معرفی و دانلود کتاب وفای دانه‌های زیتون و قصه‌های دیگر

معرفی کتاب وفای دانه‌های زیتون و قصه‌های دیگر

کتاب وفای دانه‌های زیتون و قصه‌های دیگر نوشته‌ی علی حجازی، مجموعه قصه‌هایی در مورد عشق به خاک و سرزمین مادری و دفاع از آن است که همان عشق به خداوند محسوب می‌شود.

قصه‌نویسی مخصوصاً برای کودکان و نوجوانان احتیاج به عشق وافر دارد که علی حجازی از این موهبت الهی برخوردار است. وی در یکی از روستاهای لبنان در خانواده‌ای کشاورز به دنیا آمد، لکن با تلاش بسیار پس از گذراندن مراحل علمی و دانشگاهی موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته‌ی زبان و ادبیات عربی از دو دانشگاه مهم لبنان شد و در عین حال که به‌ عنوان استاد دانشگاه به تدریس زبان عربی در دانشگاه‌های لبنان مشغول بوده؛ از نوجوانان غافل نشده و به نوشتن قصه‌های مختلف برای آنان پرداخته است.

داستان‌های کتاب وفای دانه‌های زیتون و قصه‌های دیگر (La loyaute de loliver et autres contes) پر از رمز و راز است که خودتان باید آن‌ها را کشف کنید و از کشف آن‌ها لذت ببرید؛ در اینجا، به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود تا رهگشای دیگر رمزها باشد.

در لبنان درخت عجیبی وجود دارد که شاخه‌هایش بعد از اینکه کمی به طرف بالا رشد کرد از آن الیافی به طرف زمین آویزان می‌شود و به دور تنه درخت شبکه‌ای را ایجاد می‌کند که نفوذ به تنه درخت را غیر ممکن می‌سازد. گویا شاخه‌ها از مادر خود (تنه درخت) محافظت می‌کنند. در اولین قصه، نویسنده تعبیر زیبایی از این پدیده طبیعی ارائه می‌دهد که قابل تأمل است.

زیتون در کشورهای حاشیه دریای مدیترانه مخصوصاً لبنان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. زیتون، رمز حیات، زندگی و آرامش است. لذا در داستان «مادر ما، زمین»، «ابو عامر» که از آرامش درونی برخوردار است بر درخت زیتون تکیه می‌زند و به هنگام صحبت با همسایه خود که فاقد این آرامش است، دانه‌ زیتون به دست دارد.

در داستان «وفای درخت زیتون» که نام کتاب از همین داستان گرفته شده است؛ همکاری و تعامل زیبای درخت زیتون با دانه‌های تازه روئیده‌ی خود، اشاره به تعامل و محافظت جوانان از اصل و خانواده خود دارد که در عین اینکه تازه‌ رسته‌اند اما به هنگام احتیاج، به خانواده خود کمک می‌کنند تا نیازشان برطرف گردد.

قصه «سناء دخترک باهوش»، حکایت دختر شجاعی را روایت می‌کند که فقط با سنگی که از ابتدایی‌ترین وسایل دفاع است؛ بعد از آنکه افراد ذکور خانواده توسط دشمن (که در اینجا به صورت افعی است) از بین رفته‌اند؛ خود اقدام به از بین بردن دشمن می‌کند. سناء نماد دختری فلسطینی است که مجبور است فقط با سنگ در مقابل دشمن دفاع کند.

در بخشی از کتاب وفای دانه‌های زیتون و قصه‌های دیگر می‌خوانیم:

روزی «أیمن» با مادربزرگش به پارک رفت. شادی زیادی قلب کوچکش را پر کرده بود. او به این امید به پارک می‌رفت که به جواب سؤالش برسد؛ سؤالی که مدت‌ها ذهنش را مشغول کرده بود و بارها آن را از دیگران پرسیده بود ولی به جواب قانع‌کننده‌ای نرسیده بود.

سؤال دوباره در ذهنش تکرار شد. اسم آن درخت بزرگی که ریشه‌ها مانند طناب از آن آویزان شده، چیست؟

شاخه‌ها به‌جای اینکه به طرف بالا رشد کنند زمین را شکافته و در آن ریشه دوانده‌اند. هر بار که أیمن از کنار این درخت رد می‌شد همین سؤال ذهنش را مشغول می‌کرد.

- مادربزرگ! اجازه می‌دهی چیزی بپرسم؟

- بله عزیزم!

- اسم این درخت چیست؟ مادربزرگ! چرا طناب‌ها این‌طوری از آن آویزان‌اند؟

مادربزرگ به درخت خیره شد و سرش را تکان داد. دید که شاخه‌ها تنه درخت را از هر طرف احاطه کرده‌اند، کوچک‌ترها دست در دست بزرگ‌ترها شبکه‌ای را به وجود آورده‌اند که به‌ آسانی از هم نمی‌پاشد. او چشم‌هایش را به ریشه دوخت، دید شاخه‌های کلفتی از درخت پایین آمده و در خاک فرورفته و با تنه اصلی یکی شده؛ به زیباترین شکل، مثل مادر و فرزندی که در هم ذوب شده‌اند. مادربزرگ شانه‌های أیمن را نوازش کرد و گفت: اسم این درخت مبارک، درخت وطن است؛ بلکه بهتر است بگویی درخت مهربانی.

- مادربزرگ! مهربانی چه ربطی به این درخت دارد؟

- تو اسم این درخت را چه می‌گذاری أیمن؟!

- من اسم آن را درخت «ریسمان» می‌گذارم چون بچه‌ها می‌توانند این شاخه‌های پایین آمده را بگیرند و تاب‌ بازی کنند و اگر خواستند از یک طرف به طرف دیگر بروند، نظر شما در مورد این اسم چیست؟

فهرست مطالب کتاب

درخت مهربانی
سؤال‌هایی از متن
درخت بزرگ و خاک
سؤال‌هایی از متن
وفای درخت زیتون
سؤال‌هایی از متن
مادر ما، زمین
سؤال‌هایی از متن
گیاه سربلند
سؤال‌هایی از متن
سَناء دخترک باهوش
سؤال‌هایی از متن
جیرجیرک و مورچه
سؤال‌هایی از متن
ای جغد! کمی هم خوش‌بین باش
سؤال‌هایی از متن
کمی هم سکوت‌ ای قورباغه‌ها!
سؤال‌هایی از متن
چشم‌ زخم آبی‌ رنگ
سؤال‌هایی از متن
راز قناعت
سؤال‌هایی از متن
پرنده آتش
سؤال‌هایی از متن
زندگینامه دکتر علی حجازی
از آثار او