معرفی و دانلود کتاب روح عاشق

معرفی کتاب روح عاشق

کتاب روح عاشق نوشته‌ی مارک لوی، داستانی‌ست تازه و مجذوب‌کننده که تا پایان شما را همراه خود می‌کند. پدر همیشه کنار ماست، حتی اگر زنده نباشد. روح پدر توما به سراغش آمده و از او درخواستی دارد. حال آن دو برای رقم زدن آن اتفاق مهم فقط سه روز فرصت دارند. رمانی با جزئیات تخیلی که می‌تواند شما را به طرز عجیبی عاشق خود کند.

درباره کتاب روح عاشق:

آن روز همه‌چیز در ظاهر عادی به نظر می‌آمد. یک روز معمولی قبل کنسرت بود که توما، نوازنده‌ی حرفه‌ای پیانو، روی مبل خانه‌ی مادرش نشسته و شروع به سیگار کشیدن کرده بود. مادرش از خانه بیرون رفته و توما در آپارتمان تنها بود. زمان زیادی نگذشته بود که به سمت پنجره رفت. ناگهان صدایی شنید که او را در سر جایش میخکوب کرد؛ صدای پدر مرحومش که به او هشدار می‌داد زیاد از لب پنجره خم نشود! توما حس کرد سرگیجه دارد و در حال مرگ است. آن صدای مرموز در سرش یک ریز حرف می‌زد. سعی کرد برای دلداری به خودش هم که شده تمام این ماجراها را به استرس کنسرت، نزدیکی به سالگرد فوت پدرش و حمله‌ی عصبی ربط دهد. اما تمام تلاش‌هایش بی‌نتیجه ماند. کمی بعد روح پدر، انگار که از پس کاری بزرگ برآمده باشد، سروکله‌اش از ناکجا پیدا شد و سرخوشانه رو به توما گفت:‌ «بالاخره از پسش برآمدم! توقع نداشتم کار آسانی باشد.»

این روح پرزحمت و البته دوست‌داشتنی، خواسته‌ای دارد. تمنایی که به اندازه‌ی تمام زندگی‌اش برای او ارزشمند است. حال توما یا باید دست روح پدرش را بگیرد، با هم سوار هواپیما شوند و در سان فرانسیسکو به ملاقاتی دور از انتظار بروند، یا باید به تمام این دیوانگی‌ها پایان ببخشد. این یک سفر ساده نیست؛ بلکه دیدار با زنی‌ست که پدرش سال‌ها مخفیانه عاشق او بوده و البته دیدار با دختر آن زن که به طرز عجیب و غریبی آشنا به نظر می‌رسد.

لحن طنز و نثر شیوای مارک لوی باعث می‌شود از لحظه‌ای که روح عاشق (Ghost in Love) را در دست می‌گیرید، به قدری جذبش شوید که دیگر نتوانید آن را کنار بگذارید. یکی دیگر از زیباترین ویژگی‌های کتاب، عشق میان پدر و پسر است که مارک لوی (Marc Levy) به خوبی توانسته آن را به تصویر بکشد. این اثر در سال 2019 منتشر شد و نظر بسیاری از طرفداران رمان را به خود جلب کرد. یک روز مارک لوی، در حالی که پشت میز کارش نشسته بود، چشمش به عکسی خندان از پدرش افتاد. گویی که عکس پدر می‌خواسته با او حرف بزند. همان‌جا بود که اولین جرقه‌ی کتاب روح عاشق در ذهن او شکل گرفت. در واقع می‌توان این اثر را نوعی ادای احترام نویسنده به پدرش به حساب آورد.

تجدید دیدار یک پدر و پسر و تجربه‌ای دیوانه‌وار که هردوی آن‌ها زندگی می‌کنند، احساساتی در شما برمی‌انگیزد که هرگز آن را فراموش نخواهید کرد. نویسنده در این کتاب منطق و بی‌منطقی را به هم درآمیخته است. داستانی هیجان‌انگیز که از خواندن آن پشیمان نخواهید شد.

