معرفی و دانلود رایگان کتاب سیمرغ حقیقت: مجموعه شعر مذهبی
برای دانلود قانونی کتاب سیمرغ حقیقت: مجموعه شعر مذهبی و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب سیمرغ حقیقت: مجموعه شعر مذهبی
نعمت الله صادقی مقیمی کتاب سیمرغ حقیقت: مجموعه شعر مذهبی را در وصف جایگاه والای اهل بیت سروده است.
هر عصر و نسل، شاعران و ادیبان خود را دارد و شاعری که در روزگار خود نقشی مثبت نداشته باشد و در فرهنگسازی صحیح تأثیرگذار نباشد به درد هیچ عصر و زمانۀ دیگری نمیخورد ولی کسی که در عصر خویش مؤثر بوده یقیناً در زمانها و مکانهای دیگر نیز مؤثر خواهد بود.
حاج نعمت الله صادقی که در سن 80 سالگی شروع به انتشار آثار ارزشمند خود کرده و تأثیری به سزا در تحول روحی جامعه خود داشته و یکی از این نمونههای ادبیات متعهد در زمانۀ ماست. اشعار ایشان، نه فقط به خاطر سادگی، صمیمیت، زیبایی و همزبانی با مردم، مورد پذیرش عموم قرار گرفته بلکه به خاطر موضوعات ناب و ارزشمندی که روح اشعارش به حساب میآیند با روحیۀ افراد مختلف کاملاً سازگار است و کام تشنگان حقیقت را تا ابد سیراب میکند.
صلابت موضوعات و نحوۀ بیان آنها به قدری واضح و اصیل است که آنها را از هر لغزش و خطای فکری مصون میکند و نمیشود نکتهای انحرافی در آنها پیدا کرد در حالیکه مقولۀ شعر به خاطر خاصیت ایهام و اغراق طبیعتاً جایگاه لغزش دارد و ممکن است نکتههای بدآموزی در حتی اشعار ناب عرفانی به چشم بخورد.
لذا صفت «مصونیت» را به کمتر دیوان شعری میشود اطلاق کرد. بدون شک، ریشۀ این اعتبار معنوی را باید در پایبندی شاعر به شرع، قرآن و معارف اهل بیت (ع) جستجو کرد، چون کسی که با جان و دل، اهل «لا اله الا الله» میشود وارد حصن و قلعهی محکمی شده که هیچ عذابی او را تهدید نمیکند و در سایهی این ایمان به آرامش، امنیت و اطمینان دنیوی و ااخروی میرسد و خوانندگان اشعار و مطالب او نیز وارد قلعهی مستحکم و شکست ناپذیر «توحید و ولایت» میشوند و به همان آرامش و امنیت الهی میرسند و با خواندن و عمل کردن به چنین گفتهها و نصایح و اشعاری به خوشبختی و رستگاری دست مییابند.
