معرفی و دانلود کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا
برای دانلود قانونی کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا
در کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا نوشتهی محمد رمضانی، مخاطب داستان پسری به نام سیاوش خواهید بود، که جان عزیزش را در راه خانهتکانی از دست داده و از آنجا که برقگرفتگی عامل فوتش بوده، به سرزمین الکتریسیته منتقل شده است! سرزمینی که هر کسی که قدم در آن بگذارد حق خروج ندارد، مگر با اجازهی بانوی سرزمین، ملکه سنسنیا. اما از شواهد امر بر میآید که ملکه قصد ندارد به این آسانی سیاوش داستان ما را رها کند...
درباره کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا
محمد رمضانی، نویسندهی برجستهی کشورمان، در کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا به روایت ماجرایی جذاب برای نوجوانان پرداخته است. کتابی پیش روی شماست که تا انتهای داستان شما را با خود همراه میسازد. بنابراین، خودتان را برای مطالعهی داستانی با درونمایهی طنز، تخیل و سربههوایی آماده کنید...
تصور کنید شب سال نو است و مادرتان شما را بر خلاف میلتان میفرستد بالای نردبان تا شعلههای لوستر را پاک کنید؛ کاری که همیشه از آن نفرت داشتهاید: تمیزکاری. درد خانهتکانی کم بود، حالا فکر کنید روی نردبان تقولق دچار برقگرفتگی هم بشوید و در نهایت، پاک کردن لوستر به قیمت جانتان تمام شود! آن هم درست شب سال نو، زمانی که کمی قبلتر با هزار غرولند به مادرتان گفته بودید که حق پسر یکییکدانهاش نیست که این همه در خانه زحمت بکشد!
به شما حق میدهیم اگر کمی دچار سردرگمی شده باشید، اما ماجرای روایتشده دقیقاً همان اتفاقی است که برای سیاوش در کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا رخ میدهد. پسر داستان ما حین خانهتکانی دچار برقگرفتگی میشود و جان عزیز جوانش را فدای یک شعلهی کثیف لوستر میکند.
قضایایی که بعد از برقگرفتگی برای سیاوش رقم میخورد، تازه شروع ماجرای ماست. پس از برقگرفتگی روح سیاوش سفر میکند به سرزمین الکتریسیته؛ سرزمینی که ملکهای دارد بس خودرأی و چهبسا ظالم، و هر کسی که پا در سرزمین او بگذارد، محکوم است به این که تا همیشه به ملکه خدمت کند. اما سیاوش... خب، میدانید که... سیاوش جوانتر از این حرفهاست که دلش بخواهد تا ابد در سرزمین برق گرفتار آید. راستش را بخواهید، خانهتکانی اجباری نیز اصلاً دلیل مناسبی برای مرگ نیست! سیاوش میخواهد پیش مادر، پدر و خواهرش (که البته تا پیش از مُردن چشم دیدن او را هم نداشت) بازگردد و با آنها زندگی کند، اما این خواسته چه بهایی برای او به همراه خواهد داشت؟
این که آیا سیاوش موفق میشود نزد خانوادهاش بازگردد یا نه و این که در این راه چه ماجراهای غریبی را از سر میگذراند، بماند برای وقتی که خودتان کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا را مطالعه کردید. ما در حال حاضر به گفتن همین امر بسنده میکنیم: سیاوش یا باید به هر شیوهای که ممکن است، راه فرار از سرزمین برق را بیابد و به سرزمین زندهها باز گردد، یا در دنیای الکتریسیته بماند و هیچ خطری را به جان نخرد، اما تا آخرین لحظه بشود خدمتگزار ملکه سنسنا و در واقع، به ازدواج با او تن بدهد. بله، گفته و ناگفته پیداست که ملکه ماجراهای غریبی را برای سیاوش در سر میپروراند! این در حالیست که رهایی از چنگ این ملکهی پردردسر آنقدرها هم که به نظر میآید، آسان نیست...
لازم به ذکر است که انتشارات پیدایش، کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا را اولین بار به سال 1398 روانهی بازار نشر کرده است.
کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا مناسب چه کسانی است؟
نوجوانانِ کتابخوانی که به مطالعهی رمانهای طنز و ماجراجویانه علاقه دارند، از خواندن کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا لذت فروانی خواهند برد.
با محمد رمضانی بیشتر آشنا شویم
محمد رمضانی، نویسنده، مترجم و نمایشنامهنویس ایرانی، به سال 1343 متولد شد. او را بیش از هرچیز با آثار برجستهاش در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان میشناسند. زبان صمیمی و لحن گیرای نویسنده که اغلب با چاشنی طنز همراه میشود، از جمله دلایلیاند که کتابهای او را به آثاری محبوب در حیطهی کودک و نوجوان بدل کردهاند. از میان آثار او میتوان به کتابهای «صندلی برای یک نفر و نصفی»، «کلاغها مهربان هستند؛ مهربان و تنها»، «ماجراهای شیرین از زندگی شیرین یک فرماندار»، «پرنده تنها بود» و «اقبالنامه» اشاره نمود.
بد نیست اشاره کنیم که محمد رمضانی موفق به کسب افتخارات متعددی شده؛ از جمله انتخاب شدن به عنوان «طنزنویس برگزیدهی جشنوارهی مطبوعات کودک و نوجوان». او همچنین چندین دوره بهعنوان داور در جشنوارههای گوناگون تئاتر و طنزنویسی حضور داشته است.
در بخشی از کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا میخوانیم
سنسنا یک لحظه سرخ شد. بعد زرد طلایی شد و داد کشید: «خائن! خائن! تو به من خیانت کردی. اگه نمیگفتی به رمز عمل کرده...»
دستانش را طرف ساتران گرفت. بازوانش دراز و درازتر شدند و ساتران را میان خود گرفتند. جرقههای نورانی همهجا را پر کردند. ساتران بین هزاران جرقهی نورانی اسیر شد. جرقهها چِت چِت کردند و دور او چرخیدند. ساتران حل میشد بین آنها، به صدها و هزاران جرقهی نورانی تبدیل میشد. جرقهها از هم فاصله گرفتند. ساتران بزرگ و بزرگتر، کمرنگ و کمرنگتر شد. سنسنا رو به من داد زد: «بیا! هدیههات رو بگیر. نخواستمشون.»
مشتش را حرکت داد و چیزهایی را پرت کرد طرفم. یک شاخه گل سرخ! اسب چوبی! حلقهی مامانجانم! سیب سرخ! شال شعله! و مقدار زیادی حنا! چشم از وسایل برداشتم و خیره شدم به سنسنا. حال و روز خوبی نداشت. عوض میشد. زرد شد و زرد شد و زردتر شد. بعد ناگهان ناپدید شد. یکدفعه ساتران را دیدم. تلوتلو میخورد. دویدم طرفش.
«ساتران...! ساتران...!»
ساتران یله شد روی زمین و لبخند زد. نالید: «نترس! طوری نشده.»
زیر بازویش را گرفتم و پرسیدم: «سنسنا...؟ سنسنا برمیگرده؟»
گفت: «نه، دیگه با تو کاری نداره.»
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا |
نویسنده | محمد رمضانی |
ناشر چاپی | نشر پیدایش |
سال انتشار | ۱۳۹۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 160 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-296-604-9 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان طنز نوجوان |