کتاب روح عاشق مناسب چه کسانی است؟

اگر می‌خواهید رمانی عاشقانه بخوانید که نویسنده با مهارت به آن چاشنی تخیل و کمدی اضافه کرده باشد، این اثر انتخاب مناسبی است.

با مارک لوی بیشتر آشنا شویم:

اغلب آثار این نویسنده فرانسوی در صدر پرفروش‌ترین کتاب‌ها قرار دارند و او را می‌توان یکی از محبوب‌ترین نویسندگان فرانسه به شمار آورد. مارک لوی در 37 سالگی داستانی نوشت و خواهرش که خود فیلمنامه‌نویس و کارگردان است، او را تشویق کرد تا نسخه‌ای از آن را برای ناشری ارسال کند. انتشاراتی‌ها بعد از مطالعه‌ی کتاب او بلافاصله تصمیم به انتشار آن گرفتند. قبل از انتشار، استیون اسپیلبرگ حق ساخت فیلم از روی این رمان را خریداری کرد. بعد از آن بود که مارک لوی تمام تمرکز خود را بر نوشتن قرار داد. او 18 رمان نوشته، آثارش به 49 زبان ترجمه شده و بیش از 40 میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته است. کتاب با من بمان، حرف‌هایی که نگفتیم و دختری مثل او از دیگر آثار این نویسنده‌ی توانمند هستند.

در بخشی از کتاب روح عاشق می‌خوانیم:

هشت سالت بود؛ درحالی‌که تو وسایلت رو توی کیف مدرسه‌ت می‌ذاشتی، من برات صبحانه آماده می‌کردم. وارد آشپزخونه شدی؛ من صدای پات رو پشت‌سرم شنیدم و برگشتم. تو با اون چشم‌های درشتت به من خیره شدی و یه سؤال ازم پرسیدی: «بابا، پدر بودن یعنی چی؟»

ساکت موندم و بعد ازت پرسیدم: «تخم‌مرغ می‌خوای؟»

من توی پیدا کردن کلمه‌های ساده‌ای که تو انتظارشون رو داشتی، کاملاً ناتوان بودم. جوابِ من جای دیگه‌ای پیدا می‌شد؛ توی لبخندی که به تو می‌زدم و توی چشم‌هام... توی ‌نیاز به دونستنِ اینکه چه چیزی اشتهات رو تحریک می‌کنه؛ نه‌فقط برای صبحانه، بلکه برای بقیۀ روز و برای کل روزهای آینده. احتمالاً پدر بودن همین بود، ولی من نمی‌دونستم این رو چه‌جوری بهت بگم. یه میز آشپزخونه و چهل سال عمر، ما رو از هم جدا می‌کرد. وقتی به تو نگاه کردم، به این فکر کردم که باید زودتر از این‌ها از خودخواهیم به‌عنوان یه مردِ جوان چشم‌پوشی می‌کردم، مادرت رو زودتر می‌دیدم و تو رو هم زودتر به دنیا می‌آوردیم. اگه اختلاف سنی‌مون کمتر بود، آیا به هم نزدیک‌تر بودیم؟ احتمالاً من هیچ‌وقت نتونستم به سؤال تو جواب بدم، ولی هیچ‌وقت هم از پرسیدنِ این سؤال از خودم دست برنداشتم. من باید ناپدید می‌شدم تا تو خودت مشغول جست‌وجو بشی؛ جست‌وجوی گنجِ لحظه‌های سپری‌شده و گفت‌وگوهامون، جمع‌آوری خاطرات فراموش‌شده، همون‌طور که دفترهات رو توی کیف مدرسه‌ت مرتب می‌کردی، فکر کردن به اینکه بالاخره بخوای ما رو بشناسی. یعنی این بازی عجیب زندگی که امروز باعث تولد دوبارۀ من شد، برای اینه که بالاخره ما رو به هم پیوند بده؟ حالا که خیلی بیشتر از اینکه پسرِ من باشی، یه مرد شدی.