در بخشی از کتاب سیمرغ حقیقت میخوانیم:
ای کاش قدم رنجه کند باز به سویم
افتاده خیالم وسط خیل محالات
فکرم نرسد تا که ره چارم بجویم
هر چند محال است خیالات وصالش
غیر از سخن وصل و وفا هیچ نگویم
باشد لب او، آب بقا بهر دو عالم
باشد که یکی قطره چکاند به گلویم
تا هست نفس، در غم او، نغمه سرایم
تا هست قفس، طائر زندانی اویم
او معدن حسن است و تجلیگه انوار
من چون کر و گنگم، ز جمالش چه بگویم
من دست نشویم ز وصالش، مگر آن دم
از خون سرم در قدمش دست بشویم
یک عمر فقط بوده به هنگام دعایش
از خون دل و اشک روان، آب وضویم
چون (صادقی) از روی ولا در همه عمر
غیر از ره آن دلبر ابرار، نپویم
فهرست مطالب کتاب
مقدمه ناشر
گر ایمان نبودی بشر خاک بود
گل عالم بهایم یا اباالفضل
حب دنیا را رها کن تا لبت خندان شود
الاای میوۀ بستان زهرا
طبع من سیراب شد از جام پربار غزل
شیوۀ استاد بهتر آنکه دلجوئی کند
مال اندک بهتر است از دولت دور از خدا
کِلکم اگر برون رفت از آستان تقوا
ایکه داری میکِشی با فتنه دور خود حصار
چو یاد از سرگذشت غربت قتل رضا کردم
آفرینش تا به قالب، نسل آدم میزند
آن یارِ سفر کرده که من در پی اویم
بیا که شب، همه شب ذاکر خیال تو باشم
صفای بوریای بی ریائی
ای نقطهی حق، به گرد تو پرگارم
به زیر بار امانت، کمر، اگر که خمید
امشب که در کوی ولا خلوت گزیدم
دوش از نالهی مرغان به چمن غوغا بود
راست رو در پیش رب چاره ساز
از افقای کوفیان خورشید تابان آمده
ای زندگی تا کی کشی در بند خویشم
خرم کسی که زخم دلی را رفو کند
تو را که هر نخ مویت کمند گردن ماست
شکسته از جفا یک شاخهی گل
ای تشنه لب، این در بزن، رمزی بخوان، بیدار شو
خداوندا تو هستی با خبر از ماجرای من
نشنو ز من ایدوست، گر اندیشه خطا رفت
رسوا منم، شیدا منم، زیبا پرستم
خدا نوشته نامهای، به بندهی نکو فَرَش
خداوندا، بکن بر من تو یاری
می بیاور که بنوشیم و گلو تر سازیم
یاغیِّ چشم، پردهی دل پارهپاره کرد
ای دل، آئینهی ادراک نکن زندانی
سنگر به سنگر میکنم از حق حمایت
فکر اگر خطا رود نقش بر آب میشود
دل ز کفَم تو بردهایای گل باغ عسکری
آفرینش، شانه خالی کرد زیر بار عشق
من عاشقم بر آینههای پر از صفا
آئینه ایزد نما پیغمبر ماست
صفات ذات تو از هر جهت پیداست میدانم
این روزگار تلخ که جز غم ثمر نداشت
روز نخست از خواب، بیدارم تو کردی
جامی اگر بنوشم زان چشمه گوارا
ای خبر ناب زخود بیخبر
راست رو، در پیش رب چارهساز
غروب شادی است امروز و ایام عزاداری
در صورت گل بُود نشانه
جامم تهی شد ساقیا، آبی بزن بر آتشم
رگ جانم بنای سوختن کرد
ای قطره خود را کشف کن، خواهی اگر دریا شوی
کِلک مشکینت کشید ای یار نقش روزگار
ابری ز جهل آمد و باران غم گرفت
رو به از شیر دلاور ادعای باج کرد
الاای آنکه در کنج لبت خال کیان داری
ز دست ساقی حق جرعه نوشم
ای مرغ آمین گو بیا دل بیقرار است
خط سیه میکشم، گنج روان میشود
ای جهان را سایبان و ارمغان
هر آن که عشق رخ یار نازنین دارد
تا خویشتن رها نکنی، وصل یار نیست
نخندای عزیز دل، بر این دل شکستهام
ای پاسدار دین خدا، ثامنالحجج
