معرفی و دانلود کتاب سلطان نیل: داستانی از مصر

معرفی کتاب سلطان نیل: داستانی از مصر

داستانی جادویی از دل مصر باستان! کتاب سلطان نیل نوشته‌ی شیرین الانصاری یک ماجرای شیرین و کودکانه است. این قصه با حال‌وهوای تاریخی و در سرزمین مصر روایت می‌شود و از باور‌های سنتی و افسانه‌های بومی مصر درباره‌ی موجودی خیالی برگرفته شده. سلطان نیل، پادشاه رود‌ها و مایه‌ی وحشت کشتی‌سواران است. هیچ‌کس نباید او را سر خشم بیاورد وگرنه با امواج خروشان او روبه‌رو می‌گردد.

درباره‌‌ی کتاب سلطان نیل

افسانه‌های شگفت‌آور از سرزمین مصر باستان بسیار است؛ اما پای تعداد کمی از این داستان‌های اسطوره‌ای به ادبیات کودکان باز شده. خبر خوب آن که شیرین الانصاری که خود نویسنده‌ای اهل مصر است، ماجرایی دلنشین از این دیار پرقدمت را برای دوست‌داران کوچک کتاب آماده کرده. کتاب سلطان نیل، ماجرایی از دل امواج پرخروش رود نیل و پادشاهی کهن مصر است.

داستان سلطان نیل دو قهرمان دارد؛ دو قهرمان کوچک و دوست‌داشتنی به نام‌های نفرو و نیکار. نفرو و نیکار عاشق گردش و پیاده‌روی در خیابان‌های شلوغ مصر هستند و دوست دارند روزی ساحل مواج رود نیل را تماشا کنند. امروز همان‌روزی‌ست که آرزوی نفرو و نیکا برآورده می‌شود. چرا که آن‌ها قرار است به‌زودی همراه با پدر خود راهی این رودخانه‌ی خروشان شوند.

پدر دو راوی کوچک داستان سلطان نیل، قبل از راه افتادن به آن‌ها تذکر داده بود که حسابی مراقب سلطان نیل باشند. درباره‌ی سلطان نیل داستان‌های ترسناک و مختلفی وجود داشت. گویی این موجود افسانه‌ای کسانی را که زیادی به ساحل نزدیک می‌شدند، طعمه‌ی خود قرار می‌داد. اما آیا تصور می‌کنید نفرو و نیکار می‌توانند جلوی کنجکاوی خود را بگیرند؟ این داستان زیبا و خواندنی را با ترجمه‌ی رحمت الله قائمی و کاری از انتشارات پرنده آبی بخوانید.

کتاب سلطان نیل برای چه کسانی مناسب است؟

کودکان 6 تا 8 سال و مخاطبان داستان‌های مصور، شیفته‌ی روایت جذاب و ماجرای آموزنده‌ی این کتاب خواهند شد.

در بخشی از کتاب سلطان نیل: داستانی از مصر می‌خوانیم

آن‌ها از ترس آنقدر دویدند و دویدند تا خسته شدند. دیگر نمی‌توانستند حتی یک قدم بردارند.
نیکار که حسابی خسته شده بود گفت: «بهتر است که کمی زیر سایه‌ی درختی بنشینیم و خستگی در کنیم.»
همین کار را هم کردند. به درخت نخل تکیه دادند و پاهایشان را دراز کردند.
زیاد اما بعد از مدتی هر دو از خستگی خوابشان برد. وقتی بیدار شدند شب شده بود و همه جا تاریک بود.
آن‌ها باید پیش از غروب درست کنار رود نیل منتظر پدر می‌شدند.