتاه و قابل تامل است از دست اندرکاران کتابراه کمال تشکر دارم
یکی اینکه: چراغ سبز نشون میدن به رعیت که میتونه از قانون استفاده کنه و حقش رو بگیره ولی تا زمان مرگش خبری از این حق نیست. دو اینکه: رعیت برای گرفتن حقش همه زندگیش و پولش رو میده و خبری از حقش نیست. سه اینکه (البته خیلی ضعیف): برای گرفتن حق نباید منتظر اجازه بود و کسی حق رو نمیده بلکه باید خودت بگیری
توی نقد کتابهای دیگه هم دیده بودم که خیلیا به گویندههای کانون چوک ایراد گرفته بودن، ولی بازم با خودم گفتم یکی از کاراشونو گوش کنم شاید بقیه دوست نداشتن، واقعا اولش که راوی شروع کرد به صحبت فکر کردم ایرج ملکی داره باهام شوخی میکنه، همون قدر سرد و بی روح، مکثهای بی جا، فراز و فرود بیجای صدا خلاصه که به نظر من خوب نبود و امیدوارم گوینده هاشون بتونن استعداد واقعیشونو پیدا کنن ☺
من عاشق کتابهای کافکا هستم. سبک متفاوتی داره واین به دلیل دوران کودکیش هست اگه میخواهید کافکا رو بشناسید کتاب نامه به پدرش رو بخونید پدرش خیلی سختگیر بوده وپسر ازش میترسیده وکافکا همیشه در برابر پدرش احساس گناه میکرده به همین دلیل کتابهاش در مورد محاکمه شدن هست در کتاب مسخ هم عقده ادیپ دیده میشه حتما کتابهاش رو بخونید خیلی خاص هستند
در برابر قانون
مرد دهقان که برای ورود به دروازه قانون زندگی را از دست داد اما زندگی را نفهمید
و نگهبانی که مشتاقانه دربهای پایان زندگی را به میل دهقان و بهای گزاف میگشاید
و خنده دار ماجرا اینجاست که با میل مرد دهقان این بها را میپردازد
نگهبان بها را دریافت میکند و با استبداد حکومت میکند.
مرد دهقان اجازه این رفتار استبدادی را صادر کرد و حتی شعله آتشش را شعله ور تَر خواست
و مسرور از این
مرد دهقان که برای ورود به دروازه قانون زندگی را از دست داد اما زندگی را نفهمید
و نگهبانی که مشتاقانه دربهای پایان زندگی را به میل دهقان و بهای گزاف میگشاید
و خنده دار ماجرا اینجاست که با میل مرد دهقان این بها را میپردازد
نگهبان بها را دریافت میکند و با استبداد حکومت میکند.
مرد دهقان اجازه این رفتار استبدادی را صادر کرد و حتی شعله آتشش را شعله ور تَر خواست
و مسرور از این
به نظر این داستان حالت نمادین دارد و تفکر زیادی میطلبد. اما نشان میدهد رسیدن به عدالت برای مردم عادی بسیار سخت یا حتی نشدنی است و موانع زیادی سد راه انسان میشوند تا بتواند حق خود را باز پس گیرد. مثلا نگهبانان قانون همین موانع بودند که اجازه عبور از درها را به پیرمرد نمیدادند. حال آنکه آن پیرمرد ساده به قانون اعتماد داشت و فکر میکرد قانون برای همه مردم یکسان است.
کتابهای کافکا سبک متفاوتی دارد اما کسانی که دوبلور هستند به گونهای باید از روی متن جلوشان بخوانند که شنونده فکر نکند که دوبلور از روی برگهای در حال خواندن است، دقیقا وقتی گوش دادم کاملا قابل تصور بود که دوبلورها از روی برگه و کتابی میخوانند
این کتاب به صورت صوتی برای من جالب نبود
این کتاب به صورت صوتی برای من جالب نبود
به نظرم این داستان جالب که اثری از نویسنده بزرگ کافکا بود میخواست بگوید که انسانها گاهی برای گرفتن حق خود تردید میکنن و همین باعث میشود که چشم باز میکنن میبینن دیگر حقی نمانده که بگیرن
علیرغم صدا پیشگی و صدا سازی ضعیف تا آخر گوش دادم و برداشتم از این داستانک این بود و اینکه صدای نگهبان خیلی آزار دهنده بود 😑
علیرغم صدا پیشگی و صدا سازی ضعیف تا آخر گوش دادم و برداشتم از این داستانک این بود و اینکه صدای نگهبان خیلی آزار دهنده بود 😑
درود. دوستان تعابیر زیبایی داشتند. تا خودتان قائل به احقاق حق خودتان نباشیدو بدنبال آن نروید، حتی اگر قانونی برای ایجاد عدالت برای شما نوشته شودهم شما را به حقتان نخواهد رساند. توصیه میکنم ابتدا در مورد کافکا و سبک او مطالعه کنید تا درک بهتری از دیدگاه این نویسنده خاص داشته باشید.
داستان فضای بسیار تاریک، سرد و منحصر به فردی دارد مانند آثار دیگر فرانس کافکا... روایت در عین سادگی برای درک عمق مطالب نیاز به چند بار گوش دادن دارد اما صداپیشگی بسیار ضعیف آن باعث شد خاطرهی خوبی تو ذهنم باقی نمونه.... توصیه میکنم این داستان کوتاه و ارزشمند رو از منابع دیگری بخونید یا بشنوید...
این قدرت یک نویسنده رو نشون میده که تنها در پنج صفحه تونسته به اندازه یک کتاب قطور مفید و آموزنده باشه
چیزی که من از داستان فهمیدم این بود که گاهی تنها محدودیت ما، خود ما هستیم
در واقع نگهبان برای جلوگیری از ورود مردم اونجا نبود بلکه پیرمرد این قدرت رو بهش داد و بعدها نتونست اون رو پس بگیره.
چیزی که من از داستان فهمیدم این بود که گاهی تنها محدودیت ما، خود ما هستیم
در واقع نگهبان برای جلوگیری از ورود مردم اونجا نبود بلکه پیرمرد این قدرت رو بهش داد و بعدها نتونست اون رو پس بگیره.
کافکا یه وکیل آلمانی بود که بسیار ساده و روان مینوشت. در داستان ‘دربرابر قانون’ فکر میکنم کافکا وضعیت امروز بشر رو به صورت اکسپرسیونیستی به تصویر کشیده… درواقع ذهن انسان رو به شیوه غیرخطی و رویاگونه توی داستان معرفی میکنه. دوشخصیت توی این داستان داریم؛ مرد روستایی که اینجا میتونه سمبل یک آدم ناآگاه و یا یه کودکی باشه که به شدت در حصار قوانین زندگی هستش، و انسان زندانبان که در اصل همین قوانین زندگی هست که ما خودمون اونها رو تارعنکبوت وار، به دور خودمون تنیدیم!! این داستان، داستان زندگی ماست و آیندهای که یا میتونیم با وارد شدن به قانون و یادگرفتن اون (پیدا کردن خود واقعی و شناخت خودمون) برای خودمون بسازیم، و یا اونقدر دربرابرش، پشت درهای اون منتظر بمونیم تا همهی هستی مون رو از دست بدیم!
ممنون دوست عزیزم کتابراه.. ☘️