یا رب به حال زارم، از لطف، یاوری کن
بازار گرم عاشقان، گرم است از بازار تو
داغ شهیدان را نه آسان مینویسم
هر کس که خود ندید از این ورطه شاد رفت
خدا، آدمی را ز گل آفرید
بیا تا وصل آرامی بگیریم
به الطاف آن خالق عسکری
ز یک سر است این بشر، دوباره دردسر نوش
مژدهای اهل ولا، طیر ابابیل آمده
ای پیر دیر، آینه را تار دیدهای
تو که امروز سردار و دلیری
هر که شود معترض پیل مست
نلغز و نلغزان که لغزنده رای
علی باشد کلید عرش اعلی
روزی که صدای سربداران
ای یار اگر با من شوی، جان را فدایت میکنم
از داغ سرو قَدّان، قدّی خمیده دارم
الاای اشک زیبای زلالم
ای حسن تو، تابنده، بر تارک دیوانها
دل من، بیا نظر کن تو بزرگیِ خدا را
کاخهای شیک و زیبا، مردمان پر توان
در دل تاریکی شب، خیز و سوز و ساز کن
هر که به آئینه، خطا میزند
در ازل آئینهها بودند، در گنج خفا
دوش در بزم ولا جام مرادم دادند
چو اکسیر شد آب در کربلا
اگر گمره به راه حق رسانی
ز گلدستهها میرسد این ندا
یه این شعر لطیف آبدارم
اگر افتاد قانون در کف «بوش»
چو حق را جستجو در قاف کردم
در دل ما، ز ازل شوق لقای تو بُود
دروغی که بُود از راست بهتر
اگر از دیدگاه من، دمی، دلدار میدیدی
گفته با گفتار حق در صبحدم آغاز شد
ای شه خوبان اگرچه فرصت دیدار نیست
ببری تو مال خلق و ز پیاش خبر نداری
تو ما را میکشی آخر مگر خود زنده میمانی
هر کسی بی ما نشیند، عاقبت بیما شود
تا تکامل از تکالیفت به سر باید دوید
تا نیم نگاهت به من خون جگر افتاد
تیر عشق تو چو اندر دل من کاری شد
جهان امشب ز فیض حق، صفای دیگری دارد
تا که انوار حقیقت بر دلم تابیده شد
نگین پنجه خورشید آسمان و حیات
تو کز خُلق سبقت ز آتش بری
تا دل از آئینهداران رخ دلدار شد
ای باد خزان حکمت آموز
گفتم به پیک خسته،ای یار دلشکسته
خبر ز خویش بیاور اگر که با هنری
ای اسیر خواب غفلت، اندکی بیدار شو
هر دم که یاد از قصهی جانسوز زهرا میکنم
کِلک مشکین من امید درازی دارد
چه مبارک آن زمانیکه تو از درم درآئی
ای داده به ما آب بقا، خون گلویت
رو، صورت حال ناتوانی
هر که بیحق زندگانی کرد، کارش مشکل است
نامه بر هر کس نوشتم، کور مادرزاد شد
تا یاد تو افتادم از خود به در افتادم
دلم چو آینه شد تا که آشنای تو گشتم
ای، آینه از حسن تو گردیده شکوفا
چو پیمان شکن، عهد و پیمان شکست
چون فوت شد از میان ما، راست
کج گفتن ما، مایه رنجیدن ما بود
تو آن مراد کمالات جامع بشری
سرد شد بازار عشق و گرم بازار ریا
بیاور خاک تا افلاک سازیم
ای کبک، جرم ما و تو، بیجا پریدن است
نده این کاسه مینائی دل، مختصری
بگیر جام وصالی ز دست باده فروش
در پی علم و ادب چون شمع میباید گداخت
ای نگین آسمانها، محور چرخ زمین
سری که بی تو سر آید، چه گوی روی تن است
توئی زیبای ملک آفرینش
اگرم به تیر بندی به کسی نمیگرایم
شرح حالت نتوان گفت به هر بیخبری
بر تارک دو گیتی فَرّ هماست، زهرا
دانه، اندر خاک، اصل خویش پیدا میکند
گر بهار بیخزان خواهی، دلی را شاد کن
من از وجود تو، موئی به عالمی نفروشم
روز میلاد علی آئینهی ایزد نما شد
ای کوه بلند، آشکارا
چشم خواب آلودهام، بیداریت آباد باد
