معرفی و دانلود کتاب حلقه ساحران - جلد سوم: سرنوشت اژدهایان

معرفی کتاب حلقه ساحران - جلد سوم: سرنوشت اژدهایان

با کتاب حلقه ساحران - جلد سوم: سرنوشت اژدهایان همراه باشید تا ببینید این‌بار قهرمان نوجوان کتاب‌ِ مورگان رایس چگونه قرار است از پس نیرو‌های شرور بربیاید! ثورگرین چهارده‌ساله حالا به جنگجویی بزرگ در ارتش فرمان‌روایی مک‌گیل‌ تبدیل شده و از حوادث و خطرات زیادی جان سالم به در برده است. اما این‌بار ماجرا کمی فرق دارد! باید دید ثور باز هم می‌تواند از حوادث سهم‌گین جزیره‌ی مه نیز پیروز بیرون بیاید؟ گفتنی‌ست این مجموعه‌ از پرفروش‌ترین‌های آمازون است.

درباره‌‌ی کتاب حلقه‌ی ساحران - جلد سوم: سرنوشت اژدهایان

قهرمان داستان‌های مورگان رایس (Morgan Rice) این‌بار چالش‌های جدید‌تری پیش روی خود دارد! کتاب سوم از مجموعه‌ی حلقه‌ی ساحران یعنی سرنوشت اژدهایان (A Fate of Dragons) داستان نبرد‌های تازه‌ی جنگ‌جوی چهارده‌ساله‌ی سرزمین حلقه، یعنی ثورگرین است. پسری که از یک روستای دورافتاده خود را به نقاط مختلف سرزمین می‌رساند تا از پادشاهی بزرگ آن محافظت کند.

فرمانروایی مک‌گیل‌ها رو به فروپاشی رفته. حالا نیرو‌های شرور از همیشه قوی‌تر شده‌اند و به سرکردگی فرمانروای مغرور و خودخواه‌شان، یعنی شاه مک‌کلاود، به سراسر سرزمین پیشتازی می‌کنند و مناطق مختلف را زیر سلطه‌ی خود درمی‌آورند. ثور، قهرمان داستان ما و دوستانش اما از پای ننشسته‌اند و منتظر فرصتی دوباره‌اند تا قدرت را از چنگال خبیث مک‌کلاود دربیاورند. بااین‌حال رسیدن به این هدف مهم چندان هم آسان به‌نظر نمی‌رسد. حالا ثور باید با چالشی رو‌به‌رو شود که هرگز در زندگی خود ندیده. او باید راهی جزیره‌ی مه شود و در آن‌جا با دشمنان تازه‌ای رویاروی گردد؛ راز قتل شاه مک گیل را فاش کند و در این بین از اسرار سرنوشت خود نیز سردربیاورد؛ اسراری که گویی تنها به دستان جادوگری به نام آرگون گشوده خواهند شد.

این داستان جذاب و خواندنی محصولی از سال 2013 میلادی است و ترجمه‌ی آن را فرزام حبیبی برعهده داشته. این کتاب با تلاش نشر بهنام به دست علاقه‌مندان می‌رسد.

درباره‌ی مجموعه‌ی حلقه‌ی ساحران

حلقه‌ی ساحران (The Sorcerer's Ring) یک مجموعه داستان فانتزی برای نوجوانان است که در هفده جلد و به قلم نویسنده‌ی پرفروش رمان‌های تخیلی، مورگان رایس نوشته شده. ماجرای این سری جذاب و خواندنی در سرزمینی خیالی به نام پادشاهی حلقه می‌گذرد؛ سرزمینی وسیع که این سال‌ها دچار جنگ‌های پیاپی و آشوب و نزاع شده است. افرادِ این سرزمین در پی جانشینی پادشاه هستند و برای رسیدن به آن به حیله و ناجوانمردی متوسل می‌شوند. ثورگرین، پسربچه‌ی چهارده‌ساله‌ی داستان اما در پی نجات کشور از این هیاهوی مدام است؛ از این رو تصمیم می‌گیرد مسیری متفاوت از خانواده‌ی روستایی خود را در پیش بگیرد و در آزمون حضور در ارتش پادشاهی شرکت کند. نشر بهنام، از ناشران موفق کتاب‌های داستانی، ترجمه و انتشار این مجموعه را در ایران برعهده داشته است.

