معرفی و دانلود کتاب دانه خدا

معرفی کتاب دانه خدا

کتاب دانه خدا به قلم سزار رومئو، اثری برای تبدیل و تغییر، با پیامی انگیزشی و روحانی است که به شما کمک می‌کند تا راه‌های شادی و تحقق رویاهایتان را پیدا کنید.

این اثر سفری از جنس عشق و صلح به جایی است که هیچ‌کس آن را بدون احساس نو شدن به پایان نمی‌رساند، جایی که همه چیز در دسترس است. دانه خدا (The seed of God)، یک کتاب قوی است که بر روی زندگی تمام شما تاثیر خواهد گذاشت.

یک تاجر موفق در زندگی‌اش بدون اموال و دارایی احساس تهی بودن می‌کند. افسرده و غمگین به جایی که در آن متولد شده بود باز می‌گردد تا ریشه‌اش را بیابد. در عوض او با یک بانوی اسرارآمیز ملاقات می‌کند که زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. برای اولین بار، رنان از عشقی که افراد اطرافش به او می‌دهند، آگاه می‌شود. طبق راهنمایی بانوی پیر، او سفری را در جستجوی تولد معنوی دوباره‌اش آغاز کرد، و آماده شد تا دانه خدا شود.

دوستی می‌تواند از دانه یک لبخند کوچک، یک رفتار محبت‌آمیز یا یک خوش‌رویی شروع به رشد کند. یک فرصت بزرگ می‌تواند به سادگی از یک انگیزه ناگهانی در درون خودمان شروع شود. برای داشتن توانایی دیدن چیزهای کوچک، احتمال وجود چیزهای بزرگ‌تر یک مزیت محسوب می‌شود، که نشانه مشخص افرادی است که خوب می‌بینند. یابنده مروارید در نظر می‌گیرد که مروارید از مشتی خاک پدیدار نمی‌شود، اما می‌داند وقتی آن را داخل صدف بگذارد، و اجازه دهد طبیعت کار خودش را بکند، مروارید شکل خواهد گرفت.

معنویت در جایی ماورای حقیقت، نگاه یا چیزی شبیه آن نهفته است، که می‌توان به آن دست یافت و درکش کرد. معنویت در دوستانی که هنوز وجود ندارند، مکان‌های زیبایی که هنوز به آن جا نرفتید و شانس‌هایی که هنوز ایجاد نشده‌اند پنهان است. زندگی کردن در حالت معنویت، مشاهده یک درخت در یک دانه و اجازه دادن به طبیعت، جهت حرکت در مسیر طبیعی است.

بیشتر افراد، شادی را در روابطشان، یا در دستیابی به موفقیت در شغل‌هایشان می‌دانند، چون این افراد قدرت اعجاز خود را فراموش کرده‌اند و فقط چیزی را می‌بینند که دنیا نشان‌شان داده است. آن‌ها را یافته‌اند، اما قادر نیستند در این راه گام بردارند، برای همین آن‌ها استعداد‌های خود را مخفی کرده‌اند و تمایل دارند تا در صحنه زندگی فقط بازیگری شایسته باشند. شایستگی در واقع تلاش کردن در مسیر نتایج مثبت با استفاده از ابزار استعداد است.

زیستن در ابعاد زندگی جسمانی، مانند حضور در یک مزرعه یا باغ به عنوان یک کارگر ساده است. زیستن در ابعاد زندگی معنوی، مانند کار یک زارع است، کسی که دانه را در مسیر دلخواهش قرار می‌دهد و نتیجه دقیقا همان چیزی می‌شود که او می‌خواهد.

یک دوست، یک معشوق، یا یک کار خوب هرگز در درخت یافت نمی‌شوند اما در دانه‌ی عفو، دلجویی یا تلاش پیدا می‌شود. ماموریت اصلی انسان، یافتن گوهر وجودی خود و جستجو در مزرعه الهی دنیاست که خدا برای انسان به ارث گذاشته است. خدا شما را با دمیدن روح به جهان آورد و سپس به زمین فرستاد.

سزار رومئو (Cesar Rameo) با مدارکی در قانون و تجارت و پس از آن با مدرک MBA در بازاریابی و MSC در روانشناسی سازمانی با واحدهای اضافه در دانشگاه‌های ریچموند و کالیفرنیا در ایالات متحده فارغ التحصیل شد. او دکترای افتخاری دارد و به عنوان سخنران و برگزار کننده سمینارهایی برای پیشرفت افراد و شرکت‌ها کار می‌کند.

جملات برگزیده کتاب دانه خدا:

- هر روز طوری زندگی کن که انگار آخرین روز زندگی توست.
- ما تنها زمانی می توانیم به رویاهایمان تحقق بخشیم که بیدار باشیم.
- فکر نکنید که شکست می خورید، شکست وقتی اتفاق می افتد که قلب شما تلاش را کنار بگذارد.
- اگر یک انسان، حتی زمانی که آخرین نفسش را می کشد، به اندازه کافی از خطا ها و گناهانش پشیمان باشد.
- اگر پاهایت نتوانستند تو را در سفرت همراهی کنند، مانند خزندگان حرکت کن اما هرگز متوقف نشو، مطمئن باش به هدفت می رسی.

در بخشی از کتاب دانه خدا می‌خوانیم:

چشمانم لبریز از اشک شد و قلبم با حسرت به تپش افتاد. من فهمیدم که نمی‌توانم بیش از این به عقب برگردم و فکر کردم که هرگز دوباره این کار را نخواهم کرد، من مانند کودک زار می زدم، گریه‌ای با احساسات بی‌اندازه که قادر به کنترل آن نبودم. به خودم نهیب می زدم، معنی ندارد که من فقط به این دلیل که مرد هستم نمی‌توانم احساسات عمیقی به فردی که نقش مهمی در زندگی ام بازی می کرد نداشته باشم. پس من به اشک ها اجازه دادم که همچنان جاری شوند.

مارینیو نگران شد، بازویم را گرفت و من را به اتاق دیگری هدایت کرد، و کمک کرد در جایی بنشینم. برای من لیوانی لیموناد آورد. او ترسیده بود که من بیمار باشم و نمی‌دانست چه عکس العملی باید نشان دهد.

ویسنت که از دور تماشا می کرد، حالا برای کمک جلو آمده بود. او پرسید که چه کاری می تواند انجام دهد و اگر می خواهم من را به دکتر یا خانه ببرد. من به هر دو توضیح دادم که دلیلی برای نگرانی نیست، من فقط لحظه‌ای درگیر احساسات عمیقم شدم که فکر نمی‌کنم دوباره بر من غلبه کند. این اتفاق فقط زمانی که به یاد خاطراتم با نائومی می افتادم رخ می داد.

در آن لحظه من دریافتم که آقای گایدو مردی بود که من عمیقا او را دوست داشتم و قبلا از این احساسم آگاه نبودم. سال ها گذشته بود تا من بفهمم که چنین اتفاقاتی نیز می افتد، این اتفاق که من برای فردی به غیر از نائومی اشک بریزم. ذهنم به قلبم وصل شده بود و این برای فردی مثل من عجیب می نمود، فردی که همیشه عقلش بر احساسش غلبه می کرد.