زبان اگر که به گفتار ناسزا آید
چشم خواب آلود من، امروز روز یاری است
دو دلبر،ای برادر در دلی مهمان نمیماند
توکل، بر خدای چاره سازم
اگرای دوست قدر خود بدانی
در قافله عمر شبی نوبت ما شد
ناله نکنای دل شوریده حال
نخور بازی این سرای سپنج
مژه بر هم نزنم گر بزنی تیر و سنانم
همینکه ذاکرت آن روی ماهتابت دید
آئینه از روی تو زیبائی گرفته
ای دوست ترا میدهم این پند و بشارت
زاهد ظاهر پرست، بیخبر از کار ماست
معلم بهر شاگردان، ز جنت، ارمغان دارد
از عشق تو سر مستمای مجمع زیبائی
کسی که خودش را فدا میکند
چو خون این شهیدان گشت جاری
کذب و ریا، ببین شده سد دعای ما
فدای نام ابوالفضل و خُلق نیکویش
صفای بوریای بیریائی
از هجر و فراق تو جهان چون شب تار است
با آه آتشینم سر مینهم به صحرا
در حضرت آئینهی آیات نشستیم
گرفتم که آئینه شد لکه دار
ندانم کی به سروقت من دلخسته میآئی
بیاای یوسف آل محمد یادی از ما کن
شکر خدا که همدم مرغ سحر شدم
ای دوست اگر دل بشود خانهی رحمان
من طائر قدسم، چکنم بال و پری نیست
تا به کی آخر گرفتار دلیای جان من
ندانم بخت را در خواب یا بیدار میبینم
بیا به محضر قرآن که تا شفا گیری
نترسانم که ترسم بُردهای با خود به زیبائی
عنایتی بکنای تشنه کام آب آور
ز کورش بُود یاد این باستان
تخت جمشید که چون خال لب کیوان است
با خدا شو چونکه شیطان میکند از تو فرار
عالِمی بفرست یارب، دهر ما ویرانه است
به جاهل سر زدن سرسام دارد
ادب گر نباشد نسب سود نیست
آئینهی وصل حق نماز است
این جهان دار مکافات است و ما مهمان او
بِدان ذکر ایزد، تو را رهنماست
درود خداوند بر صالحان
عارفان از راستی راه خطا گم کردهاند
ای کاش که من آینهی روی تو بودم
عطشهای دلم کی منکر بیگانه میداند
من اکتفا به گفتهی تنها نمیکنم
عشق آمد و زد خیمه به گلزار اباالفضل
خلعت سبز عدالت، راست بر بالای تو
در کنگرهی عرش که دربار حسین است
ای شیعه بیا شام غریبان شده امشب
گر شاه عشق، گوشهی چشمی به ما کند
در کل جهان، زمزمه، غوغای حسین است
اگر آهی کشم هم شمع و هم پروانه میسوزد
عدالتپروری، کی گرگ بازیخورده میداند
رجب آمد که عطر آن صفای دیگری دارد
گیرم به جهان غیر تو دیّار نباشد
گاه چون خورشید عالمتاب حق سر میزند
هانای دل آزرده بیا ترک خطا کن
آب لب زیبای تو تر کرد گلویم
خدیجه، آینه دار خدای سبحان است
هر آن چشمی که بر چشمی خطا زد
دوبیتیها و رباعیها
روزی که ازین خاک بر افلاک روم
ساقی تو بیار جامی از بادۀ ناب
از بهر سفر توشۀ راهی بردار
دل کور نباش، دید دل زیبا کن
چون کاسه شکست، از بها میافتد
با عشق، زمین، خلد برین خواهد شد
ای (صادقی) از خویش چه در بر داری
غمی گشته دوباره روبرویم
خدایا گر گنهکارم چه سازم
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب سیمرغ حقیقت: مجموعه شعر مذهبی |
نویسنده | نعمت الله صادقی مقیمی |
ناشر چاپی | انتشارات هدهد |
سال انتشار | ۱۳۸۹ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 224 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-2508-22-2 |
موضوع کتاب | کتابهای شعر آیینی |