معرفی و دانلود کتاب صوتی پرنسس و کافه قصر

معرفی کتاب صوتی پرنسس و کافه قصر

کتاب صوتی پرنسس و کافه قصر نوشته‌ی مارجی مارکاریان، درباره‌ی شاهزاده‌ی زیبا و مهربانی است که حوصله‌اش سر رفته و به دنبال کاری می‌گردد تا خودش را سرگرم کند.

موضوع کتاب صوتی پرنسس و کافه قصر (The Princess and the Cafe on the Moat) چیست؟

داستان این کتاب صوتی درباره‌ی شاهزاده‌ی کوچکی است که در قصر بزرگ و شلوغی زندگی می‌کند. هر روز صبح پس از طلوع خورشید، شوالیه‌­ها همراه با خبرهای خوبی درباره‌ی اینکه دشمنان را شکست دادند و تعدادی اژدها اسیر کرده‌اند به قصر می‌آمدند.

در طبقه‌ی بالا خانم‌ها دور ملکه جمع شده بودند و وقت خودشان را با دیدن پارچه‌های ابریشمی، نوشتن دعوت‌نامه و تماشای لوسترهای بزرگ و در حال درخشیدن سپری می‌کردند. اما شاهزاده خانم کوچولو هیچ کاری نمی‌کرد. او هم دوست داشت در این شلوغی­‌ها باشد، اما دیگران به او توجهی نمی‌کردند و تمام تلاشش برای کمک کردن نادیده گرفته می‌شد و صدایش در شلوغی گم می‌شد. به همین دلیل، تنهایی شروع به قدم زدن کرد و به دنبال راهی گشت تا خودش را سرگرم کند، بعد تصمیمی گرفت...

کتاب صوتی پرنسس و کافه قصر مناسب چه کسانی است؟

این کتاب صوتی به کودکان می‌آموزد که به دیگران کمک کنند و برای گروه سنی پیش دبستانی و دبستانی مناسب است. والدینی که می‌خواهند فرزندان‌شان با داستان‌هایی جذاب و هیجان‌انگیز آشنا شوند، این کتاب به آن‌ها پیشنهاد می‌شود.

کودکانی از شنیدن این کتاب صوتی لذت می‌برند که حس می‌کنند، در کارهای گروهی و تیمی نادیده گرفته می‌شوند. کودکانی که تک فرزند هستند یا نمی‌توانند مشکلات خود را به تنهایی تحمل کنند، شنیدن این داستان به آن‌ها نشان می‌دهد که چگونه با این موضوع به‌ شکل منطقی کنار بیایند و راهی برای کمک کردن به خود و دیگران پیدا کنند.

در قسمتی از کتاب صوتی پرنسس و کافه قصر می‌شنویم:

در حالی که شاهزاده زخم پای سرباز رو پانسمان می‌کرد، صدای همهمه توی قلعه بیشتر و بیشتر می‌شد. پادشاه و ملکه وحشت‌زده بودن. حالا که کارها و وظایف روزانه‌شون رو انجام دادن، اثری از دخترشون پیدا نکردند و تمام قلعه رو دنبال شاهزاده‌شون می‌گشتند.

زنگ هشدار به صدا در اومد. اما اینطور که معلوم بود، هیچکس نمی‌دونست شاهزاده خانوم کجاست. چند دقیقه گذشت. صدای آواز خوندن و خندیدن از فاصه دور شنیده شد. به‌نظر این صدا از اون سمت خندق می‌اومد. پادشاه از پنجره برج، نگاهی به بیرون انداخت و گفت که شاید صدای شاهزاده خانم باشه؟

همه به سمت در ورودی هجوم آوردن، با عجله از روی پل متحرک رد شدن و به سمت شاهزاده خانم و همراهانش رفتن. با هیجان براشون دست تکون داد و گفت: "مادر! پدر! بالاخره من هم یک راهی پیدا کردم که سرم گرم بشه!"

فهرست مطالب کتاب صوتی