نکوداشت‌های مجموعه‌ی حلقه‌ی ساحران

• قوی و جالب. (پابلیشرز ویکلی)
• سرگرم‌کننده. (Kirkus Reviews)
• شروعی قابل‌توجه. (بررسی کتاب سانفرانسیسکو)
• ساعت‌ها سرگرم‌تان می‌کند و همه‌ی سنین را راضی نگه می‌دارد. (روبرتو ماتوس، منتقد کتاب)

کتاب حلقه‌ی ساحران - جلد سوم: سرنوشت اژدهایان برای چه کسانی مناسب است؟

نوجوانان علاقه‌مند به ماجراهای فانتزی و تخیلی، خواندن این مجموعه‌ی جذاب و پرمخاطب را از دست ندهند!

در بخشی از کتاب حلقه ساحران - جلد سوم: سرنوشت اژدهایان می‌خوانیم

گوئندولین در چمنزارى باز مى‌دوید. پدرش پادشاه مک‌گیل هم کنارش بود. او ده سال جوان‌تر بود. پدرش هم همین‌طور. ریش‌هایش کوتاه بود و هیچ اثرى از موهاى سفید در آن دیده نمى‌شد. در صورتش هم هیچ چین و چروکى وجود نداشت. او کاملاً خوشحال و خالى از هر دغدغه‌اى بود و درحالى که دست گوئندولین را در دست داشت، میان چمنزار مى‌دوید و با صداى بلند مى‌خندید و این درست همان پدرى بود که او به‌خاطر مى‌آورد، همان پدرى که او مى‌شناخت. پدر، گوئندولین را بلند کرد و به هوا انداخت. سپس بارها و بارها او را چرخاند و صداى خنده‌اش بلندتر شد. او نیز مى‌خندید و در آغوش پدرش احساس امنیت مى‌کرد. آرزو داشت این زمان باهم بودن، ابدى باشد.

اما هنگامى که پدرش او را زمین گذاشت، اتفاقى غریب افتاد. ناگهان آن بعد از ظهر آفتابى، تبدیل به سپیده دم شد. پاهایش که به زمین رسید، دیگر خبرى از گُل نبود. بلکه پاهایش تا مچ در گِل‌ولاى فرو رفت. پدرش نیز در چند قدمى او در همان گِل‌ولاى دراز کشیده بود. پیرتر مى‌نمود. بسیار پیرتر و کاملاً در گِل‌ولاى گرفتار آمده بود. تاجش نیز چند قدم آنطرف‌تر در گِل افتاده بود، اما مى‌درخشید. پادشاه نفس‌زنان گفت: «دخترم، گوئندولین، کمکم کن.» و با تقلاى فراوان دستش را بسوى او دراز کرد. گوئن تصمیم داشت کمکش کند. بنابراین بلافاصله به‌سمت او حرکت کرد تا دستش را بگیرد. اما پاهایش در گِل گیر کرده بود و تکان نمى‌خورد. به پایین نگریست و دریافت که گِل اطراف پایش درحال صفت شدن است و او نمى‌تواند پاهایش را تکان دهد. گوئندولین کوشید تا پاهایش را بیرون بکشد. اما نتوانست. آن‌گاه چشم برهم زد و اینبار خودش را بالاى جان پناه قلعه یافت که سرگرم تماشاى سرزمین پادشاهى بود. اما یک‌جاى کار مى‌لنگید. به پایین که نگریست، از آن شکوه و شادمانى همیشگى خبرى نبود. درعوض گورستان بزرگى را دید. جایى که پیش از آن به بارگاه باشکوه پادشاه تعلق داشت، تبدیل به گورستانى بزرگ با گورهایى تازه شده بود. صداى کشیده شدن پاهایى روى زمین و نفس‌نفس زدن یک نفر را شنید که کم مانده بود از فرط وحشت، قلبش بایستد.